شهر زن و شلاق

شهر زن و شلاق

نویسنده: مژده احمدی

من دختری زاده‌ی کابل‌ام؛ دختری که از روز نخست تولد، گوش‌هایش پر از قصه‌های کابل بود.
همان کابلی که پدرکلانم و پدرم با غرور از زیبایی‌ها و فرهنگش می‌گفتند.
هر بار که سخن از کابل می‌شد، برق چشمان پدرم را می‌دیدم؛ برقِ مسافری که از زادگاهش عاشقانه روایت می‌کند.

کابلی که روزگاری پایتخت دانش در منطقه بود؛ دانشگاه کابل نامش با آسیا گره خورده بود، جایی که دختران و پسران در تالارهایش آینده را می‌نوشتند.

کتاب در دست داشتن جرم نبود؛ قلم افتخار بود و دانش چراغ کوچه‌ها. آن کابل، سرشار از عشق بود؛ شهری که دخترانش با باد، موهایشان را نوازش می‌کردند و حضور زن در تالارها ننگ نبود، که افتخار شهر بود.
خیابان‌های کابل با گام‌های جوانان زنده می‌شد؛ با نگاه‌های پر امیدی که خود زندگی بودند و به خیابان‌ها معنا می‌بخشیدند.

شهر من، خشتی بر خشت، با مهربانی ساخته شده بود؛ دامنه‌ای از افتخار که دشمن را پس می‌راند و رویاها را معنا می‌کرد. در همان کابل، شاعران و نویسندگان در کافه‌ها گرد هم می‌آمدند؛ کافه‌هایی آمیخته با بوی چای، شعر و موسیقی. کلمه‌ها در آن جان می‌گرفتند و هر شعر، هر داستان، هر قطعه موسیقی نفس تازه‌ای به شهر می‌بخشید.

کتابخانه‌ها دیوارهای آهنین نداشتند؛ تنها صدای ورق خوردن کتاب‌ها موسیقی دلنشین لحظه‌ها بود. جایی که رنگ‌ها هرگز نمی‌شکستند و هنر آزادانه نفس می‌کشید.

کابل شهر ایستادگی بود؛ مظهر اتحاد. کوچه‌هایش، حتی در دل خاکستر، با خنده‌های زنانی طنین می‌انداخت که ترانه‌ی آزادی بودند.
کابل همیشه غرور خراسان‌افغانستان بود؛ وقتی از خراسان‌افغانستان می‌گفتند، نخست تصویر کابل زنده می‌شد.

اما تاریکی آمد.
کابلی که شلاق را نمی‌شناخت، جایی که سنگ تنها نماد استحکام خانه بود، یک‌باره فرو ریخت. واژه‌ها تغییر کردند.

امروز، صدای شلاق جای سرود آزادی را گرفته است. زن کابل از روشنایی آسمان می‌ترسد. شلاق تنها ضربه بر تن نیست؛ تنها کبودی بر پوست نیست. شلاق یعنی غرورت را بگیرند، کرامتت را بیالایند، نگاه‌های بیگانه بر تو ترحم‌بار شود و افتخارت را در سرزمین دیگری به خاک بسپارند.

کابل امروز پر از شلاق است. هیچ دیواری سالم نمانده، هیچ پنجره‌ای به روی امید باز نمی‌شود. در شهر من عشق را به فریب تقلیل داده‌اند و آزادی را حرام می‌خوانند. اگر موی دختری هوس باد کند، او را با بی‌رحمی «فاحشه» خطاب می‌کنند.

کابل! تو را چگونه تعریف کنم تا بدانند چه بودی و در حق تو چه کردند؟
من هنوز دختر همان شهرم، برادرم فرزند همان خاک است. نفس‌های ما، هرچند دور، اما زنده‌دار شعله‌ی توست. هیچ فاصله‌ای نمی‌تواند صدای تو را خاموش کند.

کابل! حتی اگر در غبار شلاق گم شوی، من به صدایت گوش می‌سپارم. تو هنوز در خونم می‌دوی، در شعرم زنده‌ای، و در خاطره‌ام می‌درخشی.
کابل من! تو هرگز خاموش نخواهی شد.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=20687

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.