چند ماه پیش در بروکسل، خانمی که از چهرههای برجسته حقوق بشری در اروپا است و همسرش نیز بهعنوان سفیر در خراسانافغانستان خدمت کرده، پس از گفتوگویی درباره این کشور از من پرسید: «در مورد احمدشاه مسعود چه فکر میکنی؟»
پاسخ دادم که این پرسش آسان نیست و نمیتوان او را در چند جمله صرفاً خوب یا بد معرفی کرد.
گفتم کودکی ما همزمان با جنگهای داخلی میان احمدشاه مسعود و دیگر فرماندهان جهادی سپری شد.
ما از جنگهای کابل به کندز پناه بردیم اما آنجا هم جنرال دوستم به کندز حمله کرد و مسعود توپهای سنگین (دیسی) را در زمینهای زراعتی ما مستقر ساخت.
پس از آن، دوباره آواره شدیم و شهر کندز به صحنه درگیریهای خونین جنگسالاران بدل گردید.
سالها بعد در کابل نیز، رژه هواداران او که نظم شهر را برهم میزدند، تصویر احمدشاه مسعود را در چشم من تا سطح همان پیروانش پایین میآورد. در لیسه مریم هم گروهی از طرفدارانش با لباس نظامی و مخابره در دست، روزی من و دوستانم را تحقیر و تهدید کردند.
با این حال، اکنون که سالها از آن دوران میگذرد و شرایط تغییر کرده است، میتوان نگاه متفاوتی به احمدشاه مسعود داشت.
آنچه او را از بسیاری دیگر از رهبران جهادی متمایز میکند، پرهیزگاری، قناعت و استواریاش بود. او بیش از دیگر رهبران جهادی از واقعیتهای جهانی آگاه بود و نگاهی معتدلتر به آینده خراسانافغانستان داشت.
امروز که تا اندازهای با مفاهیم سیاسی آشنا شدهام، دریافته ام که مبارزه حقطلبانه برای خود، قوم و در کل ملت، امری طبیعی و مشروع است.
تبعیت از استبداد، در شأن انسانهای عدالتپیشه نیست. حالا باور دارم هرچه فاصله زمانی از احمدشاه مسعود بیشتر میشود، قضاوتها دربارهاش نیز منصفانهتر خواهد شد.