✍جاوید راحل
بخش ششم
5. ۸. ۳. اصول اساسى دولت اسلامى
به اعتقاد حسن البنا، دولت اسلامى و موجودیت آن بر سه اصل اساسى عدالت، آزادى و جهاد استوار است. عدالت در اسلام، اساس احکام است: «إِنَّ اللّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الاْءَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَینَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»۲۲، «إِنَّ اللّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ»۲۳ و «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى».
اما آزادى از دیدگاه البنا چنان اهمیت دارد که اسلام، هیچگاه دولتش را تحت حاکمیت جز آن و سرزمینش را تحت حکومتِ حاکمِ بیگانه از آن تصور نمىکند. «وَ لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» و «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ»۲۷ ؛اى کسانىکه ایمان آوردهاید از خدا و رسول و اولیاى امر خود اطاعت کنید».
درباره جهاد، وى تأکید مىکند که جهاد از اصول اساسى دولت اسلامى به شمار مىرود و به این آیه استشهاد مىکند: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ» هر چه در توان دارید از قدرت و اسبان ورزیده، آماده کنید تا به این وسیله دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانید.
وى مىگوید: «هیچ دولتى بدون مبارزه و پیکار پایدار نمىماند و هیچ آزادىاى بدون سلاح حفظ نمىشود».۳۰ وى جهاد را صرفاً تکلیفى فردى نمىداند، بلکه آن را علاوه بر فرد، بر دولت اسلامى ـ که چارچوب نظاممند ابراز اراده امت و ابزار تحقق آرمانهاى سیاسى آن که مورد تصریح قرآن و سنت است ـ نیز واجب مىداند.
6. ۸. ۳. ویژگىهاى دولت اسلامى
همانطور که گفته شد، حسن البنا اصل مفهوم دولت اسلامى را بر گرفته از خود اسلام مىدانست و طبیعى است که از نگرهی وى، چنین دولتى ویژگىهاى اسلام به عنوان دعوتى جهانى را دارا باشد.
بنابراین از نظر وى، سه ویژگى اساسى براى دولت اسلامى مىتوان برشمرد:
دولت اسلامى، دولت دعوت است: البنا این مطلب را بارها و با تعابیرى مختلف بیان کرده است. وى مىگوید: «دعوت، اساس دولت است و دولت نگاهبان دعوت و این هر دو مایه قوام زندگى انسانى درست و صحیحند».
وصف دولت اسلامى به دولت «دعوت» یا دولت «رسالت»، از سویى، رابطه آن را با عقیده اسلامى روشنتر مىکند و از سوى دیگر، پذیرش این تعریف، دو رکن از ارکان «نظریه سهگانگى ارکان دولت» که اندیشه سیاسى غرب به آن معتقد بوده و هنوز هم در کشورهاى اسلامى از آن تقلید مىشود، را ویران مىسازد. بدین معنا که اگر «رسالت» یا «دعوت» اسلامى همان صبغه دولت بوده و نیز رسالتى «جهانى» باشد، پذیرش تشکیل دولت اسلامى بر روى هر یک از ارکان نظریه دولت ـ به مفهوم غربى آن دشوار خواهد بود. در اندیشه سیاسى غربى، یکى از ارکان دولت، سرزمینِ مشخص جغرافیایى است، اما در مقابل، منطق جهانى اسلام حوزه دولت اسلامى را تمام روى زمین مىداند. رکن دیگر آن، «ملت» یا «مردم» است که بر اساس وابستگى نژادى یا ملیتى و یا هر دو مشخص مىشود؛ اما در دولت اسلامى، امت تنها با دین اسلام مشخص مىگردد. منطق جهانى بودن اسلام به این نتیجه مىانجامد که همه انسانها بالقوه ـ اگر نه بالفعل ـ تحت قدرت دولت اسلامى وارد خواهند شد.
بر اساس انگاره البنا، پذیرفتن این که دولت اسلامى، دولت دعوت است، «تن دادن به حکومت خدا» است و این دولت اسلامى را از دولتهاى دیگر متمایز مىکند:
مقصود از حکومت خدا در دولت، این است که دولت، دولت دعوت باشد و چنین احساسى، حاکمان ـ هر چند درجات بالایى هم داشته باشند ـ و حکومت شوندگان ـ با همه تنوع کارهاىشان ـ را در خود مستغرق کرده و صبغه ثابت دولت باشد و در بین مردم بدان موصوف شود… و خاستگاه همه رفتارها و دخالتهایش این احساس و صبغه بوده و دولت در گفتار و کردار به مقتضیات دعوت ـ محور بودن دولت اسلامى» پاى بند باشد.
بدین ترتیب، وى اشکال مدرن دولت اروپایى را رد مىکند و به طریق اولى، تشکیل چنین دولتى در جوامع اسلامى به تقلید از اروپایىها را نیز نفى مىکند:
در جهان، دولتى به نام اتحاد شوروى هست که اصل و رنگ و مکتبى شناخته شده دارد که ما آن را نمىپذیریم و به آن دعوت نمىکنیم… انگلیس و آمریکا خواستند از آن تقلید کنند و ادعا کردند که منادیان دعوت به چیزى به نام «دموکراسى» هستند، هر چند مفهوم آن بنا به منافع و مطامع و شرایط و حوادث متفاوت است.
البنّا در ضرورت تمسک به «دولت دعوت» مىگوید:
هرگاه این مقصود پیدا شد و دولت با این رهیافت و اندیشه مرتبط گشت و این صبغه (دعوت) را به خود گرفت، نتیجه آن بدون شک، تمسک حاکمان به فرایض اسلام و اتصافشان به آداب و کمالات آن خواهد بود و سپس همه مقررات و قوانین و نظامهاى اجتماعى در دولت تابع ارشادها و احکام اسلام خواهد شد و به این ترتیب حکومت الهى در عرصههاى فردى و اجتماعى و دولتى تحقق خواهد یافت، و این چیزى است که ما مىخواهیم».
دولت اسلامى دولتى جهان شمول است: حسن البنا با توجه به اعتقادى که به «جهان شمولى اسلام و جاودانگى آن به عنوان خاتمه رسالتهاى آسمانى و مشمول آن بر امور دنیا و آخرت» دارد، معتقد است دنیا بدون تردید به سوى وحدت بشرى جهانى پیش مىرود و اسلام نه تنها به این وحدت در چارچوب اخوت اسلامى بشارت داده، که راه عملى تحقق آن را نیز بر اساس این دو اصل ترسیم کرده است: «نخست، آدمیتى که همه بشر را به پدر و مادر واحدى نسبت مىدهد و دوم، پیوند ربانىاى که همه این انسانها را بندگان خدایى یگانه قرار مىدهد». «از آن جا که اسلام وحدت در جنس بشر، دین، رسالت، و شعائر را مقرر داشته و در حقوق و تکالیف و عبادتها، مساوات را شعار خود قرار داده و مفاهیم دوستى و محبت و ایثار را به نفع کل بشر مقرر کرده است».۳۸ البنا چنین استنباط مىکند که تنها اسلام شایسته تحقق بخشیدن به وحدت بشرى است.
تأکید البنا بر این امر آن هم در دوره پس از جنگ جهانى دوم که به نظر مىرسید سازمان ملل متحد وضع و حال بهترى از جامعه ملل متحد نخواهد داشت، اهمیتى فراوان دارد. وى مقالات فراوانى در انتقاد از این دو سازمان و دولتهاى بزرگ مسلط بر سازمان ملل، به ویژه ایالات متحده آمریکا که خود را پیشواى آزادى در جهان مىخواند، نوشت و آمریکا را به «نفاق و نیرنگ» حتى در چارچوب سازمان ملل متصف کرد. وى سازمان ملل را نیز شورایى دروغین مىدانست که بهتر بود نام خود را سازمان حکومتهاى مختلف (اختلاف دار) بنامد؛ اما شوراى ملل متحد حقیقى آن است که هدف بلندى به آن وحدت بخشیده و آرمان بزرگ مشترکى آنان را گردهم آورده باشد. مقصود وى از این همایش مبتنى بر هدف بلند و آرمان مشترک، وحدت اسلامى است.
البنا شک ندارد که بشر در آینده در قالب وحدت جهانى مبتنى بر مبادى و ارزشهاى اسلام گردهم خواهند آمد و معتقد است رسیدن به این جهان شمولى یا وحدت بشرى همان «هدف برتر… و حلقه پایانى زنجیره اصلاح است». بر این اساس، وى مراحل رسیدن به این وحدت را طرح مىکند که نقطه آغاز آن «جماعتى مؤمن به اسلام و ملتى مؤمن به اسلام و مجموعه ملتهاى مؤمن به اسلام… با همه تفاوت در ملیت و نژادشان است، زیرا همه اینان در عرف اسلام، امتى واحد به شمار مىروند. از دید البنا، این امت واحد همان امتى است که «حامل رسالت خدا به بندگانش و نگاهبان امانت او در روى زمین است… و جهاد در راه خدا زمانى که رسالت و امانت خدا مورد تعرض اهل بغى و تجاوز متجاوزان قرار گیرد، بر آن (امت) واجب شده است». اگر «جهاد و نشر و ترویج دعوت» چنان که البنا مقرر داشته، از وظایف دولت اسلامى است، پس «دولت جهانى اسلام» ابزار رسیدن به مرحله وحدت جهانى و تحقق آن هدف عالى خواهد بود که البنا از آن سخن گفته است.
در نظر حسن البنا جهان شمولى دولت اسلامى سه بعد دارد و همواره بر آنها تأکید مىورزیده: یکى، ترویج و نشر دعوت و سازمان دهى عملیات جهاد است؛ دوم، مسأله هویت است که بر اساس آن، مفهوم اخوت اسلامى محورى اساسى براى یکسان سازى تمام افراد بشر در زیر پرچم اسلام مىباشد و به تعبیر البنا «دولت اسلامى، جهانى است، زیرا طرف خطاب آن همه انسانها هستند، انسانهایى که در سایه چنین حکومتى، برادران یکدیگرند».۴۶؛ بعد سوم به غایت (هدف) دولت اسلامى مرتبط مىشود که زمینه را براى تحقق آرمانهاى سیاسى اسلام جهت «سعادتمند» شدن جهان به وسیله آموزههاى اسلام»۴۷ و «آشنا شدن انسانها با خدایشان و استمدادشان از فیض این ارتباط روحانى عظیم که جانهایشان را جمود و جحود ماده گنگ به انسانیت فاضله و جمال آن تعالى مىبخشد» فراهم مىسازد. این نکته دقیقاً معناى تأکید البنا است بر این که اسلام دعوتى «ربانى و جهانى» است و مسلمانان را به همین معنا فرا مىخواند «تا معتقد شوند که حقیقت اسلام، دین و دولت و خلافت (جانشینى) از سوى خدا براى مسلمانان در میان همه ملتهاى روى زمین است:
«وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ یکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُمْ شَهِیداً»؛ این گونه شما را امتى میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد.
ابراهیم بیومى غانم این پرسش را مطرح مىکند که هدف البنا از اصرار بر ایده «جهان شمولى دعوت» و سپس «دولت اسلامى» آن هم در زمانى که دولت اسلامىاى ـ حتى به لحاظ صورى و شکلى ـ وجود خارجى نداشته، چه بوده است؟ وى در پاسخ مىگوید:
برخى این اصرار را نوعى پرواز در آسمان خیال و نشانه عقیمى تصور البنا از حقایق واقع مىدانند؛ اما به نظر ما، وسعت خیال سیاسى امرى است که هیچ متفکرى از آن بىنیاز نیست، تا چه رسد به مصلحى اجتماعى. وانگهى البنا در انگارههایش صرفاً خیالپردازى نمىکرد، وى انگارههایش را مستقیماً از نصوص قرآن و سنت و گاه از پندهاى تاریخ بر مىگرفت. تأکید وى نیز بر ضرورت تحقق دولت جهانى اسلام براى تعبیر از جوهر آرمان گرایى سیاسى اسلام در خصوص «دولت»، پس از رد آرمانگرایى غربى متضاد با آن، است؛ از این رو وى سعى داشت «الگوى اعلا»ى مفهوم دولت اسلامى را در اذهان تثبیت کند و این در زمانى بود که غرب گرایان به صراحت یا ضمنى ـ نه تنها خواهان پذیرش مفهوم دولت جدید به تقلید از اروپا شده بودند، بلکه آینده امت را با مقیاس غربى مىسنجیدند.
دولت اسلامى تحت سلطه شریعت است، نه دولتى دینى: وى با تأکید بر دینى نبودن دولت اسلامى، قصد ابطال نظر غرب گرایانى را داشت که خواهان برخورد با اسلام ـ در مسأله دولت ـ به همان شیوه برخورد اروپا با کلیسا بودند. هدف البنا این است که اثبات کند دولت اسلامى دولتى نیست که همانند کلیسا، به نام دین حکومت کند؛ بنابراین مقایسه دولت اسلامى با دولت کلیساى قرون وسطى نادرست است، زیرا:
الف) دولت ـ بنا به نظر البنا ـ «مبتنى بر قواعد قرآنى نظام اجتماعى است که خیر دین و دنیا یکجاست. اسلام تنازعى را که در اروپا بین قدرت معنوى و قدرت مقطعى (مادى) در گرفت و اختلافى را که بین دولت و کلیسا پدید آمد در خود سراغ ندارد».
بیومى غانم معتقد است تأکید البنا بر یگانگى قدرت در دولت اسلامى به دو علت اصلى بر مىگردد: نخست، تمایل وى به رویارویى و ابطال نظریات غرب گرایانى که نگاهشان به اسلام همانند نگاه اروپاییان قرون وسطى به مسیحیت بود و چالشهاى پدید آمده به سبب دوگانگى قدرت به ضرورت جدایى دین از دولت انجامید. آراى طه حسین در این موضوع، مورد نقد مفصل حسن البنا قرار داشت. علت دوم، تلاش وى براى احیاى یکى از عناصر آرمانى اندیشه سیاسى اسلام یعنى پیوند مشروعیت و تداوم دولت با یگانگى قدرت است که دولت عمیقاً به آن ایمان دارد و دقیقاً پیادهاش مىکند و در میان جهانیان ترویج و تبلیغ مىنماید.۵۳ این سخن بدین معناست که دولت اسلامى ابزارى در خدمت اسلام است و نه عکس آن که در قرون وسطى در اروپا اتفاق افتاد و مسیحیت براى خدمت به اهداف دولت به زور وارد سیاست شد و این کار به سلطه روحانیون مسیحى و سیطره طبقه روحانیت بر دیگران انجامید. از این رو البنا هر گونه شباهتى بین اسلام به عنوان نظامى فراگیر و سرنوشت رابطه مسیحیت و دولت در اروپا را به طور کامل رد مىکند.
ب) البنا با این که تأکید مىکند دولت اسلامى تحت سلطه شریعت است، منظورش این نیست که علماى اسلام قدرتى ویژه و فراتر از قدرت دولت یا حتى در عرض آن داشته باشند، بلکه قدرت در دولت اسلامى را «قدرتى یکپارچه و تعددناپذیر» مىداند. وى در جایى دیگر مىگوید: «قدرتى در اسلام وجود ندارد، جز قدرت دولتى که حافظ تعالیم اسلام و راهبر امت خود به سوى آن است».
تئوکراتیک (یزدان سالارى) نبودن دولت اسلامى: همان طور که گفته شد، حسن البنا دولت اسلامى را مبتنى بر قرارداد اجتماعى مىداند، از این رو براى هیچ شخص یا طبقهاى، «حق الهى» براى حکومت قائل نیست. وى در رد تئوکراتیک بودن دولت اسلامى مىگوید:
طبیعت و ماهیت دین اروپایى (مسیحیت) و سلطه رجال دینى بر دولت و دانش و مبارزه طولانى بین مناطق و نواحى مختلف زندگى اروپایى هیچ کدام بر اساس راست آیین (حنیف) منطبق نیست.
از این رو محال است که در دولت اسلامى طبقهاى مانند طبقه روحانیت مسیحى پدید آید و در نتیجه به گفته البنا، «رجال دینى غیر از خود دین هستند».
از سوى دیگر، به اعتقاد البنا، نظام سیاسى اسلامى قدرت خود را از خدا نمىگیرد بلکه مستقیماً از خود مردم (امت) مىگیرد که آنان «منبع حاکمیت یا صاحب قدرت»اند. بنابراین هیچ گروه یا طبقهاى نمىتواند با استناد به «حق الهى»، ادعاى سیادت و حاکمیت کند.













