سیحون کوهسار
در کوچهها و پسکوچهی شهرهای خراسانافغانستان، هر روز صبح گروهی از جوانان با چهرههایی خسته و قامتهایی خمیده از خانهها بیرون میزنند.
قدمهایشان سنگین است، نه از باری که بر دوش دارند، از سنگینی بار ناامیدی که بر روحشان تحمیل شدهاست. این جوانان، فارغالتحصیلان دانشگاهها، تکنسینها و متخصصانی هستند که سالها عمر و آرزوهایشان را پای تحصیل و مهارتآموزی ریختهاند، اما امروز حتی از پسِ هزینه یک وعده نان ساده برنمیآیند.
مدرکهای شان پشت شیشه قابها خاک میخورد و به کاغذی پاره فرسوده تبدیلمیشود.
در چهارراههای داغ و خیابانهای پرغبار شهر، این جوانان را میتوان دید که مانند برگهای پاییزی دور هم جمع میشوند. برخی چهرههایشان هنوز نشان از روزهایی دارد که با اشتیاق به آینده نگاه میکردند، اما حالا چشمانشان از گرسنگی و درماندگی گود افتاده است.
بسیاری حتا توان خرید نان خشک را هم ندارند، چه رسد به یک غذای گرم. آنها زمانی رویای دکتر شدن، مهندس شدن….. را در سر میپروراندند، اما امروز رویایشان به نان شب و به زنده ماندن تا فردا تقلیل یافته است.
“چطور میتوانم ازدواج کنم در حالی که حتا کرایهی یک اتاق کوچک را هم نمیتوانم بپردازم؟”
این سوال، زمزمهای است که در میان این جمعها به تکرار میآید، گاهی به شکل اعتراض، گاهی به شکل حسرت، و گاهی با چشمانی که دیگر اشکی برای گریستن ندارند.
تشکیل خانواده برای آنها نه یک آرزو، که یک شوخی تلخ است. نسلی که باید ستونهای آینده کشورش باشد، امروز حتی قادر نیست سقفی برای خودش دستوپا کند.
تاسفبارتر از همه این است که برخی این جوانان به کارهای شاقه مثل کار ساختمانی بلدیت ندارد و مورد توجه صاحبان کار قرار نمیگیرند و روزها و ماه در انتظار کار سادهتر هستند.
در حالی که مردم در فقر و فلاکت دستوپا میزنند، مسئولان گروه طالبان در برجهای به جا ماندن از مقامات پیشین و یا هم قصرهایی که تازه برای شان دست و پا کرده اند، مشغول تقسیم قدرت و ثروتهای هفتهوار آمریکا هستند.
موترهایشان از کنار این جوانان گرسنه رد میشود، بیآنکه حتا نگاهی به آنها بیندازند. جامعه جهانی هم که روزی وعده کمک و همکاری داده بود، امروز یا سکوت کرده.
آیندهای که پیش روی این جوانان است، تاریکتر از هر کابوسی است که بتوان تصور کرد. هر روز، تعدادی از آنها تصمیم میگیرند کشور را ترک کنند، اما کشورها هم مرزهایشان را به روی آنان بستند و هر روز به موج آسان آنها در قالب مهاجرین غیرقانونی را اخراج میکنند
برای برخی دیگر تنها گزینه، تسلیم شدن در برابر اعتیاد یا خودکشی را بر میگزینند. نسلی که باید سازنده فردای کشورش باشد، امروز در باتلاق ناامیدی و یأس غرق شده است.
و در این میان، هیچکس صدای فریاد خاموش این جوانان را نمیشنود. نه دولت، نه جامعه جهانی، نه حتا همسایهها.
رویاهای این جوانان هر روز محو میشوند، مانند بخار آب روی سنگهای داغ کویر. و سوالی که باقی میماند این است: آیا کسی هست که قبل از آنکه دیر شود، دستی به یاری آنها دراز کند؟
یا باید شاهد نابودی کامل یک نسل باشیم؟