✍دکتر هجرت الله جبرئیلی
پاره نخست
پیش گفتار
در قرن بیست و یکم، تاجیکان خراسانیافغانستانی با چالشهای گستردهای روبرو هستند که ادامه مسیر تاریخی، سیاسی، فرهنگی و تمدنی آنان را تحت تأثیر قرار دادهاست. بازگشت طالبان به قدرت، برای این جامعه سیاسی یک شکست استراتژیک محسوب میشود؛ شکست در حوزههای سیاسی، اجتماعی و امنیتی و چه بسا هویتی، زبانی، فرهنگی و تمدنی که باعث شده بسیاری از دستآوردهای مدنی و اجتماعی پیشین به عقب بازگردد. این شرایط نهتنها انسجام اجتماعی و سیاسی آنان را خدشهدار کرده، بلکه توان جامعه تاجیک را در اداره سامانمند خویشتن و حفظ هویت جمعی کاهش دادهاست.
یکی از پیامدهای مستقیم این شکست، فردگرایی، محلهگرایی، شخصیت گرایی و … میان تاجیکان است. به جای نگاه به منافع جمعی و هویت تمدنی، افراد بیشتر به محیط محدود خود و تعلقات محلی وابسته شدهاند. این روند، همراه با شخصیتگرایی، موجب شده تا رهبران و شخصیتهای محلی بهجای هماهنگی و همبستگی، محور توجه جامعه قرار گیرند و وحدت و انسجام در سطح ملی و منطقهای کاهش یابد.
فرسودگی روحی و روانی جامعه تاجیک، ناشی از سالها بحران، ناامیدی و فشارهای اقتصادی و امنیتی است. این نابسامانی و نومیدی روان و جان، اثر خود را در رفتارهای پراکنده جوان و پیر، زن و مرد تاجیک گذاشته است؛ جامعهای که بیشتر به تیر به هوا انداختن و اقدامات پراکنده روی آورده و از راهبردهای جمعی و سازمانیافته فاصله گرفتهاست.
یکی از ژرفترین و ماندگارترین آسیبهایی که در بیش از یک سده اخیر بر پیکره هویتی تاجیکان وارد شده، هویتباختگی قومی و ملی در اثر ناسیونالیسم افغانی است؛ پدیدهای که میتوان از آن بهدرستی با عنوان «افغانزدگی» یاد کرد. این ناسیونالیسم، نه یک پروژه ملی فراگیر، بلکه طرحی انحصارگرایانه بوده که با مصادره مفاهیم «ملت»، «تاریخ» و «هویت»، سایر اقوام را یا به حاشیه رانده یا در قالب هویتی تحمیلی افغانی حل کردهاست. در این روند، تاجیکان بهتدریج از روایت مستقل تباری و تاریخی خود فاصله دادهشده و به پذیرش هویتی غیرخودی سوق داده شدند.
افغانزدگی، فراتر از گرایش ناسیونالیستی سیاسی، به یک فرایند فرساینده روانی و فرهنگی بدل شده است. این فرایند، با حذف یا تحریف تاریخ، مصادره نمادهای تمدنی و تحمیل روایت یکدست، باعث شده تا بخشهایی از جامعه تاجیک نسبت به خویشتن تاریخی خود دچار تردید شوند. نتیجه این وضعیت، گسست نسلی، خودکمبینی تاریخی و تضعیف اعتمادبهنفس جمعی بوده است؛ وضعیتی که هنوز هم آثار آن در گفتمانها، رفتارها و حتی زبان روزمره قابل مشاهده است.
در کنار این آسیب، خنثیگرایی هویتی یکی دیگر از ضربههای جانکاه به انسجام تاجیکان بوده است. این خنثیگرایی، نه از موضع آگاهی و انتخاب، بلکه اغلب در اثر سرریز شدن ایدئولوژیهای شرقی و غربی ، دینی و غیر دینی و غیرهمریشه با تاریخ فلسفی، دینی، فرهنگی و تمدنی تاجیکان پدید آمدهاست.
به گونه فشرده این ایدئولوژیها، در صورتبندی دینی آن دیوبندگرایی، تصوف گرایی، اخوان گرایی، تحریر گرایی، سلفیت گرایی و … است و در صورتبندی بیرون دینی آن کمونیست گرایی و چپ گرایی، لیبرال گرایی و انسان گرایی و … است.
در صورت سرزمینی آن محله گرایی و … است.
هر یک از این ایدئولوژیها بخشی از انرژی هویتی جامعه را ربوده و آن را از محور تباری و تاریخی، فرهنگی و تمدنی خود دور کردهاند.
دیوبندگرایی
دیوبندگرایی، بهمثابه یک قرائت سختگیرانه و ظاهرگرایانه از دین، نخستین ضربه جدی را به پیوند میان دینداری بومی و هویت تاریخی تاجیکان وارد کرد. این جریان با نفی سنتهای دینی–فرهنگی محلی و بیاعتنایی به تاریخ دینی اسلامی خراسان، دین را از بستر تباری و تمدنی آن جدا ساخت. نتیجه آن، دینداریای شد که نه با حافظه تاریخی تاجیکان پیوند داشت و نه با سبک زندگی آنان؛ امری که به تدریج زمینه خنثیسازی هویت قومی را فراهم کرد و دین را به عاملی بیریشه و بیتعلق بدل ساخت.
اخوانگرایی
اخوانگرایی با طرح ایده امتگرایی فراملی، هویتهای قومی و تاریخی را امری ثانوی یا حتی مخل وحدت اسلامی معرفی کرد. در این چارچوب، تاجیک نه بهعنوان یک تبار تاریخی، بلکه فقط بهعنوان عنصر درجه چندم امت تعریف شد و چه بسا نادیده گرفته شد. این نگاه، هرچند در ظاهر آرمانخواهانه بود، اما در عمل به حذف آگاهی تباری و بیاعتنایی به واقعیتهای تاریخی و جغرافیایی انجامید و خنثیگرایی هویتی را در پوشش دین تقویت کرد.
تحریرگرایی
بهعنوان یک جریان ایدئولوژیک فراملی و بهشدت امتمحور، یکی از عوامل پنهان اما مؤثر در تعمیق خنثیگرایی هویتی در میان تاجیکان بودهاست. این گرایش با تقلیل همه صورتبندیهای تاریخی، تباری و ملی به «مانع برپایی خلافت»، هویت قومی و حافظه تمدنی را امری زائد، انحرافی و حتی گناهآلود معرفی میکند. در چارچوب تحریرگرایی، تاجیک نه بهعنوان یک تبار تاریخی با حقوق، سرزمین و تجربه خاص، بلکه صرفاً بهمثابه «فردی بینام در پیکره امت» تعریف میشود. نتیجه این رویکرد، گسست آگاهانه از تاریخ خراسان، بیاعتنایی به ستمهای ساختاری و انفعال در برابر حذف سیاسی و فرهنگی است. تحریرگرایی با تولید نوعی دینداری انتزاعی و غیرزمینی، تاجیکان را از کنش هویتی، دفاع تمدنی و بازسازی جمعی بازمیدارد و آنان را به سوژههایی خنثی، بیریشه و منتظر «وعدهای موهوم در آیندهای نامعلوم» بدل میسازد.
سلفیگرایی
سلفیگرایی با رویکردی تندروانه و عرب گرایانه و ضدتاریخی ایرانی خراسانی، ضربهای عمیقتر به هویت تاجیکان وارد ساخت. این جریان نهتنها سنتهای دینی–فرهنگی خراسانی مانند نوروز و … را بدعت دانست، بلکه تاریخ، عرف و حافظه جمعی را بهکلی نفی کرد. در نتیجه، فرد سلفیگرای تاجیک، از هرگونه تعلق تباری، تاریخی و حتی جغرافیایی تهی میشود و به موجودی خنثی، بیریشه و بیپیوند با جامعه خود بدل میگردد.
عرفان / تصوف گرایی
عرفانگرایی، آنگاه که از تعهد اجتماعی و تاریخی تهی شود، به نوعی کنارهگیری از مسئولیت جمعی میانجامد. این نوع عرفان، با تأکید افراطی بر رهایی فردی و بیاعتنایی به سرنوشت جمع، به جای تقویت هویت تمدنی، به انفعال و خنثیگرایی دامن میزند. در چنین قرائتی، درد تاریخی و تباری تاجیکان به «مسألهای دنیوی» تقلیل مییابد و جای خود را به سکوت و بیعملی میدهد.
کمونیسم/کمون گرایی
کمونیسم/ کمون گرایی با نفی هویتهای قومی و تاریخی و تقلیل انسان به «طبقه» و تکیه بر توده ها و کارگران جهان، یکی از مؤثرترین عوامل خنثیسازی هویت تاجیکان بوده است. در این گفتمان، تاریخ، تبار و فرهنگ بهعنوان روبناهای بیارزش معرفی شدند و جای خود را به ایدئولوژی طبقاتی دادند. نتیجه آن، نسلی بود که از ریشههای تباری خود گسست و در خلأ هویتی، نه توان دفاع از خود داشت و نه امکان بازسازی جمعی.
لیبرالیسم/ لیبرال گرایی
لیبرالیسم/ لیبرال گرایی هنگامی که بدون بومیسازی و پیوند با تاریخ و فرهنگ محلی پذیرفته شود، به فردگرایی افراطی و بیتفاوتی نسبت به سرنوشت جمعی میانجامد. در این چارچوب، هویت قومی به «امر شخصی» و غیرضروری تقلیل مییابد. چنین نگاهی، بهویژه در جامعهای بحرانزده، خنثیگرایی هویتی را تشدید کرده و پیوندهای تباری و مسئولیت تاریخی را سست میسازد.
اومانیسم / انسانگرایی
اومانیسم انتزاعی، با تأکید بر «انسان جهانشمول» و نادیدهگرفتن انسان تاریخی و فرهنگی، آخرین لایه خنثیسازی هویت را شکل میدهد. در این نگاه، انسان بدون تبار، زبان، تاریخ و حافظه جمعی تعریف میشود. چنین انسانی، هرچند در ظاهر آزاد است، اما در واقع از هرگونه ریشه و امکان کنش جمعی تهی شده و به موجودی منفرد و بیپناه در برابر پروژههای سلطه بدل میگردد.
محلهگرایی
محلهگرایی و استانگرایی روشن ترین نمود محله گرایی، در شرایط فروپاشی انسجام ملی، نقش مهمی در تشدید خنثیگرایی هویتی در میان تاجیکان ایفا کردهاند. هنگامی که افق هویت جمعی تنگ میشود و پروژهای فراگیر برای تبار و جامعه وجود ندارد، افراد و گروهها به دایرههای کوچکترِ تعلق پناه میبرند؛ محله، روستا، شهرستان یا استان جای هویت تباری و تمدنی را میگیرد. در این وضعیت، پیوندهای بزرگ تاریخی و سرزمینی گسسته میشود و رقابتهای خرد، تعصبهای محلی و مرزبندیهای مصنوعی جای همبستگی کلان را میگیرد. محلهگرایی و استانگرایی نهتنها توان بسیج جمعی را از تاجیکان میگیرد، بلکه آنان را به واحدهای پراکنده و کماثر تبدیل میکند که هر یک در چارچوب محدود خود میاندیشند و عمل میکنند. نتیجه نهایی این روند، فرسایش قدرت اجتماعی، ناتوانی در شکلدهی راهبرد مشترک و تعمیق انفعال هویتی در برابر ساختارهای مسلط است.
این جریانهای فکری، هرچند در ظاهر متفاوتاند، اما در یک نقطه مشترکاند: خنثیسازی هویت بومی و تاریخی تاجیکان. آنها یا هویت قومی را امری «کهنه» و «غیرمدرن» معرفی کردهاند، یا آن را مانعی بر سر راه امتگرایی و ضد دین ، و در صورت بندی بیرون دینی طبقهگرایی یا جهانیشدن دانستهاند. حاصل این وضعیت، نسلی است که نه پیوند استواری با تبار و تاریخ خود دارد و نه توان ساختن یک پروژه جمعی بومی برای آینده.
در چنین شرایطی، بازسازی سبک زندگی تباری، سرزمینی تمدنی تاجیکانه ضروری است. بازیابی هویت، نه به معنای نفی تعامل با دیگران و جهان، بلکه به معنای بازگشت به محور خویشتن تاریخی و تباری ، فرهنگی ، تمدنی و دینی است. تنها با بازشناسی این آسیبها و صورتبندی راهبردی برای درمان آنها میتوان از پراکندگی، انفعال و بیافقی عبور کرد و زمینه را برای نوسازی تمدنی تاجیکان در قرن بیست و یکم فراهم ساخت.
در چنین شرایطی، ضرورت تدوین یک راهبرد جامع بازسازی و نوسازی برای تاجیکان بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. این راهبرد باید هم در حوزه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، و هم در حوزه سیاسی و امنیتی، فرهنگی و تمدنی و زبانی برنامهریزی شود. ایجاد نظمهای متنوع اجتماعی، مشارکت فعال همه گروههای سنی و جنسیتی و بازسازی اعتماد عمومی، پایههای اصلی این راهبرد را تشکیل میدهند.
این بازسازی و نوسازی میتواند در قالب دو پیشگپ و ده گپ اصلی طراحی شود و با یک جانگپ پایانی جمعبندی گردد. پیشگپها چارچوب کلی و ضرورت راهبرد را روشن میکنند، ده گپ اصلی به تحلیل بخشهای مختلف جامعه و سبک زندگی تمدنی میپردازد و جانگپ پایانی، چشمانداز آینده و مسیر تحقق این راهبرد را مشخص میسازد. چنین رویکردی میتواند تاجیکان خراسانی را از پراکندگی و سردرگمی نجات داده و مسیر بازسازی تمدنی و فرهنگی آنان را هموار سازد.













