مانی فرهمند
مقدمه
در سرزمینی که تاریخش با تندبادهای هجوم و سلطه درهم آمیخته است، ققنوسی از دل خاکستر فراموشی برمیخیزد تا زبان، هویت و فرهنگ یک ملت را از نابودی برهاند. نام این ققنوس، فردوسی است؛ حکیم توس، شاعر اندیشه و پایداری، که شاهنامهاش نهتنها بزرگترین اثر حماسی زبان پارسی است، بلکه سند زندهای از پایداری فرهنگی و زبانی در برابر فرسایش تاریخیست.
ابوالقاسم فردوسی در حدود سال ۳۲۹ هجری قمری (۹۴۰ میلادی) در قریهی «باژ» از توابع توس در خراسان بزرگ (امروزه بخشی از استان خراسان رضوی در ایران) دیده به جهان گشود. او از خانوادهای دهقانزاد و صاحب فرهنگ و زمیندار بود. دهقانان در آن زمان طبقهای از نخبگان محلی بودند که حافظ سنتهای ایرانی، دین زرتشتی و زبان پارسی بودند؛ و همین پیشزمینه، تأثیر مهمی بر دغدغههای فرهنگی فردوسی گذاشت.
فردوسی از جوانی با ادبیات و تاریخ ایران باستان آشنا بود. او در حدود چهلسالگی تصمیم گرفت که با بهرهگیری از متون کهن مانند «خداینامه»، تاریخ و اسطورههای ایران پیش از اسلام را به نظم درآورد. کار سترگ او، یعنی سرودن شاهنامه، بیش از سی سال از عمرش را دربر گرفت. این اثر حدود پنجاههزار بیت دارد و بهدرستی از آن بهعنوان بزرگترین حماسهی ملی ایران و جهان پارسی یاد میشود.
فردوسی در پایان شاهنامه، نسخهای از آن را به دربار سلطان محمود غزنوی ـ که از شاهان بزرگ و جهانگشای ترکتبار در خراسانافغانستان امروزی بود ـ فرستاد، به امید آنکه قدردانی شود. اما برخلاف انتظار، سلطان محمود نهتنها با بیمهری و تحقیر با او برخورد کرد، بلکه پاداش ناچیزی برایش فرستاد که گفته میشود فردوسی آن را به حمامی و سقایی بخشید.
فردوسی در پایان عمر، تلخکامی زیادی از این بیعدالتی دید. او در اشعار پایانی شاهنامه، از سلطان محمود با انتقاد و حتی گاه با زبان طنز و طعن یاد میکند. از جمله میسراید:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
اگر پادشاه است محمود شاه
چه دارد ز داد و ز دانش، گواه؟
فردوسی در حدود سال ۴۱۱ هجری قمری (۱۰۲۰ میلادی) در توس درگذشت. گفته میشود اجازه دفن او در گورستان مسلمانان داده نشد و پیکرش در باغ شخصیاش به خاک سپرده شد؛ جایی که بعدها به آرامگاه فردوسی بدل گشت و اکنون زیارتگاه دوستداران زبان و فرهنگ پارسی است.
روایت پیشنماز توس و خواب فردوسی؛ افسانهای در ستایش بزرگی او
در پی درگذشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر سترگ و حماسهسرای زبان پارسی، تعصب کور مذهبی و اختلافات فقهیِ زمانه، سبب شد تا اجازه ندهند جنازهاش را در گورستان مسلمانان دفن کنند. گفته میشود که پیشنماز شهر توس، که مردی بانفوذ و سختگیر بود، از خواندن نماز میت بر پیکر فردوسی خودداری کرد، به این بهانه که شاعر «رافضی» و «مداح پهلوانان مجوس» بوده است.
اما شبهنگام، در عالم خواب، واقعهای شگفت بر او گذشت؛ چنانکه در منابع آمده، پیشنماز در خواب دید که در دشتی بیکران ایستاده و قافلهای عظیم از پیامبران، اولیا، فرشتگان و بزرگان ادب و دین از برابرش میگذرند. با حیرت پرسید: این همه جمعیت برای چیست؟ گفتند: امروز فردوسی را به خاک میسپارند، آمدهایم نماز بخوانیم بر پیکر آنکه زبان قرآن را به زبان قومش زنده کرد.
پیشنماز، هراسان و شرمگین از خواب برخاست، و چون بامدادان شد، با جامهای آشفته و چشمانی اشکبار به خانهی فردوسی رفت. اما کار از کار گذشته بود. فردوسی را بینماز در باغ خودش به خاک سپرده بودند. پیشنماز، بر سر مزار نشست و گریست. برخی گویند از آن روز تا دم مرگ، هر شب بر سر مزارش میرفت و قرآن میخواند.
معنای ژرف این روایت: درست است که این داستان در منابع رسمی تاریخی بهصورت قطعی نیامده و رنگ افسانه دارد، اما حقیقتِ فرهنگی و اخلاقیِ آن از بسیاری اسناد، زندهتر و ماناتر است. این روایت، نمادیست از پشیمانی تاریخیِ کسانی که بزرگان را در زمان حیات یا پس از مرگشان به جرم اندیشیدن، خلق کردن و پاسداری از زبان، طرد میکنند.
اما تاریخ، فراتر از فتوای روز، داوری میکند. و فردوسی، با «زنده کردن عجم به این پارسی»، نهتنها جاودانه شد، بلکه به چنان بلندایی رسید که حتی مخالفانش در برابر عظمت او به خاک توبه افتادند — ولو در رؤیا.
در منابع کهن و روایتهای مربوط به زندگی فردوسی، نام مشخص و قطعی آن پیشنماز توس ذکر نشده است. این داستان، بیشتر در منابع غیررسمی، روایتهای شفاهی و آثار ادبی و پژوهشیِ متأخر آمده است و معمولاً با عنوانهایی چون «پیشنماز توس»، «ملا یا فقیه شهر» یا «قاضی وقت» از او یاد شده، بیآنکه نام شخصی برایش ثبت شده باشد.
1. نظامی عروضی در چهار مقاله: (که یکی از کهنترین منابع درباره فردوسی است)، ماجرای نخواندن نماز میت بر جنازهی فردوسی را آورده، اما نامی از پیشنماز نمیبرد.
2. در منابع متأخرتر و برخی نسخههای ادبی محلی، فقط به “پیشنماز شهر” یا “ملا” اشاره شده و گاه نام او را نیز نگفتهاند، چرا که اصل تأکید روایت، بر پشیمانی و اعتبار فردوسی بوده، نه هویت آن فرد.
3. برخی منابع محلی خراسان (از جمله در یادداشتهای غیررسمی اهل توس یا شفاهینویسیهای محلی در سدههای اخیر)، نام «ملا علی» یا «ملا حسن» را به شکلی فرضی یا داستانی مطرح کردهاند، اما هیچ سند تاریخی قابلاعتنای مکتوب برای اثبات آن در دست نیست.
اکنون که سالیاد فردوسی بزرگ فرا رسیده است، شایسته است تا بار دیگر به ژرفای نقش او در حفظ و گسترش زبان پارسی بیندیشیم. در روزگاری که زبان پارسی زیر فشار عربیسازی و سلطه سیاسیِ خلافت عباسی در حال رنگباختن بود، فردوسی با خلق شاهنامه، جان دوبارهای به زبان نیاکانی بخشید. او نهتنها از واژگان تازی گریخت، بلکه روح زبان را با اسطورهها، تاریخ و قهرمانان ملی آمیخت؛ گویی که زبان را در جامی از خرد، میهندوستی و آرمان انسانی جاودانه ساخت.
سالیاد فردوسی فقط بزرگداشت یک شاعر نیست؛ بلکه گرامیداشت خرد، زبان، تاریخ و فرهنگ ماست. پاسداشت فردوسی، پاسداری از زبان پارسی و هویت ماست در برابر فراموشی، سلطه و بیریشگی. باشد که نسل امروز و فردا، همچون حکیم توس، زبان را نه صرفاً ابزار گفتار، بلکه ظرف اندیشه و هستی خویش بدانند.
شاهنامه: سنگر زبان و هویت
شاهنامه بیش از پنجاههزار بیت دارد و بخش بزرگ آن خالی از واژگان عربیست. این اقدام در آن روزگار نهتنها یک انتخاب ادبی، بلکه یک تصمیم سیاسی و فرهنگی بود. فردوسی، برخلاف بسیاری از شاعران همروزگارش که برای جلب نظر دربارها به مدیحهسرایی میپرداختند، مسیر پرخطر احیای زبان مادری را برگزید و با تکیه بر میراث اساطیری ایران، زبان پارسی را به تکیهگاه هویت ایرانی تبدیل کرد.
اگر امروز، زبان پارسی یکی از معدود زبانهای باستانی زنده در جهان است که همچنان پویایی و شکوه خود را حفظ کرده، این تا حد زیادی مرهون جسارت، ژرفاندیشی و تعهد فرهنگی فردوسی است. بدون شاهنامه، شاید امروز از بسیاری واژگان و ساختارهای اصیل پارسی تنها نشانی در کتابها باقی مانده بود.
فردوسی و امروز ما
در جهانی که هویتها با تهدیدهای نرم فرهنگی و رسانهای در حال فرسایشاند، بازگشت به میراث فردوسی بازگشت به ریشههای ماست. شاهنامه نهتنها روایتی از دلاوریهای رستم و سیاوش است، بلکه فراخوانی برای مقاومت فرهنگی، بیداری ملی و پالایش زبان از آلودگیهای بیگانه است.
در خراسانافغانستان، ایران، تاجیکستان و دیگر نواحی پارسیزبان، شاهنامه همچنان نقش کلیدی در آموزش زبان، تقویت روحیه ملی و حفظ وحدت فرهنگی دارد. آموزش بخشهایی از شاهنامه در مدارس، برگزاری شبهای شعر فردوسیخوانی، و چاپهای نوین از این اثر سترگ، گواه زنده بودن آن در قلب ملتهاست.
در گسترهی تمدن پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی، نهتنها یک شاعر، بلکه نگهبان زبان، هویت و حافظهی تاریخی مردمانیست که قرنها در برابر تهاجم فرهنگی و سیاسی ایستادگی کردهاند. شاهنامهی فردوسی، صرفاً یک کتاب نیست؛ حماسهایست که با واژههای پارسی، ستونهای زبان و وجدان تاریخی ما را استوار ساخته است.
اکنون که سالیاد تولد یا درگذشت فردوسی را گرامی میداریم، تنها با یک نام ادبی روبهرو نیستیم، بلکه با نماد ایستادگی فرهنگی در برابر فراموشی، تحقیر و تحریف هویت مواجهایم؛ و این موضوع، در شرایط کنونی خراسانافغانستان، معنایی ژرفتر و رسالتی فوریتر مییابد.
شاهنامه؛ تکیهگاه زبان پارسی و سنگر فرهنگی در سرزمین ما
در خراسانافغانستان، زبان پارسی (دری) یکی از ارکان اساسی تمدن و زندگی مردم بوده است. از بلخ و بامیان تا هرات و کابل، شاهنامه بخشی از حافظهی جمعی مردمان بوده؛ با آن بزرگ شدهاند، از آن آموختهاند، و آن را بخشی از هویت خویش دانستهاند.
در مدارس کهن، شاهنامه بخشی از تعلیمات ادبی و اخلاقی بود. شاعران و نویسندگان خراسانافغانستان، از سنایی غزنوی تا خلیلالله خلیلی، از نفَس فردوسی بهره بردهاند. نسخههای خطی شاهنامه در کتابخانههای کابل، هرات و بخارا نشانگر حضور و نفوذ فرهنگی این اثر بزرگ در این دیار است.
فردوسی تنها متعلق به خاک طوس نیست؛ او شاعری است برای همهی پارسیزبانان، از تهران تا کابل و از سمرقند تا بلخ. زبان شاهنامه، همان زبانیست که امروز در کوچهپسکوچههای کابل، در شعرخوانیهای هرات و در زمزمههای روشنفکران مزار شریف شنیده میشود. و همین پیوند، باعث میشود که پاسداشت فردوسی، بهویژه در خراسان/افغانستان امروز، اهمیتی دوچندان یابد.
گروه طالبان، سیاستهای زبانی و حذف هویت پارسی در خراسانافغانستان
در شرایط کنونی خراسانافغانستان، گروه طالبان کوشیدهاند تا با حذف زبان فارسی از تابلوها، نهادها، رسانهها و ساختار آموزشی، روند “تحریف هویت ملی” را به پیش برند. سیاستهایی چون ترجمه اجباری اسناد دولتی به پشتو، محدودسازی نشرات فارسی، بیاعتنایی به ادبیات کلاسیک پارسی، و سانسور شاعران و متفکران پارسیزبان، بخشی از پروژهی خاموشسازی یک هویت تاریخیست که با خون، فرهنگ و زبان این ملت آمیخته است.
در این میان، شاهنامه، چونان سندی از شکوه گذشته و سرمایهای برای مقاومت امروز، همچنان الهامبخش است. زبان شاهنامه، زبانیست که گروه طالبان از آن میهراسند؛ زیرا حامل آگاهی تاریخی، خرد جمعی و بیداری فرهنگیست. تضعیف زبان پارسی، تلاشیست برای بریدن ریشههای مردمی که تاریخ و هویتشان در تار و پود این زبان تنیده شده است.
اما ایستادگی فرهنگی و مدنی مردم، از نویسندگان تا شاعران جوان، از معلمان تا هنرمندان، نشان میدهد که پروژهی تحریف شکستپذیر است. فردوسی، امروز تنها یک شاعر گذشته نیست؛ او، چنانکه شاهرخ مسکوب میگوید، وجدان آگاه ما در برابر فراموشی است.
فردوسی و پیوند فرامرزی هویت فارسیزبانان
فردوسی تنها شاعر ایران نیست؛ او نقطهی اتصال تاریخی، فرهنگی و زبانیِ سه کشور بزرگ پارسیزبان – ایران، خراسانافغانستان و تاجیکستان – و دیگر جوامع فارسیزبان در سراسر جهان است.
در جهان معاصر که سیاستهای قومگرایانه، تفرقهافکن و هویتزدایانه در بسیاری کشورها بهویژه در خراسانافغانستان و آسیای میانه به کار گرفته میشود، شاهنامه همچون پلی برای وحدت فرهنگی، خودآگاهی تاریخی و پاسداری از ارزشهای مشترک بهحساب میآید.
احیای شاهنامهخوانی، تقویت آموزش ادبیات کلاسیک در مکاتب، و ترجمه شاهنامه به لهجههای محلی پارسی (مانند فارسی دری خراسانافغانستان)، میتواند نقش مهمی در مقاومسازی هویت فرهنگی در برابر سلطه و تحریف داشته باشد.
گرامیداشت فردوسی، تجلیل از گذشته نیست؛ بلکه تقویت اکنون و فرداست. در خراسانافغانستان امروز، که زبان پارسی یکی از جبهههای مبارزه فرهنگی و سیاسی شده است، بازگشت به شاهنامه یعنی بازگشت به ستونهای هویت، آگاهی و کرامت انسانی.
حکیم توس، زبان را از مرگ نجات داد؛ امروز ما باید زبان را از تحقیر نجات دهیم. باشد که فردوسی، در جان و جانانهی نسل نو، همچنان زنده بماند؛ نه فقط در بیتها، که در بینشها.