در جست‌وجوی تفاهم میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی کشور

در جست‌وجوی تفاهم میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی کشور

جاوید راحل پژوهشگر اندیشه سیاسی
بخش دوم

۲. ۲. مفاهیم کلیدی
فرهنگ را می‌توان از چندین زاویه فهمید؛ دین، تاریخ، زبان و ارزش‌ها و نهادها، هر یک از این موارد عنصری از فرهنگ هستند.

و یلیامز مفهوم فرهنگ را در سر تطور آن دارای سه اصلی می‌داند: آموزش، هنر و شیوه زندگی.
برای توضیح اصطلاح میان‌فرهنگی باید به تمایز آن با دانش واژه‎های درون‌فرهنگی، چندفرهنگی، بین‌فرهنگی، ترافرهنگی اشاره شود که این تمایز را بر اساس اثر استمبر در مورد واژه‌های درون رشته‌ای، چند دسته‌ای، بین رشته‌ای، میان رشته‌ای و ترا رشته‌ای صورت داده ایم.
در رویکردهای درون‌فرهنگی، چندفرهنگی و بین‌فرهنگی، کنشگران همه چیز بر اساس فرهنگ خودی ارزیابی می‌کنند.
در رویکرد ترافرهنگی فرهنگ‌خودی یا فرهنگ‌دیگری وجود ندارد؛ اما در رویکرد میان‌فرهنگی کنشگران در بستری مشترک خود و دیگری را فهم می‌کنند و در عین حال به جهت فرهنگ از همدیگر متمایزند. (غمامی و اسلامی‌تنها، ۱۴۰۱: ۱۰)

۱. ۲. ۲. اندیشه میان‌فرهنگی
اندیشه میان‌فرهنگی یا مفهومی است که بر تعامل، گفت‌وگو و تفاهم میان فرهنگ‌های مختلف تأکید دارد. این دیدگاه، بر خلاف رویکردهای تک‌فرهنگی یا چندفرهنگی صرف، تأکید بر تبادل فعال فرهنگی، پذیرش تفاوت‌ها و خلق فضایی مشترک برای تعامل دارد.

اندیشه میان‌فرهنگی، بیش از آنکه به حفظ هویت‌های فرهنگی به صورت ایستا بپردازد، به فرآیند ارتباط و تعامل پویا میان فرهنگ‌ها توجه می‌کند و امکان ایجاد فهم متقابل و همزیستی مسالمت‌آمیز را فراهم می‌آورد.

رام ادهرمال: «فلسفه آنگاه میان‌فرهنگی است که از نگرش مطلق سازی موضع خاص خویش دست بکشد و پاسخ خود را منحصر به فرد نشمارد و در عوض، مواضع خود را به عنوان یکی در میان مواضع چندگانه رسمیت بخشد و این صرفاً یک رویه در برخورد با دیگری است، نه یک نظریه در مورد حقیقت خود یا دیگری.» (مشکات و مصلح، ۱۳۹۷: ۱۴۱)

۲. ۲. ۲. چندپارچگی و چندگانگی فرهنگی
چندپارچگی فرهنگی به وجود چند فرهنگ، قومیت، زبان و مذهب در یک جامعه اشاره دارد که هر یک دارای ویژگی‌ها و هویت‌های خاص خود هستند. و چندگانگی فرهنگی به مفهومی که بیشتر مثبت است اشاره دارد که به وجوه فرهنگ‌های متنوع در یک جامعه پیوند می‌خورد نظیر قومیت‌ها، زبان‌ها، ادیان، سبک زندگی و غیره که در عین حال نشان دهنده پذیرش تنوع و غنا به شمار می‌رود؛ اما در مقابل آن چندپارچگی فرهنگی بیشتر شکاف منفی داشته و به گسستگی فرهنگ‌های مختلف و ناسازگار که اغلب همراه با تنش، سوء تفاهم و نبود هویت جمعی و انسجام اجتماعی منجر شده است.
چندگانگی زمانی به فرصت تبدیل می‌شود که بتوان ساختارهای گفت‌وگو و تفاهم را تقویت کرد و از تعارضات جلوگیری نمود. یا این که: ارتباطات میان‌فرهنگی هنگامی ظهور می‌کند که مردمان با فرهنگ یا پاره فرهنگ‌های هویتی متفاوت با یک‌دیگر ارتباط بر قرار کنند. (غمامی و اسلامی‌تنها، ۱۴۰۱: ۱۰)

بنابر این باید نگاهی فرهنگی و هویتی در پیوند به این مسئله داشت و طوری که محوری‌ترین بحث در نظریه انسان‌شناختی توضیح رابطه فرهنگی و هویت در قالب خود و دیگری مطرح است.
چند فرهنگی، به تنوع فلسفه‌ها در دامن سنت‌های فرهنگی مختلف اذعان دارد و این که در واقع تمهیدی برای تحقق مفهوم میان‌فرهنگی است اما متمایز از آن است چرا که ترابط میان‌فرهنگ‌ها را مورد بی مهری قرار می‌دهند. (حیدری و دیگران، ۱۴۰۰: ۴۸)

در خراسان‌افغانستان، چندپارچگی فرهنگی از عوامل اساسی شکل‌دهنده به هویت ملی و اجتماعی کشور است، اما در عین حال به دلیل فقدان چارچوب‌های نهادی و اجتماعی کارآمد، به منبع تعارض و بحران نیز تبدیل شده است.

۳. ۲. ۲. مفهوم «خود» و «دیگری» در اندیشه میان‌فرهنگی
در انسان‌شناسی شناخت خود و دیگری از مفاهیم عمده فرایندهای زیست بشری به شمار می‌رود؛ می‌توان تبیین کرد که: رابطه خود و دیگری به معنای اندیشه مواجهه بینا سوژگی یکی از مسائل مطرح نزد منتقدان عصر مدرن بوده است. (راحل، ۱۴۰۴: ۵۳)
بنابر این یکی از محورهای اساسی اندیشه میان‌فرهنگی، بازشناسی و بازاندیشی نسبت «خود» و «دیگری» است. «خود» تنها از طریق مواجهه با «دیگری» شکل می‌گیرد و معنا می‌یابد (راحل، ۱۴۰۴: ۵۴).
در جوامع چندپاره مانند خراسان‌افغانستان، این رابطه اغلب به دلیل تعصبات، پیش‌فرض‌ها و بی‌اعتمادی دچار خدشه می‌شود که سد راه گفت‌وگو و تفاهم میان فرهنگی است.
اندیشه میان‌فرهنگی تلاش می‌کند این دیوارها را بشکند و بر گفت‌وگوی باز و متقابل تأکید کند.

۴. ۲. ۲. گفت‌وگوی میان‌فرهنگی
فلسفه میان‌فرهنگی بر گفتگو به مثابه روش تأکید دارد و این مستلزم آن است که دو طرف گفتگو برای یک دیگر درجه و اعتبار برابر قائل باشند.
در برداشت فلسفه میان‌فرهنگی از گفتگو مسئله اساسی نحوه فهم ما از دیگری است؛ در این بینش دیگری را هم چون خود تلقی می‌کنیم و قائل به نسبتی متقارن میان خود و دیگری هستیم. (دهقان و مصلح، ۱۳۹۴: ۵۱ – ۵۰)
ماهیت انسان در تبادل، تفاوت و اشتراکات مفهومی شکل گرفته است. انسان تنها موجودی است که زندگی اجتماعی را چنانچه دل‌اش خواسته است از سلطه غریزه اجتماعی که با سایر موجودات اجتماعی دیگر وجه مشترک داشته است، رها سازد. بنابرین زندگی اجتماعی انسان‎ها بدون حضور دیگری نا ممکن است، راه ارتباط میان من و دیگری از رهگزر زبان است. زبان عمده‎ترین ابزار سیاسی سازی رابطه میان خود و دیگری در میان انسان‎ها است.
بنابرین اندیشمندانی نظیر فردیناند دو سوسور به اهمیت زبان پی برده است. (راحل، ۱۴۰۴: ۵۵)
گفت‌وگوی میان‌فرهنگی فراتر از تبادل اطلاعات است و شامل درک عمیق و پذیرش تفاوت‌هاست.
این گفت‌وگو به‌منظور یافتن نقاط اشتراک و ساختن فهمی مشترک است که منجر به کاهش تنش‌ها و تقویت همبستگی اجتماعی می‌شود.
گفت‌وگو میان فرهنگی امری لازم برای همه فرهنگ‌ها است تلاقی‌های فرهنگی امروزه به گونه‌ای است که شرایط هر فرهنگی نه تنها مسئله‌ای برای مردمان وابسته به آن فرهنگ بلکه مسئله‌ای برای همگان است.» (مصلح، ۱۳۸۶: ۷۶)

چنین گفت‌وگویی در خراسان‌افغانستان که دارای تاریخچه پیچیده‌ای از تعارضات فرهنگی و قومی است، می‌تواند راه‌گشای همزیستی مسالمت‌آمیز باشد.
گفتمان فرهنگی در خراسان‌افغانستان با دال مرکزی زبان فارسی و تاریخ کهن آریانای باستان می‌تواند به تندروی‌های مذهبی، تبعیض و بی عدالتی در عرصه فرهنگی به ویژه در برابر زبان فارسی فایق آید. خراسان‌افغانستان ظرفیت تحول در عرصه شناخت فرهنگ کهن آریانای باستان را دارد، پیشینه تاریخی و تمدنی میان راه تمدن‌های کهن شرق و غرب، مرکز زبان پارسی، ریشه‌های فرهنگی عمیقی دارد.
با شکل گیری تحولات در عرصه فرهنگ جامعه آماده تحول به سمت مثبت خواهد شد.
هدف از گفت‌وگوی فرهنگی، آمادگی همه عناصر فرهنگی برای گفت‌وگو می‌باشد.
شاخص گفتگو. گستری، اهرم نزدیک سازی مردمان و فرهنگ‌ها و ابزار دستیابی به ریشه و مجموعه علل و عوامل تنش‌ها و مناقشات تاثیر گزار در فاصله گرفتن دولت‌ها از یک‌دیگر است. (ودادی و اخلاقی نسب، ۱۳۹۲: ۲۳)

با شکل گیری فعالیت‌های فرهنگی به ویژه جاگزین سازی فرهنگ تاریخی به جای الگوهای وارداتی که حوزه وسیعی از کنش‌های فرهنگی خراسان‌افغانستان را در بر گرفته مثلاً در عرصه برداشت‌های قشری از مذهب و تفسیرهای افراط گرایانه از فرهنگ قبیلوی تا افراط در پذیرش فرهنگ‌های وارداتی چون فلم، موسیقی و سینما که سنت و تجددگرایی را در دو طرف شکاف عمیق و بحران فرهنگی قرار داده است.

۳. ادبیات پژوهش
موضوع گفت‌وگوی میان‌فرهنگی و بررسی امکان‌های آن در جوامع چندقومیتی، یکی از مباحث نوپدید در علوم انسانی است. نظریه‌پردازانی چون: رام‌ادهرمال، رائول فورنه-بتانکور و بواونتورا دِ سوزا سانتوس در دهه‌های اخیر تلاش کرده‌اند تا بر اساس فلسفه تطبیقی، زمینه‌ای برای گفت‌وگوی اصیل میان افق‌های فکری و فرهنگی گوناگون فراهم کنند. از منظر این متفکران، اندیشه میان‌فرهنگی نه‌تنها واکنشی نظری به بحران مرکزیت‌گرایی فرهنگی غرب است، بلکه الگویی برای مواجهه انتقادی و همدلانه با دیگری در فضای جهانی‌شده معاصر به شمار می‌آید.
در سوی دیگر، پژوهش‌های متعددی پیرامون ساختار فرهنگی، اجتماعی و قومی خراسان‌افغانستان، به بررسی ابعاد پیچیده تنوع زبانی، قومی و تاریخی این کشور پرداخته‌اند. کتاب خراسان‌افغانستان: تاریخ فرهنگی و سیاسی نوشته‌ی توماس بارفیلد (Barfield, 2010)
با نگاهی انسان‌شناختی و تاریخی، نشان می‌دهد که چگونه ساختار نامتوازن دولت‌سازی، روابط قبیله‌ای، و تنش‌های میان مرکز و پیرامون، در شکل‌گیری شکاف‌های اجتماعی و بحران‌های هویتی خراسان‌افغانستان نقش داشته‌اند. به همین ترتیب، بارنت روبین در اثر مشهور خود تحت نام فروپاشی خراسان‌افغانستان (Rubin, 2002) ریشه‌های واگرایی سیاسی، ضعف نهادهای ملی و تأثیر جنگ‌های داخلی بر ساختار اجتماعی کشور را تحلیل می‌کند.
همچنین پژوهش‌های محمد نظیف شهرانی، به‌ویژه در زمینه مردم‌شناسی سیاسی، به بررسی نقش روابط قومی، اقتصاد غیررسمی و الگوهای متغیر قدرت در جوامع محلی خراسان‌افغانستان پرداخته‌اند. آثار او، از جمله مقاله‌ی انقلاب‌ها و شورش‌ها در خراسان‌افغانستان: دیدگاه‌های مردم‌شناسانه (Shahrani, 1984)، نقشی مهم در تبیین بحران‌های هویتی و اجتماعی در بستر ساختار فرهنگی متکثر خراسان‌افغانستان ایفا کرده‌اند.
برخی از منابعی که به شناسایی مشخصات توسعه نیافتگی و حتی بحران فرهنگی داشته اند، می‌توان اشاره نمود: کتاب “علل عقب ماندگی خراسان‌افغانستان” نوشته علی جان رحمانی یزدری (۱۳۸۶)؛ کتاب “موانع توسعه‌ی سیاسی در خراسان‌افغانستان” نوشته عبدالحفیظ منصور (۱۳۹۲)؛ کتاب “بحران هویت ملی در خراسان‌افغانستان” نوشته دیدار علی مشرقی (۱۳۸۹)؛ کتاب “چرا پس مانده ایم” نوشته شفیع الله کارورز خاوری (۱۳۹۱)؛ کتاب” توسعه سیاسی در خراسان‌افغانستان” نوشته محمد اکرم عارفی (۱۳۹۳)؛ “شناسنامه خراسان‌افغانستان” نوشته بصیر احمد دولت آبادی (۱۳۸۲) و برخی منابع دیگر به موضوع فرهنگ و عقب ماندگی بصورت بسیار مختصر و گزرا پرداخته شده است.
با این حال، کمتر پژوهشی به‌طور مشخص تلاش کرده تا اندیشه میان‌فرهنگی را در بستر چندپارگی فرهنگی خراسان‌افغانستان به‌کار گیرد و امکان‌های نظری و عملی گفت‌وگوی فرهنگی را در این بافت تاریخی-اجتماعی بررسی کند. پژوهش حاضر می‌کوشد با تکیه بر دیدگاه‌های میان‌فرهنگی معاصر و شناخت بستر خاص خراسان‌افغانستان، به این خلأ علمی پاسخ دهد.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=19031

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.