تحلیل: مانی فرهمند
مقدمه
روابط خراسانافغانستان و پاکستان همواره آمیخته با سوءظن، رقابت ژئوپولیتیک و مداخلات آشکار و پنهان بوده است.
از زمان تأسیس پاکستان در سال ۱۹۴۷ تا امروز، اسلامآباد در پی تأمین عمق استراتژیک خود از طریق نفوذ بر تحولات سیاسی و امنیتی خراسانافغانستان بوده است. سیاست خارجی پاکستان در قبال خراسانافغانستان غالباً از دریچه امنیت ملی تعریف شده و به همین دلیل، حمایت از گروههای نیابتی و بهرهبرداری از تنشهای قومی و زبانی در دستور کار قرار گرفته است.
با این حال، در مقاطع مختلف، اسلامآباد توانسته است با برخی جریانها و رهبران سیاسی افغان رابطه برقرار کند و حتی اعتماد آنها را ولو موقت و تاکتیکی بهدست آورد.
بررسی دقیق این روند، نشان میدهد که مشکلات کنونی میان گروه طالبان و پاکستان نیز بیش از آنکه اختلافی بنیادین باشد، بیشتر شبیه به مدیریت تضادها در یک چارچوب مشترک استراتژیک است.
پاکستان و سیاست مزورانه
پس از پیروزی مجاهدین و انتقال قدرت به دولت استاد ربانی، پاکستان بهجای پذیرش یک ساختار نسبتا ملی، از گلبدین حکمتیار و شورای هماهنگی حمایت کرد تا در برابر دولت تازهتأسیس ایستادگی کند.
با شکست این طرح، اسلامآباد بار دیگر چهرههای تازهای را روی صحنه آورد و این بار از گروه طالبان به رهبری ملاعمر پشتیبانی کرد.
زمانی که گروه طالبان در ۱۹۹۶ کابل را تصرف کردند، پاکستان همراه با عربستان سعودی و امارات متحده عربی از نخستین کشورهایی بود که این گروه را به رسمیت شناخت.
پشتیبانی مالی، نظامی و لجستیکی اسلامآباد برای گروه طالبان نهتنها بقای این گروه را تضمین کرد، بلکه به آنها امکان داد تا خود را یک «دولت مشروع» معرفی کنند.
در همین دوره، تبلیغات سازمانیافته آیاسآی بر محور تحریک قومی و ترسافکنی متمرکز بود؛ به پشتونها گفته میشد اگر با گروه طالبان همراهی نکنند، «گلیمجمعها» دخترانشان را خواهند برد.
در سال ۱۹۹۷ نیز سند موسوم به «سقاوی دوم» در پیشاور نوشته شد و مسؤولیت پخش و نشر آن به عهده سازمان استخبارات پاکستان بود. سرانجام در آستانه حمله آمریکا، ترور احمدشاه مسعود نشان داد که اسلامآباد حاضر است برای تثبیت استراتژی خود از هیچ ابزاری فروگذار نکند.
با ورود نیروهای آمریکایی در سال ۲۰۰۱ و سقوط رژیم گروه طالبان، بازی پاکستان تغییر چهره داد اما روح آن همان باقی ماند. اسلامآباد به سرعت دو شاخه تازه از گروه طالبان را سازماندهی کرد؛ شورای کویته و شورای باجور. این شوراها نهتنها در خاک پاکستان مستقر شدند بلکه از پناهگاههای امن، تجهیزات نظامی، آموزشهای انتحاری و شبکه مدارس دینی برخوردار بودند. مدارس پاکستان دروازههای خود را به روی جوانان پشتون باز گذاشتند، اما این گشایش علمی و فرهنگی نبود؛ خروجی این مدارس عمدتاً نفوذیهایی بودند که برای تخریب خراسانافغانستان فرستاده میشدند.
در سالهای بعد، مرگ رهبران مهم جهادی و گروه طالبانی در خاک پاکستان از جمله کشتهشدن اسامه بنلادن در ایبتآباد و مرگ ملاعمر و ملا رسول نشان داد که رابطه اسلامآباد با گروههای تروریستی رابطهای پیچیده، اما جداییناپذیر است.
پاکستان همزمان در عرصه سیاسی نیز دست به کار شد.
در انتخابات ۲۰۱۴، ماشین چاپ برگههای رأی تقلبی در اختیار تیم اشرف غنی قرار گرفت و اسلامآباد از این طریق نفوذ خود را بر روند سیاسی افزایش داد. در ۲۰۱۹، حمایت مستقیم از نشست دوحه و نقشآفرینی در بازگرداندن گروه طالبان به میز مذاکره، به شکلی آشکار پایههای جمهوریت را متزلزل ساخت. سقوط نهایی جمهوریت در ۲۰۲۱، محصول این روند طولانی بود.
وقتی گروه طالبان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ وارد کابل شدند، حضور علنی جنرال فیض حمید، رئیس وقت آیاسآی، در کابل و نوشیدن «قهوه پیروزی» نماد آشکار پیوند این دو بازیگر بود. او گروه طالبان را برای حمله به پنجشیر راهنمایی کرد و از آن زمان تاکنون، اسلامآباد تلاش کرده است از هرگونه شکلگیری مقاومت ملی جلوگیری کند. برای این هدف، هم از ابزارهای سخت امنیتی استفاده شده و هم از ابزارهای نرم مانند حمایت از رسانههای قومی، ترویج شکافهای زبانی و حتی تشویق برخی روشنفکرنماهای وابسته به هزاره و تاجیک برای مقابله با جبهه مقاومت.
با این حال، نکته مهم در این میان آن است که پاکستان در مقاطع مختلف توانسته اعتماد تاکتیکی و موقتی برخی جریانها یا رهبران سیاسی افغان را جلب کند.
بخشی از این اعتماد بر پایه توهم قومی شکل گرفته است؛ زمانی که اسلامآباد به پشتونها وعده داده قدرت در دست تاجیکهاست و باید برای بازپسگیری آن متحد شوند. در مواردی دیگر، برخی رهبران غیرپشتون، مانند دوستم یا محقق، به دلیل فشار شرایط و ضرورتهای مقطعی، به اسلامآباد نزدیک شدند. حتی برخی جریانهای سیاسی در سالهای پسین برای تأمین منافع کوتاهمدت انتخاباتی، به حمایت پاکستان تکیه کردند.
این موارد اگرچه نشاندهنده قدرت مانور دیپلماتیک و امنیتی پاکستان است، اما در نهایت همه آنها به سرخوردگی و بیاعتمادی مجدد انجامید و ثابت کرد که اعتماد به اسلامآباد چیزی جز یک توهم گذرا نیست.
در شرایط کنونی نیز برخی اختلافات میان گروه طالبان و پاکستان برجسته میشود: تنشهای مرزی، اخراج مهاجران افغان از خاک پاکستان و کشمکشهای تجاری نمونههایی از این موارد است.
اما اگر به عمق موضوع بنگریم، این اختلافات بیش از آنکه واقعی و بنیادی باشند، بخشی از مدیریت تضادها میان دو بازیگری است که سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است. گروه طالبان بدون پاکستان معنا ندارد و پاکستان بدون گروه طالبان نیز عمق استراتژیک خود را از دست میدهد. به همین دلیل، این تصور که شکافی بنیادین میان این دو وجود دارد، سادهلوحانه است.
پرسش اساسی اینجاست: اگر واقعاً پاکستان با گروه طالبان دچار مشکل جدی است، چرا به جای دعوت از نهادهای مدنی یا مخالفان نرم گروه طالبان، از جبهات ضد گروه طالبان به صورت گسترده حمایت نمیکند؟ پاسخ روشن است: چنین حمایتی مغایر منافع استراتژیک اسلامآباد است و در دایره سیاستهای این کشور هیچ جایگاهی ندارد.
چهار سال پس از سقوط جمهوریت، بازی همچنان همان است و مهرهها تنها تغییر چهره دادهاند. پاکستان باز هم در پی آن است که سیاسیون فراری و سالخورده را با چراغ سبز و وعدههای توخالی به میدان بیاورد، تا بار دیگر به جای شکلگیری یک مقاومت واقعی، انرژی سیاسی در کانالهای بیثمر مصرف شود.
در حالی که برخی سادهاندیشانه گمان میکنند پس از شهادت قهرمان ملی احمدشاه مسعود، استاد ربانی و ترور مارشال فهیم، اسلامآباد به دوستم یا محقق اعتماد خواهد کرد، اما واقعیت چیزی جز حماقت سیاسی نیست. مضحکتر از همه آنکه حتی برخی چهرههای مخالف گروه طالبان که قرار است به اسلامآباد بروند، در واقع خود پاکستانی یا عضو آیاسآیاند.
بنابراین، اگر بخواهیم یک جمعبندی روشن داشته باشیم، باید گفت سیاست پاکستان در قبال خراسانافغانستان از آغاز تاکنون تغییر بنیادی نداشته است.
این سیاست بر جلوگیری از شکلگیری یک دولت ملی مقتدر، بهرهگیری از گروههای نیابتی و مدیریت بحرانهای قومی استوار است. مشکلات ظاهری امروز میان گروه طالبان و پاکستان بخشی از همان بازی همیشگی است.
هرچند اسلامآباد در مقاطعی توانسته اعتماد موقتی برخی رهبران یا گروهها را جلب کند، اما تجربه نشان داده که این اعتماد هرگز پایدار نبوده و بیشتر به دام سیاستهای دوگانه پاکستان بدل شده است.
نتیجه آنکه باور به تغییر بنیادین در استراتژی پاکستان چیزی جز یک توهم سیاسی نیست؛ توهمی که تکرار آن، خراسانافغانستان را بار دیگر در چرخه بحران و بیاعتمادی گرفتار خواهد ساخت.