نظری پریانی
از بدو حملات اسرائیل به غزه تا کنون که بعد از سوریه و لبنان ایران مورد غضب آن قرار گرفته است، به این اندیشیدهام که اسراییل با این شتاب و عناب به هر بهانهای، در پی چیست که هرطرف میتازد، ویران میکند و بعد میدان جدید و جنگ جدید میخرد. به عبارت دیگر منظومه فکری و منطقساز اسراییل برای توجیه این رقتار چه میتواند باشد.
پاسخ و دریافت من این است که قصد اسرائیل برای شکلدهی به پروژهی «اسرائیل بزرگ» یا «از نیل تا فرات» (منطقه بزرگی در خاور میانه) است. این ایده و فرضیه مدتیست که معنای عمل اسراییل را برای من تعریف کرده و با حمله بزرگ اسراییل به ایران به آن منطق بخشیدهاست.
اگرچه ایدهی “اسراییلبزرگ”بهطور رسمی در سیاستهای روزمره اسرائیل اعلام نمیشود، اما مطالعه رفتار اسراییل و شواهدی از جهتگیریهای ژئوپلیتیک آن در خاورمیانه نشان میدهد که تضعیف و تجزیه کشورهای منطقه، بهویژه ایران، در راستای تأمین منافع عمیق استراتژیک اسرائیل قرار دارد.
در این مسیر، ایران، بهعنوان بزرگترین قدرت منطقهای که از نظر جمعیت، موقعیت ژئوپلیتیک، منابع طبیعی و نفوذ فرهنگی-مذهبی در منطقه شناخته میشود، بزرگترین مانع در برابر تحقق ایدهی سلطه اسرائیل بر منطقه تلقی میگردد. حضور ایران در “محور مقاومت”، حمایت از گروههایی چون حزبالله لبنان، حماس، و جهاد اسلامی، و همچنین نفوذ در سوریه و عراق، موجب شدهاست که تل ابیب تهران را تهدیدی وجودی بداند.
از این منظر، نابودی ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران، یا حداقل تضعیف شدید آن، نقطهی محوری در راهبرد اسرائیل برای بازتعریف نظم منطقهای به نفع خود است. در این چارچوب، اسرائیل با بهرهگیری از فشارهای بینالمللی، عملیات سایبری، ترور شخصیتهای علمی و نظامی، و هماهنگی با متحدان منطقهای و فرامنطقهای، بهدنبال شکستن اقتدار ایران و مهار نفوذ آن در منطقه و ژیوپولیتیک آینده است.
در نتیجه، میتوان گفت که در استراتژی بلندمدت اسرائیل برای تثبیت جایگاه هژمونیک خود در خاورمیانه، تضعیف یا حذف دولت ایران، بهمثابه یکی از موانع اصلی، جایگاهی کانونی دارد.
در استراتژی شکلدهی به «اسرائیلبزرگ» یا تسلط منطقهای اسرائیل، ایالات متحده امریکا نقش محوری و پشتیبان ایفا میکند.
روابط استراتژیک و ویژهی میان واشنگتن و تلابیب بهویژه در حوزههای نظامی، اطلاعاتی و دیپلماتیک، بستری فراهم کرده است که اسرائیل بتواند بسیاری از اهداف ژئوپلیتیکیاش را با حمایت مستقیم یا غیرمستقیم آمریکا پیگیری کند.
در این چارچوب، آمریکا نهتنها تأمینکننده اصلی تجهیزات و کمکهای نظامی به اسرائیل است، بلکه در عرصه بینالمللی نیز با بهکارگیری ابزارهای فشار، تحریم، و حتی اقدام نظامی، در راستای تضعیف کشورهای مخالف نظم مطلوب اسرائیل، بهویژه ایران، عمل کرده است.
چنانکه نقش آمریکا در منطقه، بهویژه پس از جنگ عراق، مهار سوریه، و گسترش حضور نظامی در خلیج فارس، در عمل زمینهای فراهم کرده است تا اسرائیل بتواند بدون پرداخت هزینه مستقیم درگیرهای بزرگ، از تغییر توازن قوا به نفع خود بهرهبرداری کند. همزمان، آمریکا با حمایت از عادیسازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل (از طریق «پیمان ابراهیم»)، تلاش میکند تا حلقه انزوای ایران را تنگتر کند و موقعیت اسرائیل را بهعنوان قدرت بلامنازع منطقه، تثبیت نماید.
بنابراین، نابودی یا تضعیف دولت ایران، بهعنوان مهمترین مانع تحقق نظم مطلوب آمریکا و اسرائیل در منطقه، نقطهای کلیدی در این استراتژی مشترک است. اتحاد واسنگتن و تلابیب در این هدف، ترکیبی از جنگ نرم، عملیات امنیتی، فشار اقتصادی و دیپلماسی فشرده را علیه تهران بهکار گرفته است. در این سناریو، آینده ژئوپلیتیک خاورمیانه را نمیتوان جدا از نقشآفرینی هماهنگ این دو بازیگر در برابر ایران تحلیل کرد. به نظر میرسد که کشورهای مثل اردن و مصر نیز چنین خطری را درک کرده اند و اگر اسراییل در تغییر حکومت و تضعیف ایران موفق شود، مانع دوم بر سر راه آن هدف ترکیه خواهد بود که به مصاف آن نیز خواهد رفت.