نخست، از همهی دوستان و خوبانی که پیوسته احوالگیری کردند و با گفتن سخنان انگیزهبخش باعث قوت قلبیام شدند، و همچنین عزیزانی که از حالم باخبر شدند و -اگرچه بدون هماهنگی با من- در مورد مریضیام نوشتند، یک جهان سپاسگزارم.
بلی، متاسفانه مدتی است گرفتار بیماری سخت (تومور بدخیم) شدهام.
توموری که در استخوانم است و کمترین هزینهی آن، قطع عضو است.
من مدت بیش از سه سال است در ایران زندگی میکنم. بلی، من از وطنم فرار کردهام؛ شاید هم دلیل فرارم این بوده که به فعالیتهای رسانهای و ادبیام بتوانم ادامه دهم.
به هر روی، میخواهم کوتاه به شکایتی بپردازم:
من سهسال و اندی پیش، به صورت رسمی و قانونی به ایران آمدم در حالی که میتوانستم پاکستان بروم.
با خودم به این گمان بودم که از یک گوشهی ایران فرهنگی ( ایران شرقی) به گوشهی دیگر ( ایران غربی، تهران)، میروم، به امید اینکه در کنار برادران و خواهران پارسیزبان خود بتوانم زندگی و کار کنم.
اما اکنون پس از سه سال، برایم روشن شده است که برای اهل قلم و فرهنگ پارسیزبان مهاجر، اینجا هیچ برنامه و پشتوانهای وجود ندارد.
چیزی که برایم بسیار دردناک است، این است که حتی برای شماری اندکی از شاعران و نویسندگان خراسانیافغانستانی که سالها در کشور خود بانیان زبان و هویت پارسی بودند و امروز در ایران زندگی میکنند، هیچ برنامه و حمایتی دیده نمیشود.
بسیاری از آنان مجبورند در وضعیت غیرقانونی و پنهان روزگار بگذرانند.
من پاسپورت دارم و قانونی آمدهام، اما همچنان با نگرانی تمدید نشدن ویزا و بیم از آینده روبهرو هستم.
پرسش من این است: چرا برای کسانی که بهطور قانونی آمدهاند و به فرهنگ و زبان مشترک خدمت کردهاند، هیچ حمایت مشخصی وجود ندارد؟ آیا سزاوار نیست برای چند چهرهی فرهنگی که سالها عمرشان را در راه زبان پارسی گذاشتهاند، تسهیلات و برنامهای ویژه در نظر گرفته شود؟
من چرا اینجا آمدهام؟ چون کشورم در چنگ یک گروه متعصب و جاهل سقوط کردهاست.
من از مرگ نمیترسم، اما میدانم که برای ادامه دادن به مبارزه بر علیه تروریسم و جهلی که مردمم را تهدید میکند، باید بیشتر زنده بمانم و فعالیت کنم.
اکنون تنها خواستهام این است: در شرایطی که درمانم نیازمند سفر به یک کشوری دیگر است و بازگشت به خراسانافغانستان برایم ناممکن، آیا این حق را ندارم که اقامتم تمدید شود و بتوانم با آرامش به درمان و فعالیت ادبی و فرهنگیام ادامه دهم؟
این پرسش و این گلایهای است که سالهاست در دل بسیاری از اهل فرهنگ مهاجر مانده، اما کمتر گفته شده است.
اسحاق ثاقبی داراب