در جست‌وجوی تفاهم میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی کشور

در جست‌وجوی تفاهم میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی کشور

جاوید راحل پژوهشگر اندیشه سیاسی
بخش نخست
چکیده

این مقاله با تکیه بر چارچوب نظری ترکیبی از رام ادهرمال، رائول فورنه-بتانکور و بواونتورا دِ سوزا سانتوس، امکان‌های گفت‌وگوی میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی خراسان‌افغانستان را بررسی می‌کند.

هدف آن شناسایی ظرفیت‌ها ( مانند تجارب تاریخی زیست‌مشترک و سنت‌های اجتماعی گذشت‌گرا) و موانع (ساختاری و معرفتی) این گفت‌وگوست.

روش کیفی و نظری-تحلیلی است. نتایج نشان می‌دهد که اگرچه سدهایی وجود دارد، اما ظرفیت‌های فرهنگی قابل بهره‌برداری برای بازسازی فضای تفاهم و احترام متقابل در خراسان‌افغانستان وجود دارد.
کلیدواژه: اندیشه میان‌فرهنگی | گفت‌وگوی فرهنگی | خراسان‌افغانستان | چندپارچگی فرهنگی

۱. مقدمه
1. ۱. بیان مسئله
خراسان‌افغانستان کشوری‌ست که شکاف‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در آن ریشه در تفاوت‌های فرهنگی دارد.
این تفاوت‌ها به‌دلیل فقدان پذیرش چندگانگی فرهنگی به‌عنوان یک واقعیت اتنیکی، همواره مانعی در مسیر هویت‌سازی جمعی و تصور یک کل مشترک بوده‌اند.

ازین‌رو خراسان‌افغانستان، با تنوع فرهنگی، قومی، زبانی، مذهبی و سیاسی عمیق، از سال‌ها پیش درگیر چالش‌های پیچیده‌ای در زمینه همزیستی و گفت‌وگو میان گروه‌های مختلف بوده است.
این چندپارگی فرهنگی که ریشه در تاریخ، سیاست، و ساختار اجتماعی این کشور دارد، به‌گونه‌ای عمل کرده که فهم و تعامل سازنده میان «خود» و «دیگری» همان‌گونه که در مقاله‌ای دیگر آورده‌ام «همانگونه که مفهوم «خود» از مواجهه با «دیگری» شکل می‌گیرد و معنا می‌یابد دیگری، خود مفهوم پنهان در صدفی بسته و ناتوان از درک و شناسایی خویش است، که به طور کامل و به صورت یک کل است.» (راحل، ۱۴۰۴: ۵۴) که با تاسف به‌طور جدی آسیب دیده است.
اندیشه میان‌فرهنگی و مباحثی که به جنبه‌های مختلف آن پیوند می‌خورند؛ افق قابل تأمل در گشودن این گره کور است که در پیوست تعامل گفتگومندانه میان خود و دیگری به عنوان حقیقت غیر قابل انکار می‌تواند شکل بگیرد.
در چنین بستری، اندیشه میان‌فرهنگی است که بر گفت‌وگو، تفاهم و گشودگی تأکید دارد، می‌تواند نقش مهمی در بازسازی این فضا داشته باشد.
اما پرسش اصلی این است که آیا این اندیشه در واقعیت‌های فرهنگی و سیاسی خراسان‌افغانستان قابلیت بروز و تحقق دارد؟

۲. ۱. هدف پژوهش
فلسفه میان فرهنگی گرایش جدید است که در میان گروه وسیعی از تفکرات برخاسته از فرهنگ‌های مختلف با نظر به شرایط جدی عالم، به خصوص تنوع و تکثر فرهنگ‌ها و اعتقاد به لزوم حفظ تفاوت‌ها پدید آمده است. در این فلسفه،. اعتقاد به هویت هر فرد و هر جمع و الزام به حفظ تمایزات است. (مصلح، ۱۳۸۶: ۸۱)

بنابر این؛ این پژوهش در پی آن است که با تکیه بر مفاهیم بنیادین اندیشه میان‌فرهنگی، وضعیت چندپارگی فرهنگی خراسان‌افغانستان را در نسبت با مسئله گفت‌وگو و تفاهم تحلیل کند.
هدف اصلی، بازاندیشی ظرفیت‌ها و موانع گفت‌وگوی میان‌فرهنگی در جامعه‌ای است که با تنوع فرهنگی و زخم‌های تاریخی دست‌به‌گریبان است.

۳. ۱. پرسش‌های پژوهش
پرسش اصلی: در چه چارچوبی می‌توان اندیشه میان‌فرهنگی را به‌عنوان ابزاری برای بازاندیشی نسبت میان خود و دیگری در جامعه‌ی چندپاره‌ی خراسان‌افغانستان به‌کار گرفت؟
پرسش‌های فرعی: ۱. کدام عناصر فرهنگی و تجربه‌های تاریخی در خراسان‌افغانستان می‌توانند به‌مثابه ظرفیت‌هایی برای شکل‌گیری گفت‌وگوی میان‌فرهنگی عمل کنند؟ ۲. موانع ساختاری و معرفتی تحقق گفت‌وگوی میان‌فرهنگی در خراسان‌افغانستان معاصر کدام‌اند؟

۲. مبانی نظری و مفاهیم کلیدی
1. ۲. مبانی نظری
در این پژوهش، مبانی نظری بر اساس ترکیبی از دیدگاه‌های سه متفکر برجسته شکل گرفته است: رام ادهرمال با تأکید بر گفت‌وگوی افق‌ها و فلسفه میان‌فرهنگی، رائول فورنه بتانکور و رویکرد فلسفه رهایی‌بخش و هم‌سطح‌سازی معرفتی فرهنگ‌ها، و بواونتورا دِ سوزا سانتوس که مفهوم استعمارزدایی از معرفت و عدالت شناختی را مطرح می‌کند.
هر یک از این نظریه‌پردازان، از منظری خاص، به ضرورت عبور از مرکزیت‌گرایی فرهنگی و بازسازی رابطه میان فرهنگ‌ها به گونه‌ای برابری‌محور و گفت‌وگومند می‌پردازند.
بررسی و تحلیل اندیشه‌های این متفکران، زمینه مناسبی برای فهم ظرفیت‌ها و موانع گفت‌وگوی میان‌فرهنگی در خراسان‌افغانستان فراهم می‌آورد و به ساختار مفهومی پژوهش جهت می‌دهد.

۱. ۱. ۲. رام ادهر مال
رام ادهرمال، فیلسوف هندی‌الاصل، یکی از پایه‌گذاران فلسفه میان‌فرهنگی است که نخستین حلقه این فلسفه را در سال ۱۹۹۱ در کلن آلمان تأسیس کرد. خاستگاه فلسفه میان‌فرهنگی در مواجهه با تکثر فرهنگی جهان و نیاز به گفت‌وگو و صلح میان فرهنگ‌ها شکل گرفت.
ادهرمال و همراهانش به نقد اروپا محوری مدرن و ضرورت فهم فرهنگ‌ها در بستر زمان و مکان خاص هر جامعه تأکید دارند؛ فلسفه باید برآمده از شرایط زمینه‌ای باشد و به مشارکت فعال فرهنگ‌ها در حل مسائل مشترک جهانی دعوت کند (حیدری و دیگران، ۱۴۰۰: ۳۳).
ادهرمال مفهوم «منطقه میانه» میان فلسفه‌ها را مطرح می‌کند که متکی بر گفت‌وگوی چندجانبه (پلی‌لوگ) است، نه فقط گفت‌وگوی دوجانبه. وی بر این باور است که توانایی ارتباط دادن ناهمگون‌ترین صحنه‌ها به همدیگر، بدون پیچیده‌سازی، مسیر امیدواری و عمل در تاریخ انسانی است (مشکات و مصلح، ۱۳۹۷: ۱۵۲).
بر اساس دیدگاه ادهرمال، هیچ فرهنگ ناب و خالصی وجود ندارد، زیرا فرهنگ‌ها در طول تاریخ در مواجهه و تداخل با یکدیگر دچار تغییر و آمیختگی شده‌اند. نمونه‌های تاریخی از هند نشان‌دهنده این واقعیت‌اند. (حیدری و دیگران، ۱۴۰۰: ۳۶).
او همچنان برای دستیابی به هرمنوتیک تناسبی از مفهوم «هم‌پوشانی» بهره می‌برد که بین سنت‌های فرهنگی و مکاتب فلسفی وجود دارد. وی نسبیت‌گرایی مطلق را نمی‌پذیرد و ضمن پذیرش کثرت‌گرایی، حقیقت را امری متکثر می‌داند که هیچ فرهنگ یا دیدگاهی انحصار آن را ندارد. حقیقت در فرآیند گفت‌وگو و جستجوی مشترک میان فرهنگ‌ها به دست می‌آید و متضمن احترام به دیدگاه‌های مختلف است (حیدری و دیگران، ۱۴۰۰: ۳۹-۴۰).

ادهرمال با تفکیک «زمان خطی» و «زمان دوری»، به تجربه تاریخی انسان‌ها می‌پردازد. زمان خطی با آغاز و پایان مشخص، غالباً در ادیان متعالی مطرح است، در حالی که زمان دوری به چرخه‌ها و تکرار وقایع تاریخی اشاره دارد.
این مبانی نظری چارچوب فلسفی مهمی برای تحلیل اندیشه میان‌فرهنگی در بستر چندپارگی فرهنگی خراسان‌افغانستان فراهم می‌آورد. توجه ادهرمال به گفت‌وگوی چندجانبه، نقد مرکزیت‌گرایی و تأکید بر نسبیت‌گرایی معتدل، متناسب با نیازهای جامعه‌ی چندپاره خراسان‌افغانستان است که در آن تنوع فرهنگی و تاریخی عمیق وجود دارد.
همچنین، توجه وی به مفهوم «منطقه میانه» و هرمنوتیک چهاروجهی به پژوهش امکان می‌دهد تا فراتر از تقابل‌های دوقطبی، مسیر تفاهم و تعامل میان فرهنگ‌ها را بازشناسی کند. بنابراین، بهره‌گیری از این مبانی، ابزار تحلیلی مناسبی برای بازاندیشی نسبت «خود» و «دیگری» در جامعه خراسان‌افغانستان فراهم می‌سازد.

۲. ۱. ۲. رائول فورنه بتانکور
رائول فورنه بتانکور ، فیلسوف و نظریه‌پرداز کوبایی-آلمانی، یکی از چهره‌های شاخص فلسفه میان‌فرهنگی و فلسفه انتقادی است که در آثارش به نقش آموزش و گفتگوی برابر میان فرهنگ‌ها تأکید می‌کند.
او معتقد است که فلسفه باید از سلطه و هژمونی فرهنگی غرب رها شده و فضایی برابر و دموکراتیک برای تبادل اندیشه میان فرهنگ‌ها فراهم آورد. «فلسفه میان‌فرهنگی به دنبال ایجاد گفتگویی است که از تحمیل قدرت و مرکزگرایی اجتناب کند و به جای آن، تنوع و تفاوت‌ها را به عنوان نقطه قوت و ظرفیت مشترک به رسمیت بشناسد.» (Betancourt, 2006:)

فلسفه میان‌فرهنگی تلاش می‌کند گفتگویی را بگستراند که در آن قدرت تحمیلی و مرکزگرایی حذف شود و تفاوت‌ها به عنوان مزیت‌ها و ظرفیت‌های مشترک پذیرفته شوند. (Betancourt, 2006) ازینرو در نگاه فورنه بتانکور، گفتگوی میان‌فرهنگی نباید به یک طرف اجازه دهد که فرهنگ خود را به دیگری تحمیل کند بلکه باید بر مبنای احترام متقابل و شناخت تفاوت‌ها پیش رود.
از این رو، او فلسفه رهایی‌بخش را راهکاری برای مقابله با نابرابری‌ها و محدودیت‌های فرهنگی می‌داند که می‌تواند در آموزش و پرورش و فضای عمومی فرهنگ تأثیرگذار باشد. تفکر او، سرشار از دعوت به بازاندیشی در هویت فرهنگی و گشودگی به تجربه‌های دیگر است.
«همزیستی مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها نیازمند عقلانیتی است که فراتر از مرزهای فرهنگی و زبانی حرکت کند و بر پایه احترام متقابل و شناخت تفاوت‌ها شکل گیرد.» (Betancourt, 2010) برای رسیدن به همزیستی مسالمت‌آمیز، باید عقلانیتی داشت که از محدودیت‌های فرهنگی و زبانی عبور کند و بر پایه احترام و پذیرش تفاوت‌ها ساخته شود.

۳. ۱. ۲. بواونتورا دِ سوزا سانتوس
بواونتورا دِ سوزا سانتوس ، جامعه‌شناس و فیلسوف پرتغالی، با تمرکز بر عدالت اجتماعی و نقد معرفت غربی، فلسفه میان‌فرهنگی را در قالب مفهومی گسترده‌تر مطرح می‌کند که ضمن احترام به تنوع فرهنگی، از سلطه معرفتی غرب و تکثر نادیده گرفته‌شده دانش‌ها و فلسفه‌های بومی به‌شدت انتقاد دارد.
«فلسفه میان‌فرهنگی به مثابه ابزاری برای نقد قدرت جهانی‌شده، به دنبال گشودن فضاهایی است که صدای فرهنگ‌های حاشیه‌ای شنیده شود و عدالت اجتماعی تحقق یابد.» (Sousa, 2014)
او بر این باور است که باید «اپیستمولوژی‌های جنوب» را به رسمیت شناخت و دانشی برابر و چندصدایی را جایگزین تک‌صدایی‌های هژمونیک کرد. فلسفه میان‌فرهنگی در نگاه سانتوس، عرصه‌ای برای گفتگوی برابر و آزاد میان فرهنگ‌ها و دانش‌های مختلف است که به منظور ایجاد عدالت و برابری اجتماعی و فرهنگی عمل می‌کند. او تأکید دارد که این گفت‌وگو نباید سطحی باشد بلکه باید ساختاری عمیق و تحول‌آفرین در شناخت و رابطه میان فرهنگ‌ها ایجاد کند.

«بازاندیشی در باب دانش و فرهنگ باید از مرکزگرایی غربی عبور کند و به گونه‌ای چند صدایی و چند فرهنگی دست یابد که به همزیستی و همگرایی کمک کند.» (Sousa, 2018) فلسفه میان‌فرهنگی وسیله‌ای است برای نقد نظام‌های قدرت جهانی که تلاش می‌کند فضایی باز کند تا صدای فرهنگ‌های کمتر دیده شده به گوش برسد و عدالت اجتماعی برقرار شود. برای بازتعریف دانش و فرهنگ، باید از غرب‌محوری رها شویم و به چندصدایی و تنوع فرهنگی برسیم که منجر به همزیستی و همکاری بهتر میان فرهنگ‌ها شود.
«از آنجا که دانش علمی به‌طور عادلانه در جامعه توزیع نمی‌شود، تأثیرات آن در جهان واقعی معمولاً به نفع گروه‌های اجتماعی‌ای است که دسترسی بیشتری به این دانش دارند.»

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=18719

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.