کنفرانس احمد شاه مسعود و گفتمان ملی: روایت مسلط پشتون‌محور، درس‌هایی از تاریخ خراسان‌افغانستان

کنفرانس احمد شاه مسعود و گفتمان ملی: روایت مسلط پشتون‌محور، درس‌هایی از تاریخ خراسان‌افغانستان

مقاله: دکتر مجیب الرحمن اتل

تذکر: این مقاله که سال گذشته برای کنفرانس و کتابی که قرار بود درباره‌ی فرصت‌ها و چالش‌های تنوع در خراسان‌افغانستان برگزار و منتشر شود، نوشته شده بود. من روز پیش متن فارسی این مقاله را در کنفرانس دیگری در هامبورگ ارائه کردم. لازم می‌دانم تأکید کنم که حضور من در کنفرانس‌ها صرفاً برای ارائه‌ی کارهای پژوهشی و تحقیقی‌ام است و هیچ‌گونه وابستگی به جریان‌های سیاسی ندارم.

۱. مقدمه

با وجود تأکید جامعه جهانی بر تقسیم قدرت بر اساس تنوع قومی خراسان‌افغانستان در طول بیست سال حضور خود، رویکرد آن با مفهوم اولیه‌ی یک نظام سیاسی متمرکز و قدرتمند، همان‌گونه که در کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ مورد توافق قرار گرفت، همسو نبود.
در این چارچوب، این باور رایج وجود داشت که انتخابات می‌تواند راه را برای اقلیت‌ها و گروه‌های حاشیه نشین جهت دستیابی به قدرت سیاسی هموار کند و بدین‌ترتیب حقوق آنان را تضمین نماید (Ponzio, 2011).

در میانه‌ی افزایش حضور گروه طالبان، ناامنی، فساد و تنش‌های انتخاباتی، روند دموکراتیزه شتاب‌زده، تا حدی زمینه بازتاب صدای اقوامی را که به طور سنتی به حاشیه رانده شده بودند، فراهم کند.

با این حال، برخی پژوهشگران بر این باورند که کشورهای پسامنازعه ممکن است ناگزیر باشند تا اجرای اصلاحات شتاب‌زده‌ی دموکراتیک و بازارمحور را به تعویق اندازند تا زمانی که نهادها و ظرفیت‌های داخلی لازم ایجاد شوند. زیرا رقابت سیاسی می‌تواند روند گذار به سوی یک دولت باثبات را در نبود نهادها با خطر مواجه کند (Paris & Ebrary, 2004).

از این رو، خراسان‌افغانستان به‌عنوان یک دولت شکننده، درس‌های ارزشمندی برای سیاست‌گذاران و پژوهشگران درباره‌ی چالش‌ها و فرصت‌های دولت‌سازی و شیوه‌ی دربرگیری تنوع در جوامع چندقومیتی ارائه می‌دهد.

پای (Pye, 1972) چالش‌های چنین کشورهایی را در پنج محور خلاصه کرده است: الف) بحران هویت، ب) بحران مشروعیت، ج) بحران نفوذ، د) بحران مشارکت، و هـ) بحران یکپارچگی. با توجه به دامنه‌ی این مقاله، کافی است گفته شود که این بحران‌ها در خراسان‌افغانستان نیز مشهود بوده، آن‌چنان که سال‌ها تلاش این کشور برای ساختن یک دولت مشروع و کارآمد ناکام مانده است.
برای غلبه بر برخی از این بحران‌ها در کشورهایی که با تنوع قومی شناخته می‌شوند، ضروری است که نخست تاریخ مشترک و اهمیت آن برای «درس‌های آموخته‌شده» مورد بررسی قرار گیرد و اطمینان حاصل شود که روایت رسمی و مسلط هیچ گروهی را کنار نمی‌گذارد و گذشته را که بر حال اثرگذار است به شکلی عادلانه بازتاب می‌دهد.
در همین زمینه، این مقاله می‌کوشد به‌طور عمده به این پرسش پاسخ دهد: تاریخ خراسان‌افغانستان چه درس‌هایی برای ما دارد تا بتوانیم آن را به جامعه‌ای باز و فراگیر تبدیل کنیم؟

۲. چرا جامعه‌ای متنوع و باز؟

پیش از پاسخ به پرسش بالا، ضروری است به ‌اختصار بررسی شود که چرا خراسان‌افغانستان یا هر کشور دیگری به جامعه‌ای متنوع و باز نیاز دارد. برخلاف بسیاری از جوامع غربی که در آن‌ها تنوع و کثرت‌گرایی فرهنگی از رهگذر ورود و استقرار مهاجران پدید آمده است، تنوع در خراسان‌افغانستان ریشه در ادغام اقلیت‌های قومی گوناگون در قلمرو سیاسی‌ای دارد که امروز با نام «خراسان‌افغانستان» شناخته می‌شود و عمدتاً در دوره‌ی امیر عبدالرحمن خان (۱۸۸۰–۱۹۰۱) شکل گرفت.
این امر همچنین ضرورت تمایزگذاری میان انواع اقلیت‌ها، حقوق آنان و ادعای آن‌ها را برای به رسمیت شناسی هویت آنها نیز برجسته می‌سازد.

کیملیکا (Kymlicka, 1996) به‌طور کلی گروه‌های قومی ـ ‌فرهنگی را به دو دسته تقسیم می‌کند:
الف) اقلیت‌های ملی در دولت‌های چندملیتی (که از ادغام داوطلبانه یا غیرداوطلبانه‌ پدید می‌آیند) و
ب) گروه‌های قومی در دولت‌های چندقومیتی (که از مهاجرت فردی یا خانوادگی حاصل می‌شوند).

در حالت نخست، دولت موظف است در صورت تمایل اقلیت‌ها به حفظ فرهنگ‌شان، آن را به رسمیت بشناسد و همچنین حق خودگردانی (یا اداره غیرمتمرکز) را تأمین کند؛ در حالی‌که در حالت دوم، اقلیت‌ها تنها مستحق برخورداری از حقوق چندقومیتی‌اند، یعنی شرایط منصفانه و عادلانه برای ادغام (صص. ۱۰–۳۳).
فقدان شناسایی و ناسازگاری با تنوع، مشروعیت حکومت‌ها را با چالش مواجه می‌کند. مهم‌تر از آن، با اصول بنیادین دولتی که بر اساس اراده‌ی شهروندان اداره می‌شود در تضاد است. امروزه جوامع مدرن با افزایش تنوع شناخته می‌شوند و طرفداران آن، به‌ویژه چندفرهنگی‌گرایان، مدت‌هاست دولت‌ها را به اتخاذ سیاست‌هایی فرا می خوانند که تنوع را به رسمیت شناخته و از آن استقبال کنند.

کیملیکا (۱۹۹۶) استدلال می‌کند که داشتن عضویت فرهنگی یا تعلق به گروه فرهنگی خویش برای خودمختاری فردی حیاتی است؛ امری که به نوبه‌ی خود به رفاه و سلامت جسمی و روانی فرد کمک می‌کند. میراث فرهنگی و هویت، به افرادِ متعلق به یک گروه قومی–زبانی خاص، در زندگی اجتماعی و سیاسی درک لازم را برای فهم گزینه‌های موجود و اتخاذ تصمیم‌ مطابق با ارزش‌ها و باورهایشان می‌بخشد.

تایلور (Taylor, 1955) نیز تأکید می‌کند هنگامی که گروه‌های مسلط و اکثریت، میراث قومی و هویت فردی را به رسمیت نشناسند یا آن را نادرست و یا ناقص بشناسد، این امر به سلامت و آزادی فرد آسیب می‌زند و باید نوعی ستم در نظر گرفته شود. نادیده‌انگاری یا شناخت تحریف‌شده (misrecognition) می‌تواند به فرد آسیب جدی وارد کند، به‌گونه‌ای که قربانیان را با خودبیزاری شدید مواجه می سازد. این وضعیت فرد را در حصاری از وجودی کاذب، تحریف‌شده و تقلیل‌یافته محبوس می‌کند.
زمانی که گروه‌های قومی آسیب‌پذیر تصویر تحقیرآمیز تحمیل‌شده را نهادینه کنند و خود را شهروندان درجه دوم جامعه بدانند، شدت فردی و اجتماعی این آسیب بیشتر می‌شود.

تجربه‌های پیشین نشان داده است که تلاش برای همگون سازی نه‌تنها به ملی‌گرایی غیرلیبرال و فجایع انسانی انجامیده، بلکه چالش‌های پایدار و بلندمدتی برای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز در درون و فراتر از مرزهای ملی ایجاد کرده است.

۳. روایت مسلط پشتون‌محور

همان‌گونه که پیش‌تر اشاره شد، تاریخ خراسان‌افغانستان ظرفیت‌های فراوانی برای ارائه درس‌ها و تجربه‌ها دارد؛ نه فقط برای خود شهروندان خراسان‌افغانستان، بلکه برای جوامع متکثر قومی و دولت‌های شکننده نیز یکی از درس‌های مهم که می‌توان از تاریخ خراسان‌افغانستان برگرفت، شکل‌گیری روایت مسلط پشتون‌محور در فرایند ساخت هویت افغان (افغانیت) در جریان روند دولت‌سازی معاصر است.
این روایت از رهگذر نظام آموزشی رسمی و تاریخ‌نگاری دولتی بازتولید و ترویج شده است. با این حال، ضعف اساسی آن در این است که مجال و جایگاه کافی برای سایر گروه‌های قومی قائل نمی‌شود. روایت مسلط، که از طریق سازوکارهای رسمی حمایت می‌گردد، نوعی «کلیت معنادار» را شکل می‌دهد که رخدادهای تاریخی را در قالبی منسجم بازسازی کرده و تصویری یکپارچه از گذشته ترسیم می‌کند (Adebanwi, 2016).

این تصویر، حاکی از مبارزات و فداکاری‌های شهروندان در برابر دشمنان خارجی است و بازگرداننده‌ای عزت و آزادی به سرزمین مادری تلقی می‌شود. روایت مسلط همچنین حدود و مرز دولت را تعیین کرده وشهروندان آن را با ارائه تصاویر و مفاهیم معنادار از گذشته، از دیگران متمایز می‌سازد؛ اطلاعاتی که معمولاً سبب تقویت احساس غرور جمعی می‌گردد. در کنار پیوندهای زبانی، سیاسی و فرهنگی، چنین روایتی از گذشته نقش مهمی در بازتولید و تقویت هویت ملی ایفا می‌کند.

طبق روایت رسمی، پیش از سال ۱۷۴۷ قلمرو کنونی خراسان‌افغانستان برای مدتی طولانی تحت حاکمیت خراسانی‌افغانستانی‌ قرار نداشت؛ بلکه مجموعه‌ای از امپراتوری‌های پراکنده و نامنظم وجود داشت که فاقد هویت و مرزهای مشخص بودند. در این بستر، احمد شاه درانی به‌منزله ناجی، جنگاور دلیر، شخصیت بخشنده، متشرع، شاعر وطن‌دوست و در نهایت پادشاهی بافضیلت ظهور می‌کند. او از مقام فرماندهی سپاه به مرتبه امپراتور ارتقا می‌یابد، مداخلات قدرت‌های خارجی (از جمله ایران، سک و مغول‌های هند و دولت‌های آن سوی آمو) را متوقف می‌سازد و هویت و منزلت سرزمینی را که امروز خراسان‌افغانستان خوانده می‌شود، احیا می‌کند. بدین‌سان، عنوان «بابا» را به‌دست می‌آورد و بنیانی را می‌گذارد که به‌عنوان اساس دولت مدرن خراسان‌افغانستان تلقی می‌شود؛ همان طوری که احدی اشاره می کند، دولتی که برای نزدیک به سه قرن تداوم سلطه سیاسی پشتون‌ها را تضمین کرده است (Ahadi, 1995).

در این روایت، قندهار به‌مثابه قلب سیاسی خراسان‌افغانستان (heartland) کنونی معرفی می‌شود و این امر مشروعیت سیاسی رهبرانی را که از این منطقه برخاسته و قدرت را در دست گرفته‌اند، تقویت می‌کند. افزون بر این، در مقایسه با سایر قبایل پشتون، روایت رسمی نوعی برتری و امتیاز برای پشتون‌های قندهاری به ویژه درانی ها و غلزایی ها در امر حکمرانی قائل است.
با این حال، این روایت برای هویت سازی ملی، همچنان به‌طور غالب پشتون‌محور باقی مانده و تمرکز اصلی آن بر «مردان بزرگ» یا «باباها» یی است که وظیفه احیای غرور ملی و استمرار آن را بر دوش دارند.

۴. واکنش‌ها به روایت مسلط

بر اساس دیدگاه سیمپسون و یینگر (۱۹۸۵)، گروه‌های اقلیت یا کسانی که از حقوق خود محروم می‌شوند، معمولاً به چهار شکل واکنش نشان می‌دهند: دوری کردن، پرخاشگری یا خشونت، پذیرفتن وضعیت موجود، یا تلاش برای اصلاح. واکنش‌های غیرپشتون‌ها به روایت مسلط تاریخ خراسان‌افغانستان روایتی که نقش تاریخی آن‌ها را نادیده گرفته یا کم‌اهمیت جلوه داده و بر حق آن‌ها برای مشارکت در قدرت سیاسی تأثیر گذاشته هم در همین چارچوب قابل فهم است.

برای نمونه، در روایت رسمی آمده است که حبیب‌الله کلکانی در سال ۱۹۲۹ امان‌الله خان را برانداخت، نُه ماه به‌طور مستبدانه حکومت کرد، نشانه‌های مدرن‌سازی را نابود ساخت و سرانجام به دستور نادرشاه در کابل اعدام شد. اما بسیاری از غیر پشتون‌ها و به ویژه تاجیک‌ها با این نگاه موافق نیستند و لقب «بچه سقاو» را توهین به شأن او می‌دانند. در نتیجه، همان طوری که به یاد داریم، گروهی از روشنفکران و سیاستمداران تاجیک، در سپتامبر ۲۰۱۶ بقایای جسد حبیب الله کلکانی را از محلی بی‌نام و نشان در تپه مرنجان به تپه شهرآرا در کابل منتقل و دوباره به خاک سپردند. از این منظر، کلکانی مسلمان باایمان و نماینده قشر بزرگی از علمای دینی بود که با سیاست‌های غرب‌گرایانه امان‌الله مخالفت داشت.

نمونه دیگر، انتشار کتاب جعل تاریخ و تاریخ جعل در خراسان‌افغانستان (مهدی، ۲۰۲۳) است که برخی رخ‌دادهای تحریف‌شده تاریخی را به چالش کشیده و دیدگاه تازه‌ای برای بازخوانی تاریخ خراسان‌افغانستان ارائه می‌دهد. هرچند این کتاب از نظر میتود تحقیق ضعف‌هایی دارد، اما همچنان واکنشی مستقیم به روایت رسمی از تاریخ خراسان‌افغانستان پنداشته می‌شود.

در پهلوی این، غیر پشتون‌ها نقدهای جدی را در مورد برخی منابع مهم انجام داده اند و اعتبار آن ها را زیر سوال برده اند. یکی از این منابع، کتاب پټه خزانه است که تاریخ زبان پشتو را روایت می‌کند و جایگاه بزرگی برای شاعران و شخصیت‌های پشتون قائل است. این کتاب برای پشتون‌ها اهمیت زیادی دارد و نقد آن به‌نوعی حمله به هویت فرهنگی‌ پشتون ها محسوب می‌شود. به همین دلیل، نویسندگان غیرپشتون به تکرار مستقیم و یا غیر مستقیم به نقد آن پرداخته اند.
در کتاب خاطرات ناشناس، ناشناس نیست (سیاسنگ، ۲۰۱۹)، نویسنده با استناد به گفته‌های ناشناس، آوازخوان مشهور پشتون، اعتبار پټه خزانه را از نظر یک پشتون یا فرد خودی زیر سؤال برده است. بسیاری از پشتون‌ها این کار را تلاش عمدی برای بی‌اعتبار کردن کتاب پټه خزانه می دانند.

به همین ترتیب رحیمی (۲۰۱۷) استدلال می‌کند که قدرت‌های استعماری در اواخر قرن نوزدهم در شکل‌گیری دولت مدرن خراسان‌افغانستان نقش داشته‌اند؛ دولتی که بر اساس روایت تک‌قومی و پشتون‌محور معرفی می‌شود.
از نظر وی دولت مدرن خراسان‌افغانستان پدیده‌ای بومی و طبیعی نبوده است.

این مثال ها نشان می‌دهد که تاریخ و ادبیات رسمی خراسان‌افغانستان بازتاب‌دهنده گذشته مشترک همه اقوام نیست.
به همین دلیل، توافقی بر سر مفهوم «افغانیت» شکل نگرفته و برای بسیاری از غیرپشتون‌ها، واژه «افغان» مترادف با «پشتون» است.
همین مسئله سبب شد برنامه‌های بزرگ، حتی آن‌هایی که برای بهبود حکومت‌داری طراحی شده بودند، با مشکل روبه‌رو شوند. یکی از نمونه‌های بارز آن، پروژه پرهزینه کارت‌های هویت الکترونیکی (تذکره) بود.

۵. حرف آخر

برخلاف کشورهای غربی که در آن تنوع قومی بیشتر از راه مهاجرت به‌وجود آمده، در خراسان‌افغانستان تنوع از حضور اقلیت‌های ملی ریشه می‌گیرد و از همین منظر هیچ قومی در آن مهاجر شناخته نمی شود. به باور اندیشمندان، اقلیت‌ها حق دارند فرهنگ و هویت خود را حفظ کنند و حتی در قالب نظام‌ های غیر متمرکز و تقسیم قدرت، اداره و حکومت داری محلی را به دست بگیرند. وقتی تنوع به عنوان یک واقعیت اجتماعی و سیاسی نادیده گرفته شود، اقلیت‌ها نه تنها آسیب‌های جدی روحی و روانی را تجربه می‌کنند، بلکه دسترسی آنها به منابع ملموس وغیرملموس اقتصادی و سیاسی همچنان محدود شده، به شهروندان درجه دو تقلیل پیدا می کنند.

اگر روایت رسمی تاریخ، نقش اقلیت‌ها را کنار بگذارد، تاریخ به‌جای عامل وحدت، به منبع اختلاف تبدیل می‌شود و انسجام ملی را تضعیف می‌کند. نبود توافق بر سر این‌که چه کسی «افغان» است و «افغانیت» چه معنایی دارد، ریشه در همین برداشت‌های متفاوت از گذشته و مرزگذاری‌های امروز دارد. طبیعی است کسانی که نادیده گرفته می‌شوند، با این روایت رسمی که معمولاً دولت از آن پشتیبانی می‌کند، مخالفت کنند؛ چون بر زندگی امروز و فردای آن‌ها اثر می‌گذارد.

برای عبور از این وضعیت، پژوهشگران، روشنفکران و سیاستمداران باید درباره تاریخ گفت‌وگوهای باز و انتقادی داشته باشند تا از دل آن، درس‌هایی برای ساختن جامعه‌ای فراگیر بیرون آید. یکی از راه‌ها، بازنگری در تاریخ و ارائه روایتی بی‌طرف است که تصویر مشترکی از گذشته همه اقوام را ارایه کند.
تغییر و بهبود نصاب تعلیمی و تصحیح منابع تاریخی با کمک داده‌ها و اسناد جدید می‌تواند نسل آینده را پذیراتر و بازتر نسبت به تنوع بسازد و احساس تهدید را کاهش دهد.
آموزش در مکاتب و تعامل با افراد غیرهمگون از دوران کودکی، بهترین زمینه برای شکل‌گیری روابط سالم، احترام و درک متقابل میان گروه‌هاست. همین موارد می‌تواند نقطه شروعی برای دولت‌سازی پایدار در خراسان‌افغانستان باشد. قوانین ضد تبعیض و تضمین حقوق برابر برای همه شهروندان می‌تواند جامعه را مدارا محور کند. در نهایت، نگاه اکثریت به اقلیت‌ها که در سیاست‌ها و قوانین رسمی بازتاب پیدا می‌کند نقش مهمی در سطح تعامل و میزان پذیرش اقلیت‌ها در جامعه دارد.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=19345

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.