نویسنده: حسیب فقیری
اصل تعبد چیست؟ چه تفاوتی میان پیروی و شناخت وجود دارد؟ آیا پیروی مهمتر است یا شناخت؟ و کدامیک اثربخشترند؟ در شرایطی که نسبت به یک پدیده یا جریان شناختی وجود ندارد، آیا پیروی ضرورتی دارد یا نه؟
این پرسشها مرا واداشت تا قلم بردارم، کتاب ورق بزنم، مقالات علمی، فلسفی و دینی را مرور کنم تا به پاسخی روشن بر این پرسشها دست یابم.
پیروی و شناخت، دو مفهوم متمایز و گاه متضادند؛ اما در فرآیند شناخت، پیروی معنا پیدا میکند؛ آنهم پیروی پس از شناخت.
چنین پیرویای، لذتی جاودان دارد. برای نمونه، پیامبر اسلام در سن چهلسالگی به پیامبری برگزیدهشد.
در نخستین تماس با فرشته وحی، حضرت جبرئیل، پیامآور خداوند، پیامبر اصلِ «نفهمی» خود را اذعان کرد. اما پس از چند بار تجربهی در آغوش کشیدن از سوی جبرئیل، فهم و آگاهی بر او جاری شد؛ و این شناخت بود که فطرت سلیم او را صیقل داد و او را به اطاعت و پیروی حقیقی سوق داد.
پیامبر، زمانی که به حقیقت و جوهر راستین وجود خود پی برد، طعم و لذت جاودانهی ارتباط قلبی با خدا را چشید. این تجربهی شناخت بود که او را به دعوت دیگران برای رسیدن به شناخت و سپس پیروی کشاند. در حقیقت، عبادت نیز بر شناخت استوار است.
اگر انسان حقایق دین را بشناسد و آنها را درک کند، خواهد توانست بندگی را از بردگی تمییز دهد.
انسانی که در توهمات دینی گرفتار است و اعمالی چون نماز، زکات، حج و سایر واجبات را صرفاً از سر عادت یا میراث خانوادگی انجام میدهد، با کسی که به عمق مفهومی این اعمال پی برده، تفاوت بنیادین دارد. شناخت از رهگذر تفکر حاصل میشود و دین نیز تفکر را فراتر از مناسک میداند. باید تأکید کرد که «عبد» به معنای برده نیست، بلکه به معنای کسی است که در حصار خوبیها زیست میکند و پیرامون خود حصاری از ارزشها میکشد تا نیروهای ظلمانی و غیرخدایی را دور نگه دارد.
شناخت از خود، از خدا، از طبیعت، از درون (انفس) و از بیرون (آفاق)، سبب میشود که پیروی از این امور جان بگیرد. در حالیکه پیروی بدون شناخت، همچون خوردن غذای ناسالمی است که زیانبار است.
پیروی بیشناخت، رفتاری کورکورانه است که ساختارهای ارزشی جامعه را دگرگون میسازد. چنین پیرویای منجر به قدرتطلبی، خشونت، ترسافکنی، حذف عدالت، تقدیس ناروا، و ظهور انواع بیماریهای اخلاقی، اجتماعی و حیثیتی میشود. چراکه حقیقت، زایندهی شناخت است؛ و پیروی بدون شناخت، گمراهی و تاریکی میزاید.
در حقیقت، شناخت همراه با پیروی، فضیلت میآفریند و ارزشهای انسانی را برافراشته میسازد. در این حالت، انسان خدا را در ژرفای وجود خود حس میکند، و وجود انسان، تجلی نشانهای از حضور خداوند میشود.
چنین انسانی، فاضل و با محتواست، چرا که رفتار فردی و اجتماعیاش به آموزههای دینی و اخلاقی نزدیک است.
اگر ریشهایتر بنگریم، گاه دیده میشود که میان فضیلت و رذیلت، «رندی» جای میگیرد؛ رندیای که عقل را وادار میسازد به جای فضیلت، به تأیید ظاهری آن بسنده کند. انسان در نتیجهی توسل به ظواهر و نه به اصول، رذیلت میآفریند؛ رذیلتهایی که تاریکی و گمراهی، جوهر آنهاست.
امروزه در کشورهایی چون خراسانافغانستان، ایران، سوریه، پاکستان، و کشورهای عربی و مدیترانهای، دینورزی غالباً با برداشتهای متوهمانه و احساسی همراه است. در این فضا، اصل اعتقاد تهی شده و توهم دینی جای آن را گرفته است. تدین در این سرزمینها بیشتر مبتنی بر «مفروعات» است تا بر اصول اصیل.
در نتیجه، افراد دینورز گاه بدون شناخت، به ظاهرسازیهای دینی بسنده میکنند. و از همین رو، نمیتوان به روشنی سره و ناسره را در رفتارهای اجتماعی این کشورها از هم تمییز داد. مثلاً در سازمانها، گاه فرد کارآمد و ناتوان، دانشمند و نادان، به یک اندازه دیده میشوند؛ این خود نشانهی اختلالی بنیادین در فهم ارزشها و معیارات است.
رذیلت، از درونِ توهمات انسانها زاده میشود؛ و جبر، زشتی، فقر و نابسامانی، انسان را دچار دلواپسی میکنند؛ دلواپسیای که حتی خودآگاهی را نیز از انسان سلب میکند. رذیلت، محصول همین فرآیند است. ریشهی عادیشدن رذایل و فراموشی فضایل، عدم پالایش رفتارهای انتزاعی در پرتو اخلاق است؛ اخلاقی که بخش عظیمی از وقار انسانی را میسازد و در نظم اجتماعی نقشی کلیدی دارد.
اگر از دیدگاه تاریخی نیز به پدیدهها نگاه کنیم، در بسیاری از جوامع، شر و زشتی پیشتاز بوده، و خوبی همواره در تلاش برای اثبات و احقاق خود. شناخت، بستر مبارزه برای حقیقت است و تنها در سایهی شناخت است که پیروی معنا و لذت مییابد.
پیروی در غیاب شناخت، کوردلی میآورد، تندروی، خشونتطلبی، ابزارسازی از دین، و خودشیفتگی را تقویت میکند. برای آنکه مسیر درست را گم نکنیم، باید عقل، تفکر و تدبر را در صدر قرار دهیم. اما دریغا که در بسیاری از موارد، این عقلانیت یا وجود نداشته یا بهدرستی اجرا نشده است؛ بلکه آنچه دیده میشود، رندیهای نقابدار در پوشش فضیلت، که در حقیقت رذیلتاند.
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل، شیخان گمراه
حافظ
فضیلت، با فروتنی و خاکساری معنا مییابد؛ و شناخت، شرط درک آن است.
اگر بخواهیم مثالی ساده بیاوریم: در باغ لاله میروید، و در شورهزار خس. فضایل جامعهی امروز، بیشتر شبیه شورهزارند؛ و تلاش برای کاشت فضیلت در چنین خاکی، غالباً رذیلت به بار میآورد. چه در دین، چه در تمدن، چه در فرهنگ، ما اغلب بهجای صیانت از اصل، به ظواهر چسبیدهایم. و بسیاری از پیروان جریانها، بهسبب منافع شخصی، رذیلت را در جامهٔ رندی و دینداری، به جهالت بدل کردهاند.
در پایان باید گفت: حتی پیروی از شریعت، بدون شناخت شریعت، و عبادت خدا، بدون شناخت خدا، راهی به حقیقت نمیبرد. این پیرویها، بیشتر ظاهرگرایانه و بیریشهاند. تنها از راه تفکر و تدبر است که میتوان به شناخت اصیل رسید، راه تعبد را چشید، و لذت بیداری و سلامت روانی را در ژرفای ضمیر تجربه کرد.