بخش سوم
نویسنده: جاوید راحل، پژوهشگر اندیشه سیاسی
۲. ۲. انسانشناسی اخوانالصفا
۱. ۲. ۲. انسان جهانی کوچک است: عالم کبیر و عالم صغیر
در منابع عربی اصطلاح انسان همچون جهان کوچک حتى به افلاطون نسبت داده میشود. این نظریه، در جهانبینی ایران باستان نیز ریشه دارد. در میان ۲۱ بخش یا «نسک» از اوستا یکی دامدات نسک نام داشته که دربارۀ آفرینش بوده است و اکنون در دست نیست، ولی محتوای آن در بخشهای مختلفی از ادبیات پهلوی، بهویژه در بندهش یافت میشود که عمدتاً خلاصهای از آن نسک است. در فصل ۲۸ این کتاب از پیکر انسان همچون مقابل گیتی و نیز از همسانی آن دو به تفصیل سخن میرود.
اخوانالصفا میان انسان و جهان مقایسهای به عمل آورده اند و به این امر تأکید دارند که جهان انسان کبیر است و انسان جهان صغیر، جهان جسم واحد است که دارای اجزاء و اعضاء فراوان است. انسان جزئی از این جسم جهانی و پرتوی از این نفس کلیه است. آنها مینویسند که: «بدان ای برادر که نفس تو یکی از نفوس جزئی است که خود قوتی از قوتهای نفس کلیه است… نه درست خود آن، و نه جدای از آن همانطور که تن تو جزئی از اجزای جسم جهان است، نه همه جسم جهان و نه جدایی از آن.» (قمیر، ۱۳۶۳: ۵۱)
اصل نظریۀ «جهان بزرگ» و «جهان کوچک» (عالم کبیر و عالم صغیر) به یونان بازمیگردد. ارسطو نخستین فیلسوفی است که انسان را جهان کوچک نامیده است. پس از وی، تفصیل این نظریه در مکتب رواقیان و بهویژه نزد پسایدنیوس (۱۳۵ – ۵۱ قم) یافت میشود. پسایدنیوس صریحاً انسان را جهان کوچک مینامد؛ زیرا انسان نه تنها در برگیرندۀ عناصر چهارگانه است ــ چیزی که دربارۀ کوچکترین موجود زنده نیز صدق میکند ــ بلکه تمامی نیروهای جهان را نیز در خود یگانه کرده است؛ در جهان بزرگ، خدایان، عناصر چهارگانه، جانوران و گیاهان وجود دارند؛ انسان همۀ این نیروها را در خویش دارد. نیروی الهی او قوه ناطقه یا عاقلۀ اوست. دو اصطلاح عالم کبیر و عالم صغیر، از راه ترجمهها به حوزۀ تفکر اسلامی راه یافت. این نظریه بهویژه در نوشتههای هرمسی (نصر، ۱۳۸۲: ۱۴۶) ـ گنوستکی یافت میشود. در سر الخلیقه از عالم کبیر و عالم صغیر نام برده میشود.
اخوان بر این نکته تأکید میکنند که صورت انسان، بزرگترزین دلیل و حجت خدا بر خلق اوست؛ زیرا صورت انسان کتابی است که خدا آن را به دست خود نوشته است. دربارۀ رساله جامعه گفته میشود که اکثر غرض و هدف اخوان از نوشتن آن، روشن کردن این نکته است که حکیمان گفتهاند و دانشوران آن را از کتابهای فیلسوفان الهی پیشین ترجمه کردهاند که انسان جهان کوچک و کتابی است که خدا آن را به دست خویش نوشته است. انسان کتابی است آکنده از دانشها و راهی است مستقیم، کشیده شده میان بهشت و دوزخ. انسان کاملترین موجودات و باشندههای زیر سپهر ماه است و پیکر او جزئی از اجزاء همۀ جهان است. آدم خاکی پدر انسانها، فرمانروای زمین و پروردگار همۀ چیزهایی است که در آن است. انسان مجموعهای است ساخته شده از گوشت، خون و استخوان؛ با مجموعهای از پیکر جسمانی و روح نفسانی یا روحانی است؛ انسان در حقیقت همان نفس ناطقه، و جسمش پیراهنی یا غلافی است که آن را پوشانده است.
۲. ۲. ۲. نیروهای نفس و شناخت آنها
اخوان در پیروی از اعتقاد گنوستیکها، همواره بر «پرستاری نفس» تأکید میکنند و از نجات آن از اسارت طبیعت و ماده و بازگشت آن به خاستگاه آغازین روحانی آن در ملأ اعلى سخن میگویند. از دیدگاه اخوان نفس کلی نیز سرانجام به جهان روحانی و حالت نخستین خود، پیش از تعلق به جسم، بازمیگردد؛ اما این بازگشت، پس از سپری شدن دورانها و زمانهای دراز روی میدهد، یعنی هنگامی که جهان جسمانی، پس از جدا شدن نفس کلی از آن، ویران خواهد شد؛ سپهرها از حرکت و ستارگان از مسیر خود، و عناصر از درهم آمختن بازمیایستند؛ گیاه و حیوان و معادن تباه میشوند؛ جسم صورتها و شکلهای خود را از دست میدهد؛ این هنگامی است که نفس جهانی از جسم آن رویگردان میشود و به جهان خویش روی میآورد و به علت نخستین خود میپیوندد و با او متحد میشود. از اینروست که میتوان گفت، فرا زیستن روح و جاودانگی آن، مهمترین و بنیادیترین مسأله در جهانبینی اخوان بهشمار میرود و نیز از اینجاست که ایشان به مسألۀ معاد و رستاخیز میپردازند و همچنین در این موضوع است که جنبههای مشخص تفکر گنوستیکی اخوان آشکار میشود.
در ماهیت نفس نیز حکیمان اختلاف نظر دارند: ۱. نفس جسمی است لطیف، نادیدنی و نامحسوس؛ ۲. جوهری است روحانی غیر از جسم، معقول است و محسوس نیست و پس از مرگ ماندگار است؛ ۳. نفس، عرضی است که از آمیزههای تن و اخلاط جسم پدید میآید و با مرگ تن از میان میرود و وجودی جز با جسم ندارد؛ این عقیدۀ «جسمیون» است که جز چیزهای محسوس را نمیشناسند. اخوان خود بر این اعتقادند که پیکر انسان، جسمی است برهم نهاده از گوشت، خون، استخوان، رگ و عصب و مانند آنها؛ اما نفس، یعنی روح جوهری است آسمانی، نورانی و زنده؛ بالقوه دارای آگاهی و ادراک است، بالطبع فعال است و تا موجود است، لحظهای آرام نمیگیرد. نفس انسانی سه قسم است: نفس نباتی در کبد جای دارد، نفس حیوانی که در قلب و نفس ناطقه که در عقل ساکن است. لذا اساس این تقسیم اخوانالصفا از نفس و حالات آن اساس فلسفه انسانشناسی، پیامبر شناسی و هستی شناسی سیاسی این گروه را نیز تشکل میدهد. نفس ناطقه گاهی به کمال میرسد در فیلسوف به نفس ملکی تبدیل میشود و در پیامبر به نفس قدسی و نیروها و قوای نفس که به کار شناخت اشیاء و پدیدهها میآیند عبارتند از:
۱. حواس پنجگانه: که صورتهای محسوسات در آن نقش میبندد.
۲. متخیله: صورتهای محسوسات را جمع آوری کرده و به مفکره تحویل میدهد.
۳. مفکره: که برخی از این صورتها را از بعضی دیگر متمایز میکند و حق را از باطل باز میشناسند و صواب را از خطا، و نافع را از زیانبار پس به نیروی حافظه تحویل میدهد.
۴. حافظه: صورتهای محسوسات را در خود نگاه میدارد تا به هنگام نیاز آنها رابیاد آورد.
۵. ناطقه: این صورتهای نگاهداری شده را گرفته و تمام مفاهیم را از آن انتزاع کرده و آنگاه با زبان آزاد تعبیر مینماید.
۳. ۲. ۲. اهمیت و جایگاه عقل
عقل، نزد اخوان، اهمیت و جایگاهی ویژه دارد و دارای دو معناست: یکی آنچه فیلسوفان میگویند که نخستین موجودی است که خدا آن را اختراع کرده، و جوهری است بسیط روحانی که با احاطهای روحانی، همۀ چیزها را فرا گرفته است؛ دیگری آنچه نزد همگان مشهور است، یعنی نیرویی از نیروهای نفس انسانی که کار آن اندیشیدن، پیشاندیشی، تمییز و ساختن و مانند اینهاست؛ این عقل یکی از نیروهای نفس کلی است.
اما عقل انسانی دوگونه است: عقل غریزی و عقل مکتسب؛ عقل غریزی، پس از تأمل در محسوسات، برای انسان دست میدهد و هرکس در محسوسات بیشتر تأمل کند، عاقلتر است. با این عقل دانسته میشود که جهان مصنوع، و مرکب از ماده و صورت است؛ اما پیدایش ماده، نه از راه عقل غریزی، بلکه به وسیلۀ عقل مکتسب شناخته میشود؛ بیشترین اختلاف عالمان در احکام عقلِ مکتسب است و این نیز یا نتیجۀ تفاوت میان درجات عقلهای ایشان است، یا به سبب اختلاف قیاسها و روشهای کاربرد آن است. اخوان در پیروی از ارسطو گونهای از دانستهها و شناختها را «اوایل عقول» مینامند ــ که همان آکسیوماتا نزد ارسطوست و نام دیگرش «علوم متعارفه» است ــ مانند این گفته که کل بیشتر از جزء است، یا اگر چیزهایی با یک چیز مساوی باشند، آنها نیز با هم مساویند و مانند اینها. این چیزها و همانندهای آنها، از آن رو «آغازینهای عقل» نامیده میشوند که همۀ عاقلان آن را میدانند و میپذیرند و اختلافشان در چیزهایی است که از راه استدلال و قیاسها، دانسته میشوند. این آغازینهای عقل، از راه استقراء امور محسوس، و بررسی اندکاندک جزءجزء آنها حاصل میشوند.
۳. ۲. نظریه اخلاق
اخوانالصفا بر آنند که اخلاق از چند عامل تاثیر میپذیرد: ۱. عامل اول مقامی است که انسان در آن می زید. هوا و خاک ان مکان در مزاج او موثرند و اختلاف مزاجها به اختلاف در اخلاق و طبیعت و رنگ و زبان و عادات و عقاید و مذهب و رفتار و صفت و اندیشه و سیاست مردم می انجامد.
۲. عامل دوم ستارگانند، طبیعت مردم به جهت برجهای گوناگونی که در آن متولد شده اند، با یکدیگر اختلاف دارند. این نظریه را عموم دانشمندان کهن که به تاثیر ستارگان بر زندگی انسان معتقدند ابراز داشته اند.
۳. عامل سوم: تربیت و بطور کلی همنشینی و معاشرت با خانواده و دوستان و آموزگاران است
۴. عامل چهارم: مذهبی است که انسان بر آن مذهب رشد میکند و از روح تعالیم آن اثر میپذیرد و این بصورت خلق و خوی او در میآید. (قمیر، ۱۳۶۳: ۵۶ – ۵۵)
آموزههای اخلاقی اخوانالصفا را میتوان چنین خلاصه کرد:
۱. عمل خیر را به خاطر خیر انجام بده نه از ترس عذاب با طمع پاداش
۲. در دنیا زهد پیشه کن در خوردن و نوشیدن زهد و از کبر و غرور و اعتماد به نفس زیاد اجتناب نما.
۳. آنچه برای خودت میخواهی برای دیگران نیز بخواه نسبت به هیچ کس حسد مبر و بر همه انسانها ببخشای.
۴. نسبت به دوستان خود اخلاص داشته باش زیرا دوست مخلص بسیار نادر است.
۶. سیاست منزل اگر همسر نگزینی بهتر و اگر بر گزیدی با او مهربان باش.
طبع را در اخلاق اثر بزرگى است. و اخوان طبع مردم را به چهار قسم تقسیم مى کنند:
۱) محروران: که به دلاورى و بى باکى و کم ثباتى و سرعت خشم و کمى کینه و تند هوشى ممتازند
۲) مبرودان: که به کودنى(بلادت) و غلظت طبع ممتازند
۳) مرطوبان: که به بلادت و بزرگوارى (سماحت نفس) و فراموش کارى و بى باکى ممتازند خشک طبعان (بسان): که به شکیبایى و پایدارى و تنگ چشمى ممتازند.
۴. ۲. دین و فلسفه
اندیشمندان زیادی در قرن چهارم هجری بودند که باور داشتند: «هدف اخوانالصفا این بود که دین را آنچنان تفسیر کنند که فزیک یا هیئت یا منطق یا موسیقی تفسیر میشود. ابو سلیمان منطقی و یارانش (از جمله توحیدی) این برنامه را فریبکارانه و خطر ساز و آلوده کننده مقدسات میدانستند. زیرا اخوانالصفا با این پندار که میتوانند فلسفه را با شریعت در آمیزند و شریعت را به فلسفه بپیوندند چیزی پنداشته اند که نخواهد بود و نخواهد شد.» (آرکون، ۱۳۹۵: ۲۹۸) اخوان فلسفه را فوق شریعت میدانند و فضایل آن نیز فوق فضایل شریعت است، سعادت از آن فلاسفه است و سعادت فلسفی سعادت عقلی است، ایشان قصد داشتند تا شریعیت رابا فلسفه تطهیر کنند. و معتقد بودند که اگر فلسفه یونانی را با شریعت عربی بهم آمیخته گردد نهایت کمال حاصل خواهد شد.
۱. ۴. ۲. باطن و ظاهر شریعت
باطن و ظاهر نزد اخوانالصفا تاثیر وسیع داشت، ایشان با طرح ظاهر و باطن شریعت و حکمت باب تأویل و هرمنوتیک را برای اسلوب نگارش و بیان خویش گشودند. آنها برای تأویلات و انتشار عقایدشان گهگاهی از حیطه باورهای اسلامی نیز عدول میکردند و با لباس علم افکارشان را عرضه میکردند. آنها میگویند: «کتب پیغمبران را تأویلات و تفسیراتی است غیر از آنچه الفاظ آنها دلالت میکند و آن تأویلات و تفسیرات را جز علما راسخون در علم در نیابند.» (فاخوری و جر، ۱۳۸۶: ۲۰۹) اخوان گویند:
بدان ای برادر! که کلام ملائکه اشارات و ایماء است، و کلام مردم عبارات و الفاظ، اما معانی میان میان همه مشترک است. انبیاء وحی و خبر را بطور ایما و اشاره از ملائکه دریافت میکردندو این قدرت دریافت از ملائکه، به سبب لطافت هوش و پاکی و شفافی جانشان میسر میشد. آنگاه این معانی را با زبانی که یکی از اعضاء جسد است، برای هر امتی به لغت و الفاظ خود آن امت بیان میکردند. و بدان ای برادر! که انبیاء در خطابات خود، الفاظی دارای معانی مشترک به کار میبردند تا هر انسانی به اندازه قدرت و تحمل عقل خود ازین الفاظ یک نوع معانی در مییابند و خاصه معانیی دقیقتر و لطیفتر، و صلاح همه در همین است، که گفته اند: کلموالناس علی قدر عقولهم. به نقل ار رسائل جلد ۴ (فاخوری و جر، ۱۳۸۶: ۲۱۰)
بنابرین اخوانالصفا برای شریعت دو معنی باطن و ظاهر قایلند، ایشان اصحاب جدل و فلاسفه را که در پی قیاس برهانی اند بر ثواب نمیدانند و راسخون در علم نمیشمارند. «بدین طریق روشن میشود که شریعت پذیرنده تحقق عقل است، زیرا با بیانی آمده است که آدمی را به اکتشاف معانی باطنی آن دعوت میکند. و این اکتشاف جز به نیروی عقل امکان نیابد.» (فاخوری و جر، ۱۳۸۶: ۲۱۱) ایشان در باب شریعت پایه حقیقت آن را در عقل میدانستند و هر عملی در شریعت نباید بر پایه تقلید بنا یافته باشد، زیرا واجب است تا در کشف اسرار و اشارات آن وقوف حاصل شود.
۲. ۴. ۲. نبوت
اخوانالصفا به روش باطنی اسماعیلیه در صدد پیوند شریعت به علم اند و ازینرو به تاثیرات افلاک این مورد توجه داشتند. غرض نبوت را تأدیب نفوس و ترقی دادن نفوس میدانستند که از سیر در طریقی که افلاطونیان جهت نجات از زندان جسم و عالم فساد تعیین کرده اند، و پیغمبر برای وصول به این مقصود به زبان هر ملتی و با اسلوبی که موافق میزان تفکر و عقل هر ملتی باشد، و به قدر قابلیت و استعداد و تمایلات آن ملت سخن میگوید و نبوت در واقع به تعبیر اخوانالصفا همچون فیضی است از نفس کلی بر نفس نبی که جزئی است. هنگامی که نبی از دنیا میرود رسالت او به حکما و علما میرسد از این سبب است که میگویند علما وارثین پیامبران اند و انبیاء در واقع سفرای خدایند میان خدا و فرشتگانش هرگاه آنها از دنیا رفتند علما این مسئولیت را ادا میکنند.
پیامبری دارای ۴۶ خصلت است که اخوان نخستین آن را «رؤیای صادقه» میدانند و بقیه را در جای دیگری شرح میدهند. اگر آن خصال، در یکی از ادوار قِرانات ستارگان، در یکی از زمانها، در یکی از انسانها، گرد آیند، آن شخص مبعوث، صاحب زمان و در دوران زندگیش امام مردم است. پس از مرگ او، اگر همۀ آن خصال، یا بیشتر آنها در یک نفر از امت وی، جمع شود، او شایستگی دارد که خلیفۀ پیامبر در امتش باشد. در اینجا اخوان نکتۀ مهم و ظریفی را یادآور میشوند که نمایانگر قصد اصلی ایشان است: اگر چنان اتفاق نیفتد که آن خصال در یک نفر گرد آید، بلکه در جماعتی پراکنده یافت شود، آن جماعت بر عقیدهای یگانه گرد میآیند، دلهایشان بستۀ مهر یکدیگر میشود و در راه پیروزی دین، حفظ شریعت و برپا داشتن سنت پیامبر، با یکدیگر همکاری میکنند، دولتشان در دنیا دوام مییابد و آخرتشان نیز تأمین میشود؛ اما اگر چنین نشود، آن امت، پس از مرگ پیامبرشان، پراکنده میشوند و کار دنیا و اخرتشان به تباهی میکشد. پس اگر کسی عزم اصلاح دین و دنیا دارد، باید به گروه اخوانِ فضلا بپیوندد و از سنت شریعت در صدق معاملت، محض نصیحت و صفای اخوت، پیروی کند. اخوان در اینجا میافزایند که هیچ جماعتی در کار دین و دنیا، معاضدت و همکاری اخوان صفا را ندارد؛ این برداشت نیز یک نوآوری از سوی اخوان نیست، بلکه عقیدهای کهن است که همۀ حکیمان و فیلسوفان بر آن بودهاند که همان شیوۀ خلفای پیامبران و امامان بوده است.