گفتوگو کننده: آرزو پرنیان
احسان بدخشانی از چهرههای جوان شعر و به ویژه غزل خراسانافغانستان است که در سالهای اخیر کارهای قابل توجهی در قالب غزل انجام داده است.
از او دو مجموعه شعری به نامهای “ابر موفرفری” در کانادا و “بیشادیان” در تهران به چاپ رسیده و یک مجموعه به نام”مزرع آیینه” زیر چاپ است و یک مجموعه دیگر در انتظار چاپ به سر میبرد.
با آقای بدخشانی گفتوگویی انجام شده است که اینک میخوانیم:
خراسانتایمز: ممنون که وقت گذاشتید؛ در مورد احسان بدخشانی بگویید.
بدخشانی: من احسان بدخشانی هستم، متولد ششم سنبله/شهریور ۱۳۷۴ در درواز بدخشان.
خراسانتایمز: از شعر بگویید و نخستین تجربههای تان که چه زمانی اتفاق افتاد؟
بدخشانی: شعر برای من یک «مدل» از اندیشیدن به جهان است در بستر زبان.
من در یک گفتوگوی بیمناسبت در یک جمع سهنفره که یکی از دوستان ادعای شاعری داشت، وقتی شعری به قول خودش خواند، من متوجه شدم اگر ایشان با این متنهای بیسر و ته فکر میکند شاعر است، من خیلی بهتر از ایشانم.
این اولین مواجههی من با هیاهوی درونم بود که سالها در سکوت به سر میبرد.
از همان دم شروع کردم به نوشتن.
خراسانتایمز: طبیعت زیبای بدخشان، بهویژه زادگاه شما، چقدر در شاعر شدنتان تأثیر داشته است؟
بدخشانی: محیط همیشه روی شکلگیری شخصیت افراد اثرگذار است.
در همهی علوم این مسأله پذیرفته شده و بدیهی شمرده میشود. من در یک ییلاق تولد شدم، ضمن اینکه بزرگ شدهی دهات هستم، در ییلاقی که مربوط به روستای ما میشد، در یک روز تابستانی تولد شدم، زمانی که مادرم با تعداد دیگری از خانمهای قشلاق به رسم هرساله با انبوهی از گاو، گوسفند و بزغاله به آنجا برای گذراندن سه تا چهار ماه ایام گرما رفته بودند، به دنیا آمدم. یعنی من خیلی روستاییام. اسم آن ییلاق «سرآب» یا به قول محلیها «سرآو» است.
یکی از زیباترین جاهایی است که من در عمرم دیدهام. وقتی که از روستایی ما به آنجا بخواهی بروی حدود دو ساعت با پای پیاده زمان میبرد.
کوه و کتل است.
از کتلها که عبور میکنی به یک مسیر هموارتری میرسی که در واقع شروع همان ییلاق است. دوتا جویبار از سالها یا شاید دهها قبل از آنجا به سوی روستای ما کشیدهاند که معمولاً از اواخر بهار تا اواسط خزان آب دارد.
در فصل تابستان دیدنی است.
البته در بهار هم. به دلیل وسعت و پهنای آن، وستاهای دیگر هم اسپهایشان را تابستانها به اینجا میآورند.
وقتی که در ابتدای تابستان گذر انسان به سرآب بیفتد، صحنههای زیبایی از طبیعت را انسان مشاهده میکند: دویدن گلههای اسپ و نزاع و دعواهای آنها با هم، اسپ هایی که پس از چریدن یکی دو ماهه در مراتع سرسبز بودهاند، از دور کمرگاهشان برق میزند.
پرواز دستهی کبکها که برای من زیباترین پرندهی عمرم هستند. گلههای گاو، گوسفند و بزغاله. البته حضور حیوانات وحشی که در کنار زیباییشان برای باقی حیوانات یک تهدید جدی محسوب میشود.
در «سرآو» چشمههایی است که مصداق همان آب حیات در اساطیر است.
این طبیعت در روح من همیشه زنده است. همیشه برایم حسی میگوید که روزی برای تمام زیباییهای آنجا شعر خواهم خواند. ۱۷ سال عمر من در آنجا گذشته است.
بیشتر از همهی کتابهایی که خواندهام، در جان من جریان دارد.
خراسانتایمز: در مورد محتوای شعر تان بگویید.
بدخشانی: شعر من در موارد زیادی تجربهی زیستهام است. حالا این تجربه گاهی مربوط به محیطی است که من به صورت فیزیکی در آن بودهام، گاهی هم مربوط زندگی من در خیالات و رویاهای فانتزیام است.
کتابها، فیلمها، مستندات و تخیلاتی که در خلوتها مرا فراتر از مکانی که هستم میبرند. من در شعر دوست دارم در پی خلق رویای نو باشم، آرزوها را نگذارم پرپر شوند. شعر من هیچوقت از حس خالی نمیشود، ولو در فانتزیترین شکل، چون این حس است در هنر که همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد، با مخاطب ارتباط میگیرد. شعر را از فلسفه و عرفان بیرون میکند، ساحت شعر یا جهانبینی شعر را مرزبندی میکند.
هرچند عناصر دیگر هم در این نقش سهیماند، ولی احساس میکنم حس انسان دخالت بیشتری باید داشته باشد. هرچند هیچوقت دوست ندارم شعرم بدل به آه و نالهی رمانتیک شود.
خراسانتایمز: برای شعر گفتن زمان مشخصی دارید یا هر وقت که الهام شود مینویسید؟
بدخشانی: شعرنوشتن من زمان خاصی ندارد. گاهی بعد از مطالعهی کتابی، دیدن فیلمی یا پیادهروی و تماشای مناظر و صحنههای زندگی اتفاق میافتد.
خراسانتایمز: شعر از نظر احسان بدخشانی بیشتر پناه است یا اعتراض؟
بدخشانی: شعر زندگی من است. همهی امور زندگیام را تحتالشعاع خود دارد. من اگر فلسفه بخوانم، اگر غرق عرفان شوم، رو به سینما بیاورم، حتی علوم سیاسی خواندنم هم بیربط به شعر نیست.
تمام مسائل زندگیام جوری بوده که شعرم را میبایست تقویت میکرد.
به همین دلیل شعر هم گاهی پناه است، که حس میکنم اگر نبود من چه کار میکردم؟ و هم اعتراض میکنم با شعر، سعی میکنم کشف کنم، لذت ببرم و چیز تازهای به جهان اضافه کنم.
خراسان تایمز: در مورد آثار تان بگویید.
بدخشانی: تا هنوز از من دو مجموعه شعر بنامهای «ابرموفرفری» در کانادا، و «بی شادیان» در تهران به چاپ رسیده است. البته مجموعهی سومم هم به تازگی در تهران مجوز نشر گرفتهاست.
امیدوارم در همین هفتهها منتشر شود.
حد اقل به اندازهی یک مجموعهی دیگر شعر دارم و میخواهم در همین نزدیکیها آن مجموعه را هم به چاپ بدهم، اسمش را هم انتخاب کردهام با خودم. این مجموعهها که به چاپ برسند میخواهم با یک رویکرد جدیدتر به شعرم بپردازم.
خراسانتایمز: بسیاری از جوانان خراسانافغانستان امروز میان ماندن و رفتن سرگرداناند. شما در این آشفتگی چگونه به ادبیات وفادار ماندهاید؟
بدخشانی: شعر برای من فراتر از ماندن و رفتن است. رفتن شاید گاهی تنها راه باشد.
انسان در هر حالی زندگی را دوست دارد، کوچ هرچند معنا و تبعات غمگینی دارد، ولی گاهی تنها چاره است.
من ساکن ایرانم، جای که زندگی برای یک شهروند خراسانافغانستان به شدت سخت است. ولی چارهی دیگری نیست فعلا. اگر در خراسانافغانستان یا کشور دیگری هم میبودم سعی میکردم بنویسم.
نوشتن مسؤولیت است، کسی نمیآید برای ما ادبیات تولید کند، فلسفه بنویسد و موسیقی و فیلم بسازد. خوب یا بد خود ما هستیم که باید این کار را بکنیم. من حس میکنم مسؤولم و نمیخواهم بار مسؤولیتم را به دوش کس دیگری بیندازم.
خراسانتایمز: با توجه به وضعیت فرهنگی امروز خراسانافغانستان، چه امیدی برای کار فرهنگی میبینید؟
بدخشانی: کار فرهنگی در خراسانفغانستان فعلی مثل کاشتن دانه در آب است. این دانهها میپوسند، فاسد میشوند، ماهیت خود را از دست میدهند.
خوراک موجودات دریایی میشوند و ممکن است دانههای محدودی هم به دست موج پرت شوند کنار کوهی، لب دریایی، در جزیرهای برویند.
در این وضعیت من همان رویش اندک را دوست دارم، معنای امید همین است. زندگی بر اساس امکانها پیش میرود.
خراسانتایمز: تأثیرگذاری جریانهای ادبی در دوره جمهوریت چگونه بوده و حالا اگر مقایسه کنیم، وضعیت چگونه است؟
بدخشانی: شعر معاصر، از جهاتی، درخشانترین شعر کشوری بهنام خراسانافغانستان است؛ شعری که در جریانهای ادبی فارسی خارج از خراسانافغانستان هم حرفی برای گفتن دارد.
از حیث تأثیرگذاری هم میشود گفت مهم است.
چهرههایی در آن شعر است که در یک مقطع، بسیار درخشان و برجسته بودهاند.
شعری که به نسلهای جوانتر رسیده، بیتأثیر از آن نیست؛ هرچند نقدها و مشکلاتی هم در آن شعر وجود دارد.
خراسانتایمز: نهادهای فرهنگی و ادبی در بیست سال گذشته، چه نقشی در رشد استعدادهای شعری داشتهاند؟
بدخشانی: من شخصاً هیچ نهاد جدیای نمیشناسم که مثلاً کاری برای من یا بسیاری دیگر از شاعران کرده باشد. مشکل اصلی ما همین است؛ همیشه در قالب ساختار و نهاد نمیتوانیم کار کنیم.
نهاد را یا تقلیل میدهیم به دوستانمان یا به خانوادهی خودمان. انجمنها و اتحادیههایی که میگویند، در مصداق، وجود خارجی ندارند یا حداقل من با چشم غیرمسلح نمیتوانم ببینم چنین سازمانهایی را.
خراسانتایمز: چرا نقد ادبی بهطور جدی در جامعهی خراسانافغانستان رواج نیافته و چه موانعی بر سر راه گسترش فرهنگ نقد وجود دارد؟
بدخشانی: متأسفانه در نقد ادبی، ما کاملاً خلع سلاحیم. دلایل زیادی دارد.
نقد ادبی بسترهای خودش را میخواهد که آن بسترها فراهم نشدهاند تا نقد محقق شود. واقعاً چند نفر دانش ادبی برای نقد ادبی دارد؟ نقد ادبی نهاد میخواهد، سازمان و بودجههای حمایتی میخواهد، رشد دانشها در زمینههای دیگر علوم انسانی میخواهد، شناخت درست میراث ادبیات پارسی و ادبیات جهان را میطلبد، حرکتهای دوامدار فرهنگیـزبانی نیاز دارد.
ما در همهی این امور، غالباً دستمان خالیست.
حتی انگیزهای برای چنین کاری نداریم؛ باقی امور، پیشکش.
خراسانتایمز: مخاطب شما در شعر چه کسانی هستند؟ و چگونه رابطهای با مخاطب در شعرهایتان برقرار میکنید؟
بدخشانی: مخاطب من در شعر انسان است. هر انسانی که دغدغهی انسانیت و ارزشهای انسانی را دارد.
ادبیات طبقه بندی شده را دوست ندارم، ولی این را هم نمیخواهم که تولید کنندهی ادبیات مبتذل و عامه پسند باشم.
خراسانتایمز: تجربه شخصی شما از پذیرش شعر میان نسل جوان چگونه بوده است؟
بدخشانی: شعر در جامعهی پارسیگوی همیشه با استقبال خوبی مواجهه میشود، چون اصیلترین هنر این مردم است. با شعر زاده میشوند و با شعر رشد میکنند.
استقبال به معنای حمایت از نویسنده و شاعر هرچند در جامعهی ما وجود ندارد، با این شرایط انتظاری هم نیست. در جامعه مشکلات ابتداییتری وجود دارد که انسان خراسانیافغانستانی درگیر آن است، نوبت به دغدغه داشتن دربارهی هنر و ادبیات اصلا نمیرسد. با آن هم به لطف فضای مجازی، شعر گاهی به مخاطبش میرسد.
خراسانتایمز: اگر یکی از شعرهایتان را روی دیوار شهر بنویسند، کدام را انتخاب میکنید؟
بدخشانی: هنوز من آن شعر را ننوشتهام.
خراسانتایمز: در کنار شعر، اکنون مشغول چه کاری هستید؟
بدخشانی: من تازگی پایاننامهی کارشناسی ارشدم را در رشتهی علوم سیاسی با گرایش روابط بینالملل دفاع کردم.
امیدوارم بتوانم به زودی دکتری را شروع کنم. در کنار این مسایل باید کار هم بکنم که زندگی هزینه میخواهد.
خراسانتایمز: آیا آثار دیگری هم دارید که آماده چاپ باشند یا در آینده قصد چاپ آنها را دارید؟
بدخشانی: از من دو مجموعه چاپ شده، یک مجموعه بنام «مزرع آیینه» رفته دنبال مجوز گرفتن از ارشاد در تهران. مجموعه چهارمی هم دارم که دوست دارم در فرصت مناسب چاپ شود.
خراسانتایمز: اگر یک پارچه از شعرتان را که بیشتر دوست دارید، تقدیم خوانندگان ما کنید، کدام خواهد بود؟
بدخشانی: یک غزل دارم که با این مطلع شروع میشود:
کتابخانه مرا پیر می کند یا تو؟
اگرچه هیچکسی جز زمان مقصر نیست
به غیر عشق که همواره توشهی سفر است
در این مسیر، برایم کسی مؤثر نیست
تو از کدام طرف آمدی، از آینده؟
چنین نجیب، چنین بیقرار و زاینده
بخند خلسه به خلسه، به وقت خندهی تو
که هیچ چیز به جز تو مرا به خاطر نیست
کتاب کهنهی افتاده در قفس می گفت:
هزار سال دگر زندهام به دولت عشق
اگر چه رفت نویسندهام، ولی ماندم
که عشق مثل بشر مدتی مسافر نیست
کتاب آمد و قلب مرا دو پارچه کرد
و صفحه صفحه مرا خواند و گوشهای انداخت
سپس دراز کشید و به آه خود پک زد
خوشا کتاب که در بند و بست ظاهر نیست
یکی صدا نکشیده بریده شد حلقش
یکی به دست سکوتش به خانهای خفه شد
یکی تمام بشر را به توپ بست و نمرد
چرا همیشه خدا حاضر است و قادر نیست؟
همیشه آخر هرشعر، آخر من هست
فسیل می شوم و باد می برد من را
تو، ای مسافر غمگین در زمان دریاب
بگو که شعر بقایای جان شاعر نیست؟
چگونه هُل بدهم در گلو به آسانی
منی که یکسره در جستجوی انسانم
چگونه چشم ببندم، مگر نمی دانم
که نان خمیرهی از دندههای شاطر نیست
بگو عقب بروم یا جلو، زمان عزیز!
به عصر فلسفه و مذهب و علوم، کدام؟
چه وقت زاده شدم، در گذشته؟ آینده؟
چگونه هیچ کسی با خودم معاصر نیست
خراسانتایمز: در پایان، از برنامههای آیندهتان بگویید و پیامی را که دوست دارید بهعنوان سخن آخر با خوانندگان در میان بگذارید، بفرمایید؟
بدخشانی: دوست دارم با رویکردهای تازهتر، شعر را ادامه بدهم و دکترایم را بگیرم. بعدش در جایی که مفید باشم، کار کنم.