گمشده بزرگ انسان

گمشده بزرگ انسان

نویسنده: حسیب فقیری

انسان زمانی به خوشبختی واقعی دست پیدا می‌کند که گمشده‌ی بزرگ خود را دریابد، گمشده‌ای که او را هم‌واره در پی تجسس و دریافت می‌دواند انسان مثل اسپ لاغر وسرگردان در دشت‌های بی مسیر و تاریک این‌طرف وان‌طرف دست میاندازد و غایتا دوباره به جای میاید که اغاز کرده است ابتدا وانتهایش یک نواخت و مسیرش مبهم نافرجام می‌گردد.

اساسا او می‌خواهد تا به آرامش و اصالت حقیقی‌اش برسد اما زنجیر‌ها و حصارها مسیر او را در سر درگمی قرار می‌دهند، گاهی روان و احساسات انسان مثل ابرهای پراکنده کنار آسمان پی‌ یک چیز مبهم می‌روند آنچه که خودش هم نمی‌داند کجا می‌رود و چه جستجو می‌کند.

این همه ناراحتی و سرگردانی برای چه چرا آرامش به او نمی‌آید. هر چیز تازه پس از مدتی کهنه و بی ارزش برایش معلوم می‌شود چرا؟ زمانی به یک پدیده نوپا و تازه معرفی می‌شود پس از مدتی آنچه می‌بیند کهنه و بی ارزش است روح و ضمیر چه نسبتی با خواسته‌های ما دارد چه بافتی میان ما و طبیعت و اطراف ما دارد اصلاً گمشده انسان چیست و چگونه بدانیم که گمشده‌ای داریم اگر متوجه شده باشید گاهی در کردن کار خوب راحت و در نکردن آن ناراحت هستید. گاهی جای دعوت نیستید نا خواسته می‌روید ولی آرامش ندارید اطراف و اکناف تان را می‌بینید تا کسی بسوی شما بخندد یا حد اقل یک تبسم آرام بخش بشما دهد لیک در نظاره افراد حاضر وجودتان مضطرب و دلهره‌گی دارد این دلهره‌گی مبیین ناراحتی و عدم توزان میان وجدان و رفتار را تعریف می‌کند.

در این بین و اما اصلاً انسان کیست؟ گمشده او چیست؟ برای دریافت گمشده خود چه چاره ای سنجد؟ و راه بی مسیر اش را چگونه انتظام و مسیر گمشده اش را چگونه دریابد؟
باری سبو اندرون انسان یک باده دارد که خود انسان نمی‌داند ان باده از کجا نشات می‌کند و صدا در سبو از کجا می‌آید انسان یک موجود خاکیست. اما این همه سوز اه درد و ناله در او چیست؟ ناله‌های که با رفتار غیر کلامی و سکوت ظاهر و فریاد درون عجین اند وجدان چه مفهومی دارد؟ چرا یک قطعه گوشت حس درد رنج شادی نفرت و همه امور و پدیده‌ها را درک می‌کند، واقعن انسان چگونه موجودیست هو اندرون او از کجاست؟ گمشده او چیست؟ و چگونه می‌توان آنرا یافت و به آرامش، خوشبختی و سعادت رسید؟

بعضاً خود گمشده و عدم دریافت آن رنج آفرین است، رنج چیزی است که با روح و روان انسان تاثیر مستقیم و آنی دارد و درد به ظاهر انسان ربط دارد زمانی دست، پا، چشم، گوش و یا دیگر قسمت‌هایی از بدن افگار می‌شود درد پیدا می‌شود ولی روح و امور مروط به آن زمانی در خط اصل شان نباشد رنج می‌آفرینند.

گاهی لابد پدیده‌های مخرب چون گناه خطا انجام امور مخربی که در سرشت آدم و وجدانی نمی‌گنجد نیز رنج آفرین اند.
باری انسان چگونه به سعادت برسد و خوشبخت شود حالان که خوشبختی و سعادت در نظر همه مردم یک چیز معنا نمی‌دهد. خوشبختی و سعادت آرامش روح، تن و وجدان است اما چگونه می‌توان به آن دست یافت، در عصر ما همه چیز هست ولی آرامش نیست، اگر آن را عصر دلهره و اضطراب بنامیم توصیف نادرستی نخواهد بود. فاصله میان مردم عصر و گمشده بیشتر می‌شود و چون به آرامش واقعی دست نمیابند به وجودهای بدلی و آنچه آن را آرامش می‌پندارند پناه می‌برند این آرامش بقدری در نظر انسان با ارزش هست که حتا گاهی جان خود را بر سران می نهد و گاهی هم با فریب محض بفکر رسیدن به حقایق اند چه خیال خامی! دروغ‌های محض نقش حقایق را جلوه نمایی می‌کند و مسیر‌های نادرست رفتار درست که رابطه آرام بخشی با وجدان ندارند درست معرفی می‌شوند گاهی انسان کاری انجام می‌دهد و فکر می‌کند انجام آن کار درست است اما راحتی ندارد زیرا فصل در نقش اصل جلوه گری می‌نماید.

روی همرفته فقدان یک درنک معنی دار در انسان‌ها به قدریست که حتا ماتریالیست‌ها انسان را مثل ماشین می‌دانند در حالی‌که انسان فکر است و ایدیولوژی، بجای این‌که بگوییم انسان ناطق است باید گفت که انسان حیوان متفکر و صاحب ایده است بهتر خواهد بود.

بدون شک فکر و عقیده غذای روح اند و همین غذاها در پیدا کردن گمشده‌ی انسان او را کمک می‌نمایند. خصیصه اجتماعی بشر یکی از تبلورات مذهب اگر انسان مذهبی را با انسان غیر مذهبی قیاس نماییم در می‌یابیم که شالوده رفتار انسان‌های مذهبی از مذهب و قرائت‌های دینی مایه می‌گیرد، در حالی‌که غیر مذهبی‌ها به لحاظ ماده‌ای ازاد و در معنی و محتوا غربت روحی و اسارت معنوی دارند، گمشده بزرگ انسان خود اوست خودی می‌توان را نی نیز گفت و گاهی رایحه اگر در باغ‌های پر از گل رفته باشد آنچه به مشام شما می‌زند خوشبویی موجود در گل‌هاست هر قدر به گل نزدیک می‌شوید رایحه یا بو بیشتر می‌شود اما اصل رایحه دیده نمی‌شود و معنای واقعی گل را نیز همان رایحه او شکل می‌دهد وجود انسان نیز همان رایحه را دارد رایحه وجود انسان حس ششم اوست که بعضی آن را وجدان بعضی روح وعده هم آن را جان می‌گویند، که با پرورش نهال و بذر آن می‌توان گمشده خود را دریافت اگر این بذر آبیاری نشود گمشده باقی می‌ماند آبیاری آن با شناخت نشانه‌ها امکان پذیر است و فضای تزکیه و تصفیه در انسان را مساعد می‌کند و در این محور مفهوم زمانی گمشده انسان دریافت شد از آینه آن می‌توان خدا را نیز دریافت ماتریالیست‌ها خدا و مذهب را زائیده ترس می‌دانند هر آنچه ترس آفرین از آن بیزاری می‌جوید در حالیکه هراس از او “جل جلاله” پناه بردن به او و حذر از غیر اوست، ترس ریشه در حالات روحی ما دارد و حالات روحی و فعالیت‌های خارجی ما از صور ذهنی ما سر چشمه می‌گیرند. صور‌های ذهنی رویا و تخیل خلق می‌کند و این تخیل فضای لایتناهی توام با ترس به‌ما می‌دهد و نهایتا سر آمد آن انحصار و انقیاد است.

انسان باید در دریافت گمشده خود رنگین کمان خورشید اصلی را روی خود ترسیم کند و فضای دل انگیز بر محور شناخت بتاباند، با اصالت شناخت و درایت بیداری در او نمایان گردد.

ماتریالیست نیز انسان پس از مرگ را یک مشت خاک و گاز‌های پراگنده می‌داند این یعنی عدم شناخت آن گمشده بزرگ.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://khorasantimes.com/?p=12458

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.