در تاریخ پرفراز و نشیب سرزمینی که امروز به نام افغانستان شناخته میشود، نامهایی آمدهاند و رفتهاند، اما نامی که هنوز در جان و روان مردم این سرزمین نفس میکشد، «خراسان» است؛ نه صرفاً به عنوان یک جغرافیا، بلکه به مثابهی یک روح فرهنگی، تاریخی و تمدنی که در تار و پود هویت مردم این دیار تنیده است.
اگر تاریخ معاصر خراسانافغانستان را ورق بزنیم، چند رویداد بزرگ را میتوان یافت که سرنوشت سیاسی، اجتماعی و فکری کشور را دگرگون کردهاند: از ظهور احمدشاه ابدالی در ۱۷۴۷، تا جنگهای استقلال، انقلابهای خونین، و سرانجام رویداد یازده سپتامبر ۲۰۰۱ که خراسانافغانستان را در مرکز تحولات جهانی قرار داد.
این حوادث را میتوان نقطههای عطفی دانست که پیش و پس از آنها، منظومهی فکری روشنفکران خراسانافغانستان تغییر کرده است.
تا پیش از یازده سپتامبر، گفتمانهای روشنفکری خراسانافغانستان عمدتاً در بستر ایدئولوژیهای کلان نظیر پاناسلامیسم، مشروطهخواهی، سوسیالیسم و اخوانگرایی شکل گرفته بودند.
در این روایتها، هویت قومی و بومی یا سرکوب میشد یا در بهترین حالت به حاشیه رانده میشد.
اما با فروریختن دیوارهای ایدئولوژیک در دهههای پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیستویک، صداهای تازهای برخاستند. یازده سپتامبر، نهتنها دروازهی تعامل خراسانافغانستان با جهان مدرن را گشود، بلکه زمینهی بازگشت به ریشهها و بازخوانی هویتهای اصیل محلی را نیز فراهم کرد.
در همین فضا، «هویتطلبی» به گفتمان مسلط روشنفکری خراسانافغانستان بدل شد؛ گفتمانی کهش دیگر نه از زبان طبقات حاکم، که از زبان مردم، بهویژه اقوام مختلف کشور سخن میگفت.
در میان این هویتطلبی، واژهی خراسان دوباره سربرآورد. نهتنها در میان تاجیکان که میراثداران اصلی این کلانهویتاند، بلکه در دل بسیاری از اقوام دیگر از پشتون و اوزبیک گرفته تا هزاره و بلوچ نام خراسان پژواکی از یک گذشتهی مشترک، باشکوه و پر افتخار یافت.
نام خراسان، فقط یک اسم تاریخی نیست؛ این نام حامل یک تمدن است: تمدنی که از بلخ و نیشابور تا بدخشان و مرو کشیده شده، تمدنی که رودکی و سنایی و فردوسی، رابعه و مولانا در دل آن پروریده شدند. تمدنی که در آن علم و دین، شعر و سیاست، عقل و عرفان در هم آمیخته و تصویری از همزیستی و شکوفایی را ارائه دادهاند.
در دل این تمدن، جای هر قومی هست.
خراسان فقط زبان پارسی نیست، اگرچه زبان فرهنگی و اصلیاش پارسی بوده است؛ خراسان یعنی فضای تعامل همهی اقوامی که در طول سدهها در کنار هم زیستهاند. ترکتبارانی که در خدمت علم و سیاست این سرزمین بودند، پشتونهایی که از دل همین تمدن برخاسته و در آن سهیم بودهاند، هزارههایی که در شکوفایی فرهنگی و علمی آن رشد و نمو کردهاند، بلوچها، نورستانیان وهمه، فرزندان این بوماند.
روشنفکرانِ هویتطلبِ پسا یازده سپتامبر، در سه دستهی اصلی قابل دستهبندیاند: چپگرایان که گذشتهی خود را در روایتهای عدالتطلبانهی تاریخی جستوجو میکنند؛ شهروندگرایان که بیش از قوم، بر حقوق برابر و هویت مدنی تأکید دارند؛ و دینمداران که با اتکا به تمدن خراسانی اسلامی، در پی بازسازی یک جهانبینی دینی مدرناند.
در میان این سه، گرایش سوم روشنفکری دینمدار نقشی کلیدی در بازخوانی نام خراسان داشته است.
این گرایش بر آن است که خراسان نه گذشتهای مرده، بلکه زندهترین بخش هویت امروزین ماست.
خراسان، یعنی جایی که «دین» با «خَِرد» در تضاد نیست؛ جایی که «شهروند» میتواند همزمان مسلمان، خراسانی و جهانی باشد.
اما اگر بخواهیم نام خراسان را به یک «جریان سیال» بدل کنیم، باید آن را از انحصار خارج کرده و چونان چتری ببینیم که همهی اقوام خراسانافغانستان زیر آن قرار میگیرند.
خراسان امروز، یعنی همهی ما. نه یک قوم، نه یک زبان، نه یک مذهب، بلکه یک تاریخ مشترک، یک خاطرهی تمدنی و یک افق برای آینده.
بازخوانی خراسان، بازخوانی نوعی همزیستی است؛ الگویی که در آن بهجای حذف دیگری، به رسمیت شناختن تفاوتها اصل است.
این بازخوانی، نه بازگشت به گذشتهای آرمانی، بلکه احیای ارزشهایی است که میتوانند پاسخگوی بحرانهای امروز ما نیز باشند: عدالت، همزیستی، عقلانیت و آگاهی، و اخلاق.
در پایان، باید گفت که اگر امروز دوباره از خراسان سخن میگوییم، نه از سر نوستالژی کور، بلکه از سبب یک نیاز واقعی است.
در کشوری که هویتها دائماً تهدید میشوند و سیاست بر محور حذف دیگری میچرخد، نام خراسان شاید آن مفهومی باشد که بتواند پیونددهندهی قلبها و اندیشههای پراکنده باشد؛ مفهومی که گذشتهی ما را به آیندهمان پیوند زند.
مفهومی که صددرصد میتواند یک ملت بزرگ را از جهل و تباهی و خشونت برهاند و بهسوی عقلانیت و اقتدار و شکوفایی سوق دهد.