نویسنده: جاوید راحل
بخش دوم
۲. بینش و روش سیاسی خوارج
آنها هیچ تفاوتی میان سیاست، دین و یا اجتماع و حکومت در اسلام نداشتند. قرآن تنها قانون اساسی حکومت اسلامی است، دین سر آغاز نظریه سیاسی و هیئت غایت و مقصود کوششهای سیاسی و اجتماعیشان بود. رکن اساسی حکومت خوارج بر پایی اقتدار دینی بود نه مصلحت جماعت یا اجتماع. در نظر ایشان آنچه خدا فرمان داده است بی چون و چرا باید انجام پذیرد؛ زیرا جز خدا حاکم دیگری بر حق نیست. حکومت بر حق فقط مختص خدا است و منطقاً همه حکومتهای زمینی ناحق و ستمگر شمرده میشوند. ازین رو میتوان گفت که نظریات سیاسی خوارج در نخستین مراحل فعالیتشان و شورشی که بر علیه حضرت علی نمودند به اصول عقاید آنارشسیتها شبیه است. و این نوع نگاه تا زمانی بود که خود به قدرت دست نیافته بودند اما در برخی موارد که توانستند به قدرت دست یابند، حکومتی بر پا داشتند که مهمترین عنصر آن رهبری قوی سیاسی بود.
بر طبق نظریه خوارج در باره حکومت، مانند نظریه اهل سنت، اقتدار سیاسی دارای منشاء الهی است حاکم حقیقی خداست زیرا هم او تنها قانونگذار است. تا زمانی که پیامبر زنده بود قانون خدا را بدان گونه که از طریق وحی به او میرسید ابلاغ میکرد ولی پس از رحلت او وحی منقطع شد. حکومت خدا از نظر خوارج عبارت بود از اجرای احکام قرآن، خواه به دست امام یا رهبر سیای یا قاضی یا جماعت مسلمان به طور عام. (عنایت، ۱۳۸۵: ۱۲۰) خوارج بر تأسیس خلافت چند ایراد داشتند:
۱. نخست آنکه خلافت در همه احوال سودمند نمیتواند بود، همیشه این خطر در میان است که خلیفه ارتباط مستقیم با پیروان خود نداشته باشد و از نیازها وخواستهایشان بی خبر بماند. (عنایت، ۱۳۸۵: ۱۲۱)
۲. دیگر این که خلیفه که حایز شرایط لازم باشد کمتر مقدور خواهد بود و در صورتی که الزامی شود ممکن شخصی گماشته شود که شرایط لازم خلافت را نداشته باشد. ایشان برای استقرار نظام اسلامی همچون سایر اهل سنت بیعت را تنها راه استوار نظام اسلامی و یا خلافت میدانستند.
۳. خوارج قریشی بودن را شرط خلافت نمیدانستند. آنها صرفاً شرایط سپردن خلافت را در تقوا و نزدیکی به خداوند اصل میدانستند. یعنی نوعی اشراف ستیزی را بر میتافتند. استناد آنها به این حدیث بود که :بشنوید و فرمان برید از آنچه کتاب خدای بزرگ بر شما مقرر کرده است هرچند گوینده بنده حبشی باشد.
نظام سیاسی بر دو شیوه اسقرار مییافت که هردو مبنی بر بیعت بود، نخست در صورتی که نظام سیاسی پس از جنگ و غلبهای یک بخش بالای دیگری؛ بخش مغلوب ملزم به بیعت میشد و یا در صورتی که با زور و جنگ قدرت به دست نیامده باشد و یا این که در حالت عادی بیعت دو مرحله داشت:
۱) بیعت به منظور اهل حل و عقد و برگزیدگان ملت
۲) مرحلهای که بیعت عامه مردم یا جامعه به فرمانداری امام قوام پیدا میکرد.
خلیفه خوارج وظایف سنگینی داشت و به همین سبب بیشتر نامزدها، این مقام را با اکراه تمام میپذیرفتند. از خلیفه همیشه توقع میرفت که تکالیف شرعی را به کاملترین صورت به جای آورد یا چندانکه اگر مرتکب کوچکترین خطایی میشد مستحق عنوان کافر بود و از مقام خود معزول میگشت. برخی از خوارج عقیده داشتند که وقتی امام کافر شود در حکم آن است که همه امت مرتکب کفر گردند، پس در نظر ایشان رستگاری امت به چگونگی انتخاب امام یا خلیفه بستگی داشت؛ اگر خلیفه دادگر و پارسا بود سعادت اخروی پیروانش با فرمانبرداری از او مسلم میشد. خوارج بر خلاف اهل سنت وجود دو امام را در یک زمان جائز میدانستند، چنانکه دو امام یکی برای ادای نماز جماعت و امورات روزمرهگی و دیگری برای رهبری سپاهیان در جنگ بر میگزیدند. (عنایت، ۱۳۸۵: ۱۲۳)
بطور خلاصه، خوارج با نهضت خود دو حق و یک راهکار را برای مسلمانان بر قرار کردند: ۱. شورش بر ضد حاکمی که مرتک معصیت کبیره شده باشد، ۲. حق مسلمانان برای انتخاب آزادانه حاکم، خواه از قریش باشد و یا خیر و۳. وانگهی به جای نظام خلافت واحد کم و بیش در میان مسلمانان نظام طبیعی حکومت اسلامی میشد، نظامی را پیشنهاد میکردند که در آن مرکز قدرت و اختیار پراکنده باشد. (عنایت، ۱۳۸۵: ۱۲۹)
۳. فرقههای خوارج
۱. ۳. محکمهالاولی
گروهی که در جنگ صفین در برابر حضرت علی قرار گرفتند و چون حکمیت را انکار کردند و شعارشان «لا حکم الا لله» بود به آنها «محکمه» گویند و چون نخستین گروه بودند به ایشان محکمهالاولی گفته شده است. چون پایگاه نخستین شان روستایی به نام «حروراء» بود «حروریه» نیز گویند. ایشان وجود امام و حاکم را واجب نمیدانند و از نظر سیاسی بیشتر به نگرش انارشیسم نزدیک اند زیرا از شرایط حاکم به آزاد بودن و یا قریشی بودن انکار میکردند.
نخستین کسی که از سوی این گروه به امامت و رهبری برگزیده شد عبیدالله بن وهب الراسبی بود که فرقه خویش را از حرورا به سمت نهروان سوق داد و حضرت علی به تعقیب این گروه را که بخش بزرگ آن تسلیم شدند مورد عفو قرار داد اما بخش دیگر که به ایدئولوژی تازه قوام یافتهای سیاسی شان پافشاری کردند کشت که به سختی از چهارهزار کشته خوارج ۹ تن فرار کردند و پس از این هر کدام در گوشه و کنار خروج خویش را اعلان نموده و دست به قیامهای متوالی در برابر امویان زدند.
ابومنصور بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» پیرامون مواجه حضرت علی با خوارج موردی را آورده است که گویا در جریان رفتن خوارج از حرورا به سمت نهروان با عبدالله بن خباب که از ترس ایشان فرار میکرد رسیدند و او را گرفتند وقتی دانستند که از صحابه پیامبر است از وی طالب روایت حدیثی شدند که کار ایشان را توجیه نماید اما ابن خباب حدیثی را روایت کرد که در آن پیامبر از برادر کشی و جنگ مسلمان در برابر مسلمان نکوهش نموده و هرکسی که در این جنگها سهم ندارد به نیکویی یاد آوری نمود؛ که در نتیجه خوارج او را با عائلهای که همراه داشت کشتند. وی مینویسد که:
چون علی از آن داستان آگاه شد با چهار هزار مرد از یاران خویش به سوی ایشان رهسپار گشت که با ایشان عدی بن حاتم طایی (یکی از اصحاب سالخورده پیامبر) نیز بود. چون علی به آنان نزدیک شد کسی فرستاد و گفت: «باید کشنده عبدالله بن خباب را بمن بسپارید.» خوارج بوی پیغام دادند که او را همه ما بکشیم و اگر به تو دست یابیم تو را نیز خواهیم کشت. پس علی در جلو سپاه آمد و خوارج نیز در برابر او نمودار گشتند و پیش از آنکه با آنان جنگ را آغاز کند روی به ایشان کرد و گفت: «آیا چه چیزی شما را به دشمنی با من بر انگیته است؟» خوارج گفتند: «چیزی که ما را بدشمنی با تو بر انگیخته اینست که ما در جنگ جمل در پیش تو نبرد میکردیم و چون شکست بر لشکر دشمن افتاد تو آنچه را که مال و خواسته در لشکر ایشان یافته بودیم بر ما روا داشتی ولی از بردن و اسیر کردن زنان و فرزندان ایشان ما را باز داشتی و برگوی که چرا مال و خواسته ایشان را بر ما روا داشتی ولی زنان و فرزندان شان را روا نداشتی؟»
علی پاسخ داد: که من دارایی آنان را بجای پیش از رسیدن من از بیتالمال بصره بتاراج برده بودند بر شما روا داشتم ولی زنان و فرزندانشان چون با ما نجگیده بودند همان رفتاری را که پیامبر در شهر اسلام با مسلمانان میشود نیز باید در باره آنان روا داشت و برده کردن کسانیکه کافر نشده اند روا نیست از این گذشته اگر آن زنان بر شما روا میداشتم کدام یک از شما گستاخی آنرا داشتید که عایشه زن پیامبر را بهر خود برگزیند؟ خوارج از این سخن شرمگین شدند. پس گفتند: دیگر چیزی که ما را بدشمنی با تو واداشته این است که تو در نامهای که به معاویه نوشتی کلمه امیرالمومنین را از سر نام خود بیانداختی. علی پاسخ داد همان کاری را که پیغمبر در روز صلح حدیبیه کرد من نیز بکردم …
علی را گفتند: «اگر شایستگی برای خلافت داشتی چرا داوران بر گزیدی و کار خود را با ایشان سپردی و اگر در شایستگی خود شک داشتی دیگران بایستی پیش از تو در آن باره در شک و گمان بوده باشند.» گفت: «نخواستم که جانب انصاف را با معاویه فرو نگذارم و اگر بداوران میگفتم تنها بخلافت من رای دهید معاویه تن در نمیداد. پیغمبر نیز ترسایان نجران را بمباهله خواند …. ازینرو من نیز با معاویه جانب انصاف را فرو نگذاشتم ولی از فریب عمرو عاص آگاه نبودم.» گفتند: «چرا در کاری که حق مسلم تو بود تن به حکمیت و داوری دادی؟» گفت: «از آنروی که دیدم پیغمبر سعد بن معاذ را در بنی قریظه داور خود ساخت من نیز به پیروی از او چنین کردم ولیکن داور پیغمبر از روی داد داوری کرد ولی داور من چنانکه دیدید فریب خورد.» پس علی رو به ایشان کرد و گفت: «آیا جز اینها که گفتید سخن دیگری دارید؟» ایشان خاموش گشته و گفتند: بخدا سوگند راست میگویید؛ پس گفتند که توبه کردیم و از کار زشت خویش پشیمان شدیم.
باری هشت هزار کس از آنان در آنروز زنهار خواستند و چهار هزار ذکس دیگر با عبدالله بن وهب راسبی و حرقوص بن زهیر بجیلی به دشمنی و خیره سری خویش پای برجا ماندند…. پس با یاران خویش بر ایشان تاخت و عبدالله بن وهب در آن نبرد کشته شد و ذولثدیه از آسپ سرنگون شد و خوارج کشته شدند به جز نه تن از آنان از این کشتار جان بدر نبردند. …. (بغدادی، ۱۳۳۳: ۷۴ – ۷۰)
۲. ۳. ازارقه
قیامهای خونین بجا مانده از خوارج اولیه ادامه داشت تا اینکه نخستین انشعاب در میان خوارج اولیه رخ داد و شخصی به نام ابو راشد نافع بن الازرق در (۶۵ هجری قمری) رهبری یک گروه شورشی خوارج را به عهده گرفت. ازارقه گروهی بودند که خوارج را از یک جریان سیاسی به گروه مذهبی، کلامی و سیاسی مبدل ساختند. که از لحاظ سیاسی و نظامی نسبت به سایر گروهها همچنان نیرومندتر نیز بودند. نافع در زمان قیام عبدالله ابن زبیر در برابر امویان در مدینه و مکه فرصت یافتند تا خودشان را تقویت بخشند و از بصره به سمت ایران گسترش یافتند و تا اهواز، فارس، کرمان و برخی مناطق دیگر به تشکیل حکومتی مستقل دست زدند و نخست مدت طولانی در برابر عبدالله ابن زبیر و پس از کشته شدن او در برابر مروان حکم خلیفه اموی به شدت جنگیدند. مهلب بن ابی صفره با بیست هزار تن که توسط عبدالله ابن زبیر برای سرکوب این گروه مامور شده بود مدت ۱۹ سال متوامتر با این گروه درگیر بود تا بلاخره نافع کشته شد و سپاه خوارج ازرقی قتل عام شدند. عقاید افراطی ازرقیان عبارتند از:
۱. مخالفان شان را مشرک و کافر میدانستند،
۲. قاعدین خوارج یعنی کسانی از خوارج را که با مخالفان ازارقه نجنگیدند نیز مشرک و کافر خواندند.
۳. اطفال مخالفان نیز مشرک خوانده شدند
۴. زنان و کودکان مخالفان ازارقه واجبالقتل شناخته شدند.
۵. همه مشرکات تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.
۶. تمام گناهان کبیره و صغیره باعث کفر و شرکت میشود.
۷. خداوند میتواند کسی را که به پیامبری بر گزیند که قبل از نبوت کافر بوده و یا پس از نبود کافر خواهد شد.
۸. تقیه در گفتار و کردار جائز نیست. (برنجکار، ۱۳۸۵: ۲۰)
۹. سرزمین اسلامی را به دار اسلام و دار کفر تقسیم نمودند.
۳. ۳. نجدات یا نجدیه
این فرقه پیروان نجده بن عامر حنفی (۶۹ هجری قمری) به شمار میروند. او در ابتدا میخواست در کنار نافع ازرقی در برابر سپاه امویان بجنگد اما به دلایل عقاید ازرقیان این کار را نکرد بله با بخشی از ازرقیان که از سپاه نافع جدا شده بودند، فرقه مستقلی را اساس گذاشتند. تفاوتهای در اصول کلام این گروه با ازرقیان داشتند که عبارتند از:
۱. مرتکب گناه صغیره یا کبیره که اصرار به گناه کنند مشرک است و اگر کسی گناهی یکی دو بار بدون اصرار انجام دهد فقط گناهکار است مثلاً زنا، سرقت، شرب خمر و غیره. ۲. مردم و جامعه نیازی به رهبری و امام ندارند و فقط لازم است انصاف را رعایت کنند و اگر این کار به وجود امام توقف پیدا کرد، تعین امام لازم است.
۳. تقیه در گفتار و کردار جایز است. ۴. قتل اطفال مخالفان جایز نیست. و ۵. قاعدین خوارج معذورند.
۴. ۳. صفریه
پیروان زیاد بن الاصفر اند، اینها در آغاز خلافت یزید بن معاویه به رهبری مردی بنام مرداس بر عبیدالله بن زیاد حاکم بصره شوریدند. و به عنوان آنکه جامعه مسلمانان از راه حق منحرف شده و به حکومت ظلم تن داده است، از بصره خارخ شدند و بر خوزستان حکومت جداگانهای برای خود برپا کردند. (عنایت، ۱۳۸۵: ۱۲۵) اما این فرقه بعد از جنگهای متوالی با لشکر ابن زیاد تلفات زیادی دیدند تا مرداس کشته شد و تمام خوارج بصره توسط ابن زیاد قتل عام شدند.
پس از آن عمران بن حطان رهبر این گروه شد و این چهره تعدیلهای را در آموزههای فرقه ازرقی آورد که اندکی از تعقیب و پیگرد حکومت در امان ماندند. اینها دیدگاه مستقل ندارند و بیشتر در فروعات مذهبی با چهار شاخه اصلی دیگر تفاوت دارند؛ مهمترین بخش عقیده ایشان این است که مرتکب گناهانی که دارای حدود شرعی اند کافر شمرده نمیشوند بلکه گناهانی که حد شرعی ندارد مثل ترک نماز و خردن روزه ویا خردن سود و غیره کافر خوانده میشوند.
۵. ۳. اباضیه
مؤسس این فرقه عبدالله ابن اباض متولد (۸۶ هجری قمری) است. در زمان مروان آخرین خلیفه اموی میزیست. و این فرقه بر اساس آموزههای سیاسی خوارج همزمان دو امام داشتند. یعنی یک رهبر علمی و دینی نیز داشتند که جابر بن زید الصمانی بود. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج کرد و با سپاه عمار جنگیدند، فرقه اباضی همچنان در زمان انحلال حکومت اموی عمان را مرکز خود ساختند گرچه حکومت شان توسط عباسیان از بین برده شد اما به دلیل معتدل بودن این مذهب عقاید خوارج اباضیه میان مردم باقی مانده است.
فهرست منابع
۱. برنجکار رضا (۱۳۸۵): آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، اصفهان انتشارات دیجیتالی مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه اصفهان.
۲. بغدادی ابومنصور عبدالقاهر (۱۳۳۳): تاریخ مذاهب اسلامی (الفرق بین الفرق)، ترجمه محمد جواد مشکور تبریز چاپخانه شفق.
۳. رجائی فرهنگ (۱۳۹۰): تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان، تهران انتشارات قومس.
۴. عنایت، حمید (۱۳۸۵): تقریر درسهای نهادها و اندیشه سیاسی در ایران و اسلام با تصحیح و مقدمهای دکتر صادق زیبا کلام، تهران انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۵. فاخوری حنا و جر خلیل (۱۳۸۶): تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران انتشارات علمی و فرهنگی.
۶. قادری، حاتم (۱۳۹۵): اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، تهران انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب سمت.
۷. کوربن هانری (۱۳۸۵): تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبائی، تهران انتشارات کویر.
۸. مشکور محمد جواد (۱۳۷۲): فرهنگ فرق اسلامی: مشهد انتشارات آستان قدس رضوی.
۹. موسوی سید محمد (۱۳۹۲): اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، تهران انتشارات دانشگاه پیام نور.