از آرزو تا طمع و تمنا

از آرزو تا طمع و تمنا

حسیب فقیری

آنچه رعشه سرمای دل را مستولی می‌کند و دل از بیقراری وفرار از چتر ظاهری اش می‌کوشد و گاه بیگاه به خود می‌پیچد این است که دل در گرداب آرزوها محصور می‌گردد؛ گردابی که درون مایه و سنک محک آن چند لایه شدن و بی‌نظمی رفتار باطنی است.

از این رو گاه آرزوهای کلان و گاه هم آرزوهای نیم بند و نیمه راه که غایت نداشته و بی ایستگاه اند، انسان را محزون و مقهور می‌کنند، در این بین و اما: چرا آرزوها فاقد ایستگاه اند؟ و چرا طمع و حرص در وجود انسان بی پایان؟

دو پدیده‌ای که هردو دو مسیر متفاوت را می‌پیمایند ولی بعضا ناقل یک پیام اند، طمع یک قوه‌ای درونی است گاهی مثبت و گاهی هم منفی حس آن قوه سخت است ولی عمل‌کرد اش طفره‌ و بی رویه، طمع ماهیت بیقراری دارد، این طمع در کودکان یک شکلی از نارامی است که برای اسباب بازی هم‌دیگر جست و خیز می‌کنند تا همه وسایل و اسباب از خودشان باشد و یا در بدست آوردن چیزی می‌کوشند، طمع با رویکرد مثبت آن در واقع تلاشی است به هدف رسیدن به خواسته‌ها بصورتی‌که زیاده خواهی در آن باشد مثلاً یک مسلمان نماز بیشتر می‌خواند به طمع و تمنای بهشت رفتن و باغ‌های بهشت.
شاعر در این باره این طمع را اذیت می‌داند حالان که مثبت است.

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
غافل ازاین‌که در ترک تمناست بهشت
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

اصلا اگر درقالب اصل بیداری هم این طمع را ببینی هدف همان خوشی است، گذراندن لحظه‌ها بدون آزار و در حصار نبودن وقت خوش بهشت است باغ‌های آن درون آرام و فکر مثبت، جدا از حقیقت ماوراالطبیعه‌ای و پس پرده بهشت و دوزخ، این دو در دنیای امروزی سمبول خوبی و بدی اند؛ اگر انسان خوبی کند بی انکه به اصل بهشت حقیقی رود در درون خود آن را حس می‌کند حس احترام به دیگران ارزش گذاری به مخلوقات و در نهایت پی بردن به زیبایی‌های که در درون آدم وجود داشته و درک آن‌ها در جهت هر چه بیدارتر ساختن انسان‌ها، همه و همه از مجموع مولفه‌های اند که انسان را از افول روانی بدور ساخته و به ارزش‌های درونی اش سوق می‌دهد.

در سوی پدیده انتزاعی آرزوها یک پدیده عجیب در وجود آدمیست این آرزوها هرچند خورد ریز و کلان باشند، ولی در محور مفهوم زندگی بشری نقش برازنده دارند گاهی آرزوها فقط در حد آرزو باقی می‌مانند و گاهی در رسیدن آن انسان می‌شتابد و می‌کوشد ولی در رسم آرزو باقی می‌ماند و دل می‌آزارد از این روست که می‌گویند، چرا ایستگاهی بنام آرزوها که آخرین قطار انسان آنجا ایست می‌شود وجود ندارد.

این آرزوها چه پدیده‌های اند و چرا ما این همه عمر و زندگی در پای آن‌ها می‌ریزیم ولی در ایستگاه اخیر آن نمی‌رسیم ایستگاهی که هیچ پیدایش نیست اقبال هم در این جاه یک اشاره جانانه می‌کند او از دردهای برآمده از درون یک آرزو درد و فریاد درون اش را درقالب شعر میاورد:
درون سینه‌ی ما سوز آرزو زکجاست
سبو ز ماست ولی باده در سبو زکجاست
گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم
به زره زره ما درد جستجو زکجاست

زمانی آرزوها در رسم خودشان باقی می‌مانند از درون این رسم درد پدیدار می‌گردد دردی که سوز جان‌کاه دارد و رنج آن فقط به اطراف انسان حصار می‌کشد و انسان را در درون خودش زندانی می‌کند همه آزادی‌های که باید برای اشتیاق، بیداری، سلامت روان، خوشی، ارزشمندی، حیثیت، وقار و شرف آدمی بکار برده شود را از ما گرفته و در عوص بغض و حزن می‌دهد، این نوشته کمی تحلیل بیشتر می‌خواهد زمانی انسان با نهایت رنج در رسیدن به یک خواسته و آرزو می‌کوشد اساسا بیقراری مطلقی نسبت به آن دارد ولی زمانیکه اطراف این خواسته با نداشته‌ها حصارکشی می‌شود در حقیقت انسان بخود می‌پیچد و خود را خورد و خمیر می‌بیند.

در سوی دیگر اگر کمی عمیق تر روی این مساله درنک صورت گیرد از نظر روان‌شناسی حزن و بغض اصل بیداری انسان را صلب و خیالات واهی و پر از دغدغه را در انسان محک می‌سازند این خیالات اضطراب آور زمینه فرار حقایق و حصار رسم‌های برخواسته از آن را در ضمیر جا می‌دهد و سر آمد آن انجماد فکری و انقیاد اجتماعی است.

آرزوها چیزهای مثبتی اند اما نه در حد یک خیال و طمع بلکه باید انسان همه آنچه بعنوان آرزو در ذهن و ضمیر می‌پرورد در ظرف عقل آن را فیلتر نماید و آنچه را که عقل حکم می‌کند و دل به آن جان تازه می‌بخشد همه اطراف و اکناف آن را به بررسی گرفته و نتیجه مطلوب پیش از نتیجه اصلی را در آن ببیند بی آنکه در آن بنام خیال آرزو وجود دارد در گرداب آن خود را اسیر نگرداند، در آن‌صورت این می‌شود محتوای اصل آرزوها و بیداری‌های آدمی ورنه انسان خود نمی‌داند چه آرزوی دارد و بکدام مسیر رخش می‌راند گاهی آرزوها مسیرهای چند لایه‌ای دارند لایه‌های که تراکم بی رویه داشته و هر کدام راه‌های پرخم و پیچ دارند آرزوهای معنایی انسان را در معنای خودش متوجه می‌کند و او را از ترس‌های که در عالم ماده به آن مواجه است در خود بی‌خودی‌اش امید تازه می‌دهد و روی دیگر از عالم را برایش نشان می‌دهد که بعضاً آن را عرفا شطحیات می‌نامند شطحیات در واقع همان کلام عجیب و غریبی است که انسان در حالت سکر و بی‌خودی آن را بیان می‌کند این سکر و بی خودی دو نوع است یکی سکر بی‌خودی که از بار مسکرات و دخانیات به انسان بار میاید که سرامد آن یاوه گویی و حرف‌های بی موردی است. دیگری سکر بی‌خود و غرق در خیال معنا است که انسان خود زمانی در آن محیط غرق می‌شود عشق چهره خود را در لباس شخص مجسم ساخته و نقش محوری انسان را به بازی می‌گیرد و عقل درآن کاری ندارد در این حالت انسان چیزهای عجیبی می‌بیند.

عشق در ناخود آگاه انسان قرار دارد و انسان تنها به لحاظ ظاهری در سی فصد خود آگاهی خود می‌داند و بس کلام شطحی در سکر و بی‌خودی معنا انسان را از بعضی رازهای پس پرده‌ای واقف می‌کند و او را آنچه در غیر معنا می‌بیند خسته می‌شود، این است که آرزو می‌کند تا همیشه در جای باشد که بوده است اقبال وقتی از هوای باده وسبو سخن می‌گوید دقیقن آرزوی بودن در همان جای را دارد که باید باشد بهشت خواهان نیز در تمنا و طمع بهشت تنها به نماز بی روح وجان اکتفا می‌کنند و خود را با تمنا میازارند در حالیکه هنوز به اصل آنچه می‌خواهند نرسیده اند طمع و آرزو و تمناها هر کدام یک ماجرا اند چه ماجرای مثبت و چه هم ماجرای منفی در نظم زندگی آدمی انسان‌ها جمع دو بی نهایت اند یکی بی نهایت بزرگ و دیگری بی نهایت کوچک بی نهایت کوچک آن‌ها همان آرزوهای واهی آنان است آرزوی نان خوب داشتن لباس منظم داشتن و خانه خوب داشتن در حالی که آرزوهای بی نهایت بزرگ در عالم ماده همان وقار و حیثیت بوده و در عالم معنا در واقع اصل حقیقتی است که باید به آن ملحق شود و اصل جریانی است که باید در آن زیست کند آرزوی بودن در نی زاری که از آن بریده شده است.

آرزوی دور کردن حجابی که اصل او را پوشانیده و همه آنچه می‌کند در پوش خود است و بس حالانکه اصل را صیقل کند پوش بخاطر حفظ اصل جان است باید به جان کاری کرد تا پوش حافظ شکوه عجیب از این پوش دارد:
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که ازان چهره پرده بر فگنم

این حجاب دقیقن همین جسم است که چهره روح را پوشانیده و مدتی به عنوان پوش این روح جسم کارایی دارد و بعد به اصل اش که همان خاک است بر می‌گردد هر قدر در ارتباط به روح و ارزش آن بحث صورت گیرد باز هم از بحر بی کران آن فقط جرعه‌ای برداشته شده است از این رو رسیدن به اصل حقیقت آن کاری است دشوار ولی مباحثه و ابراز نظر می‌تواند بر درک هر چه بهتر ما از روح ممد واقع شود.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=19349

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.