عثمان احمدی
در روزهای اخیر، مصاحبهی استاد جواد سلطانی چندین بار بازنشر گردید و امروز نیز توسط عزیز رویش منتشر شد. بنابراین بد نیست اندکی بر این مصاحبه مکث کنیم.
من در سخنان ایشان نکاتی را شنیدم که از فردی در جایگاه استاد دانشگاه انتظار نداشتم. تحلیلهای ارایه شده آشکارا رنگ و بوی احساسی و قومی داشت و در مواردی متضمن اتهامهای ناروا و غیرمستند بود.
هدف این نوشته بررسی درستی یا نادرستی تمام ادعاهای ایشان ـ از جمله موضوع نسلکشی نیست، بلکه تنها نشان دادن این است که چگونه رویکردی احساسی و اغراقآمیز میتواند حقیقت را مخدوش سازد و از چارچوب علمی خارج شود.
نباید فراموش کرد که چنین روایتسازیهایی، خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه، به گسترش نفرت و تعصبهای کور دامن میزند؛ که در نهایت به زیان همه است.
در اینجا بخشی از مصاحبهای را میآورم که مورد انتقاد من است، نسخهی کامل مصاحبه در یوتیوب وجود دارد.
۱. تحلیل غیرمستند و پیوندهای غیرتاریخی
در این مصاحبه آقای سلطانی در نقد سخنان امرالله صالح، او را به رویدادهای دههی نود و حکومت اسلامی پیوند میزند. این ادعا، پرسشی اساسی را به ذهن میآورد: نقش رسمی آقای صالح در حکومت استاد ربانی چه بود؟
بررسیهای تاریخی نشان میدهد که صالح در آن دوره هیچ سمت رسمی در ساختار حکومتی نداشت و فعالیت او عمدتا در چارچوب همکاری با جبهه مقاومت تعریف میشد. مسوولیتهای رسمی او تنها پس از سال ۲۰۰۱ آغاز شد. بنابراین نسبتدادن مستقیم او به رویدادهای دههی نود، بدون استناد معتبر، نمونهای از «پارهحقیقتگویی» است؛ تکنیکی که میتواند به تحریف روایت و عملیات روانی منجر شود.
من قصد دفاع از امرالله صالح را ندارم او خود مورد نقدهای جدی است اما نمیتوان با تحریف واقعیت، روایت ساخت.
۲. تقلیلگرایی در تحلیل رویدادهای پیچیده
ایشان همچنین ادعا میکند: «حکومت اسلامی تمام توان خود را به کار گرفت، اما نتوانست فرمانده نصیر احمد را در دهمزنگ شکست دهد.»
این سخن رویدادی پیچیده را به سادهترین شکل فرو میکاهد و گرفتار «کلیگویی» است. پرسش اینجاست: آیا حکومت وقت صرفا با جبهه غرب کابل و فرمانده نصیر احمد درگیر بود؟
واقعیت تاریخی نشان میدهد که صحنهی درگیریها در آن دوره بهشدت متکثر بود و بازیگرانی چون گلبدین حکمتیار، عبدالرشید دوستم و گروههای متعدد دیگر، همزمان در میدان حضور داشتند. از سوی دیگر این ادعا تناقضی آشکار میآفریند: اگر دولت استاد ربانی با تمام توان نتوانست یک فرمانده را عقب براند، پس روایت شکست در افشار و … زیر سوال میرود. نادیده گرفتن این عوامل و تمرکز بر یک رویارویی خاص، نهتنها تصویری ناقص ارایه میدهد، بلکه مانع درک همهجانبهی آن برههی حساس میشود.
باید یادآوری کرد که در دههی نود هیچکس با گل به استقبال دیگری نمیرفت؛ همه درگیر جنگ مسلحانه بودند و هر طرف به سهم خود در برابر آن واقعیت تاریخی مسوول است.
اصول روایتگری مسوولانه
برای پرهیز از چنین خطاهایی در بازگویی تاریخ، رعایت چند اصل بنیادین ضروری است:
1. تمایز میان واقعیت و حقیقت: روایتگر باید بداند «واقعیت» تنها بخشی از رویداد از یک زاویه است، در حالیکه «حقیقت» حاصل بررسی همهجانبه و چندسویه است. بیان یکسویهی واقعیت به معنای تحریف حقیقت است.
2. نقد و ارزیابی گزارشها: هیچ گزارشی نباید بیچونوچرا پذیرفته شود. پژوهشگر جدی موظف است گزارشها را بر پایهی عقل، اسناد معتبر و دادههای مقایسهای تحلیل کند.
۳. پرهیز از پارهحقیقتگویی: بیان بخشی از حقیقت که تنها به نفع روایت فردی یا گروهی باشد، نوعی اغواگری برای کسب قدرت روایی است. این رویکرد خطرناکترین تکنیک در روایتسازی محسوب میشود و در تجربههای تاریخی بارها به فجایع انسانی انجامیده است.