یادداشت: عبدالمبین شیرزاد
در خراسانافغانستان دولتها نمودی از سازمان قبیلـهای—قومـی با آرایههای نسبتاً مدرن و راهکارها و رویکردهای سنتی-قبیلهی بوده. ویژگیهای دولتداری بر دو مؤلفه: خاستگاهی قومی و مدار منافع قومی-قبیلهی همواره در سنت گردشی و متظاهر ملی و مردمی استوار بوده است.
دولتهای حاکم بهاین مختصهها و شالوده از استانداردهای دولت ملی محروم جلوه مینمایند.
نظمساختاری دولتها چه در آغاز شکلگیری خراسانافغانستان و چه در میانه و تداوم آن، متداولا متأثر از سازمان قبیلهای-قومی بوده تا خاستگاهی روشنفکرانه، آگانه و مدنی.
روند—فرایند، دولتسازی در خراسانافعانستان متأثر از مدلهای اروپا-ترکیهمحور از دورهای حبیباللهخان تا امانالله، ظاهرشاه، احزاب چپ و راست و پسابن، همه بهگونه تحتالشعاع گفتمانهای قبیلهای و قومـی باجلوههای نسبتاً مدرن قرار گرفتهاند.
فقدان آگاهی از فرهنگ و جامعهپذیری سیاسی از عواملی عمده وابستهگی دولتها بر مدار قبیله—قوم شناخته میشود.
جامعهپذیری و فرهنگ سیاسی بهفرایند دوامدار، یادگیری اطلاق میشود که افراد بافراگرفتن آن با نظامسیاسی و سازوکار کسب آگاهی و اطلاعات بر نقشها، وظایف حقوقی و اجتماعی و مدنیشان در جامعه پی میبرند.
فرهنگسیاسی که برمبنای اعتقادات و باورها و احساسات شکلگرفته بهنظامسیاسی معنا میبخشد فرهنگ سیاسی در افغانستان هیچگاه بهدلیل فقدان سازمان های نظاممند—پویا اجتماعی و اتحادیههای قانونمند، مجال ظهور و بلوغ نیافته است.
نتایج جامعهپذیری-فرهنگسیاسی را میتوان در نطامهای رفتاری سیاسی-اجتماعی افراد مانند: رأیدادن و حمایت از احزاب و مشارکت در مجامع صنفی و اجتماعی و اقتصاد مشاهد نمود کرد.
مهمترین عوامل که موجبشد خراسانافعانستان با وجود چندینبار تجربهی ناکام و مبتنیبر ناسیونالیسم قوم محور و مرکزیتگرا بهآرمانهای مدرن؛ منجمله دولتملی و خاصتن پدیده؛ دولت و ملت توفیق نیابد.
یکم: فقدان و کمبود جامعهای روشنفکر بود. مهمترین مؤلفهای که جریان مدرنیسم را بهقوامبخشی و
شایستگی میرساند، ایدهها، نظریات، راهکارهای علمی-نظری طیف روشنفکر است.
جامعهی روشنفکر با تولیدات فکری و علمی و دستآوردهای فرهنگی و پیکارهای سیاسی خوویش رهیأفتهای و رهنمونهای نظری و پاردایم-الگوهای اجتماعی را جهت عبور از سنت و پیشامدرن به مدرن پیشکش میکند؛ اما در خراسانافعانستان بهاثری کمتعدادی-اندکبودن روشنفکران و بستر جنبشهای روشنفکری و نفش این کتله در آفریدن آثار و تولیدات فکری جهت گذار اندک و بیاثر بود.
دوم: نوگرایی و نوشدگی بینش و کنشجمعی. از مهمترین روندی که سیر و مراحل مدرنیته و نوشدن را چراغداری میکند. نوشدهگی در در کنش و بینش جمعی و دگردیسی ذهنی و جذب آرمانها و آماج مدرنیته است. افغانستان بهدلیل سیطرگی سنت مجال اینامر در نازلترین سطح قرار داشت/دارد. ساختار و بافتار روستایی و عدمفرهنگ شهرنشینی از موانع مهمی نوشدهگی بهشمار میروند.
۳: نبود نظامهای کثرتگرا و ملی. ساخت و تفکر سازمانی قبیلهای در امر دولتداری عوض نظامهای ملی و کثرتگرا مانع اصلی توسعهنیافتهگی، مشارکتورزی، مدنی و گذار آن به مدرنیسم تلقی میشوند.
امری که هنورم پابرجا و از مختصات مهم، بحران امروز نیز بهشمار میرود. در کنار، این عوامل میتوان از افراطیت و رادیکالیسم دینی و مذهبی نیز نامبرد. پدیدهای که از بستر خشک و مقلد فقهی با قرائت و خوانش ضد تجددگرایی و مدرنیسم قدعلم کرد، افغانستان را سالهاست در برزخی میان سنت و مدرنیته قرارداده است.
مهارپذیری عوامل فوق و عبور از جامعه و ساختار دولتی و بینش اجتماعی ماقبلمدرنی به مدرن—پستمدرن مستلزم و موجب مولفات زیادی از جمله؛ ترویج آگاهی و دانش، معایب و محاسن مدرنیته-سنت، رسیدن بهآگاهی حقوقی، شهروندی و تعدیل عوامل بحرانزا و زمینهچین تفکر قبیلهای و جاگزین سازی منافع و ارزشهایملی در پرتو روایت برخاسته از توافق و آرایجمعی مرتبط بههویتملی، فرهنگملی، نمادهایملی و دولتملی است. مسیری که خراسانافغانستان دستکم نیمقرن بهآن در صورت برخورداری از یک نظام نسبتاً ملی با رویکرد قانون و برابری و همزیستی مسالمتآمیز و تمرین پدیدههای مدرن فاصله دارد.