بخش دوم
نوشته: دکتر هجرت الله جبرئیلی
مقدمه ۳
نام خراسان در زیست جهان من
هنگامی که خاطرههایم را در محفل قصهخوانی با خویشتن خود احضار میکنم و میخواهم امروز با آنها زندگی کنم، انگارههای زیر از خراسان به یادم میآید.
یک. اردوگاه (کمپ) خراسان؛ زمانی که پس از به قدرت رسیدن رژیم کمونیستی و تجاوز اتحاد جماهیر شوروی و زندانی شدن پدرکلانم در سال به دنیا آمدن من، پس از بسیار مقاومت خانوادهای من برای ماندن در خراسان/افغانستان، سر انجام پس از سالها زیست تنهایی و رفت و آمد پدر و کاکاها و ماماهایم، در پشاور، خانوادهایمان مجبور به کوچ و مهاجرت به پشاور پاکستان شدند. در آن زمان ما در« افغان کالونی» و «شیرو جنگی» زندگی میکردیم. برخی از بستگان ما از جمله خانوادهای آمر نورالدین شاه آمر جمعیت اسلامی در شهرستان شکردره که برادرش قاضی عبدالشاه نمایندهی جبههی او در پیشاور بود و شوهر عمهی من میشد، در «کمپ (اردوگاه) خراسان» زندگی میکردند. اگرچه میگویند که جمعیت اسلامی کمپ نداشت، اما بسیاری از جمعیتیها در این کمپ میزیستند. در آن روز گار ، معنای «خراسان»، بیشتر جمع خروس را در ذهن من تداعی میکرد. امروز که فکر می¬کنم که چرا این اردوگاه مهاجرین را «خراسان»، نامیده بودند، به این نقطه پی میبرم که این نامگذاری ریشه در پس ذهن تاریخی و هویت فرهنگی، تمدنی و تاریخی نام¬گزاران و شاید ساکنان و تشکیل دهندگان آن اردوگاه داشته است.
دو. عیاری از خراسان؛ زمانی که پس از تشکیل دولت مجاهدین دوباره به وطن برگشتیم، در سالهای جنگهای داخلی، کتابی که در خانهای مان دست به دست میگشت، کتاب «عیاری از خراسان» بود، هنگامی که این کتاب خوانده میشد، من تازه خواندن کتاب را یادگرفته بودم، این کتاب را به شوق می¬خواندم، به ویژه اشعار فولکلوریک آن مانند «بیا بچیم انگور بخو» را به حافظه سپرده بودم، با این کتاب در خیالات سفر می¬کردم و بیشتر مکانهای آن برایم آشنا بود.
امروزه که بخشی اعظم از کارکرد روزمرهای ذهن و مغز مرا تفکرات هویتشناسی و هویت طلبی میسازد. به این شاهکار شگفت¬انگیز شادروان استاد خلیل الله خلیلی پی میبرم. پرسش این است که اگر عنوان «عیاری از خراسان» بازشرح و بازسازی کنیم ، چی چیز¬های برای مان تداعی میشود؟
نخستین تداعی زنده شدن یادمان، نهضت فتوت، جوانمردی، و کاکهگی است که در سراسر شهرهای تمدن اسلامی گسترده بود و در تاریخ تمدن خراسانی اسلامی، ابومسلم خراسانی، یعقوب لیث صفار، عمرو لیث صفار و … نمادها، اسطورهها و قهرمانان این سلسله فرهنگی را میسازند. نهضتی که با عرفان و تصوف آمیخته بود، و بسیاری در عین این که عیار بودند، صوفی نیز بودند و در مواقع جنگ با اجنبیان و بسیاری وقت در برابر ظالمان می¬ایستادند و طرفه آنکه یعقوب لیث صفار نخستین بنیادگذار جنبش پشتیبانی از شعر فارسی نیز به شمار میآید. آری، امیر حبیب الله کلکانی برخاسته از این بستر فرهنگی است و حاکمیت و حکومت او نماد چنین فرهنگ و تمدن است.
،، «خراسان» به این معناست که این نهضت عیاری و فتوت و جوانمردی دارای ریشه های عمیق تاریخی ، فکری، فلسفی، ادبی و فرهنگ و سیاسی به نام خراسان است. اما «عیاری از خراسان» به این معنا که جوانمردی از بستر فرهنگی خراسان برخاسته و در متن خراسان/افغانستان سیاست و حکومت می¬کند، و در متن خراسان/افغانستان، سبک زندگی خراسانی اسلامی را به نمایش میگذارد. سبک زندگی که بازخوانی و بازسازی و نوسازی آن به عهدهای نسل ماست.
این جاست که ارزش کار آن استاد، با نثر استادانه و داستانی او با جان و دل لمس میشود، روشن میشود که کار او از چی ژرفای تاریخی، پهنای جغرافیایی و بلندای آرمانی برخوردار بوده است، روانش شاد و یادش گرامی باد.،،
سه. خراسان نام تاریخی (افغانستان) و چونان هویت مرده؛ میدانیم که یکی از بدعات سوء سیاسی عصرمان، تاریخسازی برای جغرافیاها و کشورهای بود که حد و مرز آنها توسط، استعمار انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، روسی، اسپانیایی و … تعیین شده بود و اسمهای، نامسمی را بر آن¬ها گذاشته بودند. یادم میآید که در درس «جامعه شناسی سیاسی خراسان/افغانستان» استاد دکتر سید عسکر موسوی حفظه الله – از زبان انگلیسها نقل میکرد که «تاریخ جهان را ما نوشتهایم». آنگاه بود که به عمق تاریخسازی جعلی کل منطقه پی بردم.
در خراسان/افغانستان نیز در زمان حکومت «آل یحیی» در زیر چتر انجمن تاریخ، این تاریخسازی جعلی انجام شد. من هم در دروس مضمون تاریخ مکتب و هم مطالعه کتابهای روان شاد میرغلام محمد غبار، روان-شاد عبدالحی حبیبی و روان شاد احمد علی کهزاد از این تاریخ¬سازی جعلی بهره میبردم و چی خیالات و قهرمانسازیهای دروغین که در ذهن من جا نگرفته بود.
یکی از این جعلیات تاریخی این بود که در طول تاریخ، خراسانافغانستان دارای سه نام بوده است: آریانا، خراسان و خراسانافغانستان. این بدان معنا بود که چون نام بین المللی و زندهای کشور خراسانافغانستان است، بنابراین آریانا و خراسان دیگر مردهاند، طرفه آنکه در اثر تأثیر¬پذیری از فاشیسم هتلری، نام آریانا زنده شد، و افتخار به نژاد آرین، یکی از گفتمانهای اصلی ادبیات فرهنگی سیاسی دولتی و روشنفکری خراسانافغانستان را تشکیل میداد. به عنوان نمونه لیسهای آریانا، آریانا افغان هوایی شرکت، هوتل آریانا، چهاراهی آریانا و … نمادهای فرهنگی شهری خراسان/افغانستان شده بود. ترکیب آریانا افغان بسیار جالب است، یعنی اینکه میشود نام باستانی کشور را با نام امروزین پیوند زد، اما از نام اصلی یعنی خراسان باید مزورانه گذشت و خیز جعلی و ساختگی زد، یعنی «خراسان چونان هویت مرده»، چون از خراسانیان میترسیدند، زنده شدن هویت خراسانی، به معنای زنده شدن فرهنگ و تمدن خراسانی و در نتیجه سیاست و حکومت خراسانی بود.
هر دو استعمار انگلیس و روس در این کار نقش اساسی داشتند، روسها از قرن هجده در سیاست خارجی خود، نام ماوراء النهر یا خراسان بزرگ را به آسیای میانه یا مرکزی تبدیل کردند و با قدرت استعماری خود در فرهنگ جغرافیای سیاسی جهان، آن را به نام بین المللی تبدیل کردند. آدم وقتی فکر میکند، نام «آسیای میانه» نه رودکی را برای آدم تداعی میکند، نه ابن سینا، نه جیهانی، نه شاه اسماعیل سامانی، نه بخارا، نه سمرقند و نه ختلان، نه نیشاپور، نه مرو و نه آن همه فرهنگ و تمدن خراسان بزرگ را. در این توطئه¬ها پان ترکیستهای ماوراء النهر نیز همکار استعمار روسیه تزاری و استعمار اتحاد جماهیر شوروی بودند.
انگلیسها با انتقال نام جغرافیای کوههای سلیمان که «خراسان/افغانستان» نام داشت، به سرزمین خراسان، به تاریخزدایی، فرهنگزدایی، و تمدنزدایی خراسانی پرداختند، وقتی که نام خراسانافغانستان را آدم به کنکاش می¬گیرد، نهایت آن می تواند سلسلههای هوتکی و درانی¬ها را تداعی کند، نه در آن تداعی شکوه طاهری است، نه صفاری، نه سامانی، نه غوری، نه غزنوی، نه مغولی و نه مولانا به یاد آدم میآید و نه فردوسی و نه ابومسلم خراسانی و برمکیان. پس «خراسان چونان هویت مرده». اگرچه، پانپشتونیستها در این زمینه همکار استعمار انگلیس بودند، مانند امیر عبدالرحمن خان و آل یحیی، و در درون مرز به تاریخ زدایی، فرهنگ زدایی و تمدن زدایی خراسان برخاستند، اما خود نقص کردند، و چون خود از اقوام خراسانی بودند، از پشتیبانهای کلان این فرهنگ و تمدن محروم شدند، طرفه آنکه در این زمینه قلمرو سرزمینی و جمعیتی را نیز باختند و امروزه توسط پارلمان پاکستان و اسامبله ایالت خیبرپشتوانخواه میخ نهایی بر تابوت پان پشتونیزم و «لر او بر پشتونستان» زده شد.
چهار. خراسان نام جاگزین برای (افغانستان)؛ هنگامی که لویه جرگه قانون اساسی در سال ۱۳۸۲ برگزار می-شد، در آن زمان که دانشجوی دانشکدهای طب بودم، از طریق پردهای تلویزیون هر روزه جریان آن را تعقیب میکردم، من که برآمده از نسل دوران جنگ و استبداد و ظلم و فرهنگسوزی طالبانی بودم، توافقات نمایندگان لویه جرگه برایم بسیار جالب و سرنوشتساز تمام میشد، از خوشی در تنهایی خود کف میزدم، گاهی اشک خوشی میریختم. در این میان یکی از پیشنهاد¬های که توسط عبدالحفیظ منصور – در آن زمان او را از طریق خواندن هفته نامه «پیام مجاهد» میشناختم – ارایه شد، برایم جالب و هیجانی می¬نمود. پیشنهاد او این بود که نام کشور تغییر کند و «خراسان» جاگزین نام «خراسانافغانستان» شود، زیرا خراسان تداعی کنندهای نام هیچ قومی نیست، و میتواند برای همه قابل قبول باشد.
در آن زمان این پیشنهاد برایم بیپشتیبانه میآمد، چون ذهنیت تاریخی که من از مطالعه تاریخ خراسان/افغانستان در مکتب و کتابهای تاریخی خوانده بودم ، این بود که خراسان نام تاریخی خراسان/افغانستان است، نیاز نیست دوباره بیاید.
اما شجاعت طرح آن برایم بسیار جالب بود که در آن فضایی که به شدت توسط پشتونیستی امریکایی سفیر امریکا زلمی خلیلزاد کنترل میشد و با فشار امریکا بسیاری از توافقات به دست میآمد و نماینده خاص امریکا زلمی خلیلزاد چونان دیکتاتوری قانون دیکته میکرد، واقعاً این پیشنهاد شجاعت میخواست.
پنج. خراسان چونان گسترهای از تمدن ایرانی اسلامی و ابر تمدن اسلامی؛ زمانی که آرام آرام دانش تاریخی و تمدنی من عمیق شد، به این نتیجه رسیدم که خراسان چونان تمدن است، کمتر از این نمی¬تواند باشد. نتیجه-گیری من این بود که ستون فقرات تمدن اسلامی را فقه اسلامی می¬سازد و ستون تمدن خراسانی اسلامی را مذهب حنیف حنفی. از اینرو بازسازی و نوسازی مذهب حنفی، به ذهن من خطور کرد و در مقدمه مقالهای «مکتب حنفیان جدید: بازسازی و نوسازی میراث گستردهای حنفی» به صراحت یاد کردم که هدف از بازسازی و نوسازی این میراث بزرگ، رسیدن به تمدن نوین خراسانی اسلامی است.
شش. خراسان چونان هویت زنده؛ پس از آنکه قانون ثبت احوال نفوس و یا تذکرهای برقی در پارلمان خراسانافغانستان در سال ۱۳۹۱ به تصویب رسید و حامد کرزی از توشیح آن خودداری کرد و بازیهای گوناگون را به راه انداخت. زمانی که اشرف غنی احمدزی به قدرت رسید، در یک حرکت نمادین و ریاکارانه آن قانون را به توشیح رساند و می بایست مطابق آن تذکره برقی توزیع میشد، اما دوباره برای تحمیل هویت قومی افغانی یعنی پشتونی بر سایر اقوام، فرمان قانونی زد، و دو باره این قانون را به پارلمان برد، که یک حرکت خلاف قانون بود، اما در آنجا رأی نبرد و بازیهای غیر حقوقی و مسخرهای دیگر را شروع کرد.
سر انجام که خواست مطابق خواست غیر قانونی خود با تحمیل هویت ملی افغانی، بر سایر اقوام تذکرهای برقی را توزیع کند و به شکل نمادین چندتن به ظاهر نمایندهای اقوام دیگر را با خود برد و به آن¬ها تذکرهای برقی توزیع کرد، داکتر عبدالله عبدالله در یک عمل شجاعانه، توزیع تذکره برقی بدون اجماع ملی را خلاف منافع ملی خواند و از مشروعیت تصمیم او به شدت کاست.
پس از آن حرکت¬های پارلمانی در برابر آن به نمایندگی از اقوام گوناگون آغاز شد. حرکتهای مدنی اوج گرفت. برای من شگفتی¬انگیز زمانی بود که شیربچه¬های پنجشیر – گل سر سبد خراسان جدید – لوحههای را حمل کردند، که در آن نوشت بودند که «من افغان نیستم»، «من خراسانی هستم.» این در واقع التیماتومی بود به اشرافیت جدید، برآمده از جهاد و مقاومت، که صم بکم لب از لب نگشودند.
به نظر میرسد، حرکت « من خراسانی هستم» سراسری شود، چون در تالقان مرکز تخارستان – مرکز مقاومت خراسان قدیم در برابر چنگیز این صدا بلند شد. در بلخ حرکت هویتطلبی« من افغان نیستم، ما بسیاریم» آغاز شده است. در پروان حرکت «من افغان نیستم، خراسانی هستم» صدا بلند کرد، در بدخشان این حرکت خود را نشان داد، در بغلان این حرکت به نمایش گذاشته شد و شاید آرام آرام فراگیر شود.
در واقع، این حرکت مدنی هویت¬طلب، آن جنگ زرگری «من افغان نیستم» و «من خراسانافغانستانی هستم» را که خود از منطقی علمی، تاریخی، فرهنگی و روشنفکرانه برخوردار است، زیر شعاع برده است و «برخورد هویت¬ها» را در دنیای واقعی پیش کشیده است، «برخورد هویت خراسانی با هویت افغانی». با این حرکت شیربچههای پنجشیر و به تعقیب آن شیربچههای طالقان به من فهماندند که «خراسان چونان هویت زنده».
هفت. خراسان چونان نوستالژی؛ در سیرت حضرت پیامبر اعظم محمد صلی الله علیه وسلم میخوانیم، هنگامی که ابوسفیان به تجارت به روم رفته بود و در آن روزها نامهای آن پیامبر بزرگ به روم رسیده بود، ابوسفیان خواست که با لابی گری کار سفیر پیامبر را در آنجا تخریب کند و با رشوه به دربار بوم راه یافت. یکی از پرسشهای اصلی شاه روم از ابوسفیان این بود که آیا پدران او یعنی محمد صلی الله علیه وسلم شاهی کردهاند که مبادا امروز او در صدد زنده کردن آن تاج و تخت باشد؟ پرسش شاه روم، از نوستالژی بود.
نوستالژی (Nostalgia) برگرفته از دو کلمه یونانی است: (Nostos) که به معنای «بازگشت به خانه» است، و (Algia) به معنای «درد». این واژه در یونان شکل نگرفت، بلکه از ساخته¬های پزشک سویسی بنام جوهانس هوفر است.
نوستالژی یعنی رفتن به حس و حال گذشته تا حدی که خاطرات در جلوی چشمانت رژه بروند و آن خاطرات برایت زنده شود و خودت را در آن حال و هوا ببینی.
این مفهوم به حسی در انسان اشاره دارد که شاید مشهورترین نمونهاش، زمانی است که کسی پس از سالها به دیدن محله و خانه دوروان کودکی اش میرود و حسی که آمیزهیی از «غم»، همراه با حس خوشایند، و «خوشی» به او دست میدهد. یعنی «غم خوش»، «غم خوشی»، به گفتهای جبران خلیل جبران «درد شیرین»، همچون درد زادن.
از جنبههای اصلی نوستالژی، دلتنگی شدید برای زادگاه است، دلتنگی به سبب دوری از وطن، یا دلتنگی حاصل از از یادآوری گذشته های درخشان یا تلخ و شیرین.
امروزه دانشمندان روانشناسی معتقدند که احساس نوستالژیک نتایج بسیار مثبتی برای فرد به همراه دارد، هیجان و هم¬زمان وقار را افزایش میدهد، عزت نفس و ارتباطات اجتماعی را رشد میدهد، با ایجاد ارتباط با گذشته و حال به زندگی معنا میبخشد و با احساس مرگ مقابله می¬کند.
نوستالژی تاج و تخت، بزرگ¬ترین، قوی¬ترین و هیجان انگیزترین نوستالژی دنیاست، مگر حنظله بادغیسی نگفت:
مهتری گر به کام شیر درست
شو خطر کن زکام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
آری، نوستالژی خراسانی، این گونه نوستالژی است. نوستالژی حنظلهای ، نوستالژی صفاری، نوستالژی سامانی، نوستالژی غوری و …
مقدمه ۴
آیا خراسان ممکن است؟ آیا خراسانی زیستن ممکن است؟ آیا تمدن نوین خراسانی اسلامی ممکن است؟
به هرحال، تداعی «خراسان چونان هویت زنده» و تداعی «خراسان چونان نوستالژی» برای من این پرسشها را پدید آورده است: آیا خراسان ممکن است؟ آیا خراسانی زیستن ممکن است؟ آیا تمدن نوین خراسانی اسلامی ممکن است؟
آیا خراسان ممکن است؟ بازگشت خراسان به تارک جغرافیای سیاسی و جیوپولیتیک جهان، با دشواریهای کلان روبرو است، قدرتهای بزرگ مانند انگلیس و شاید امریکا و روس شاید حتی چین مخالف جدی آن باشند، اما آیا کسی که نوستالژی دارد از این موانع میهراسد؟ از زمانی که حکیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه سرود و خرد ایران¬شهری و خراسان شهری را زنده کرد، نه صد سال طول کشید تا ایران زنده شد و ایرانیان در شهر خود شهریار شدند. زمانی که ویلیام شکسپیر نمایشنامه مینوشت و شکوه انگلیس را نوستالژی داشت، شش صد سال طول کشید تا انگلیس، به شکوه رسید. این گونه مثالهای تاریخی فراوان است. نتیجه آنکه خراسان در پیکار دراز مدت و راهبردی ممکن است.
آیا خراسانی زیستن ممکن است؟ به نظرم شیربچههای پنجشیر و تخار، بغلان، بدخشان، پروان و شمالی نشان دادند که خراسانی بودن هویت زنده است، میشود، در متن جغرافیایی خراسانافغانستان، تاجکستان، ازبکستان، ایران، پاکستان و ترکمنستان، خراسانی زیست. تاریخ، شعر، ادب، عرفان، فقه، تصوف، آبدات تاریخی، نام شهرهای بزرگ خراسانی و … همه چشمک میزنند که مرا زیست کن. من در کابل بسیاری را میبینم که زیست جهان خراسانی را به نمایش می¬گذارند. پس خراسانی زیستن زنده است. سبک زندگی خراسانی هنوز زنده است. می¬شود آن را حتی در کتابخانه عامه در درسهای شرح مثنوی مولانا جلال الدین بلخی نجم العرفا استاد حیدری وجودی تجربه کرد. در درس¬های جمعیت فکر هم بوی سبک زندگی خراسانی به مشام می¬رسد. اگر میخواهی این نوستالژی در تو زنده شود، پس «عیاری از خراسان» را بخوان.
آیا تمدن نوین خراسانی اسلامی ممکن است؟ نوستالژی خراسانی داشتن، جانمایهای اصلی بازسازی و نوسازی تمدن خراسانی اسلامی است، که پیامد آن تمدن نوین خراسانی اسلامی خواهد بود. کار نظری در گستره¬های کلان تاریخ، ادبیات، هنر، کلام، فقه، فلسفه و روشنفکری و … برای پی ریزی تمدن نوین خراسانی اسلامی، بسیار آسان و دسترس¬پذیر است. فقط نوستالژی و همت میخواهد.