محمد اکرام اندیشمند
این نوشته در پاسخ به دو پرسشی پرداخته که در اینجا به آن اشاره شده است؛ این که چرا دولت حزب دموکراتیک خلق فروپاشید؟ و چرا تنظیمهای جهادی و مجاهدین نتواستند ثبات سیاسی بیاورند و دولت با ثبات بسازند؟ بنابرین تنها به عوامل داخلی هر دو جریان تمرکز دارد که البته وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی تک عاملی نیستند و به عوامل مختلف و متعدد مربوط می شوند.
جنگ نافرجام مجاهدین برای تصرف جلال آباد پس از خروج قوای شوروی
استخبارات نظامی ارتش پاکستان (آی اِس آی) در مشورت و همکاری با سی آی ای، هزاران نیروی مجاهدین یا تنظیمهای جهادی و اسلامی خراسانافغانستان را برای تصرف جلال آباد در آخرین روزهای حوت ۱۳۶۷ خورشیدی (فبروری ۱۹۸۹)، تجهیز، تمویل و بسیج کرد. صدها نفر از جنگجویان یا مجاهدان عرب نیز در حمله به جلال آباد مشارکت داشتند.
مولف امریکایی کتاب جنگ اشباح مینویسد: «ایالات متحده امریکا یعنی سی آی آی و استخبارات نظامی ارتش پاکستان (آی اِس آی) پنج تا هفت هزارتن را در اطراف جلالآباد آماده کرده و خواهان راهاندازی حملات وسیع برای تصرف آن شهر بودند. آنها برای یک جنگ رودررو آمادگی گرفته بودند که با جنگهای سابق مجاهدین که غالباً در آنها از تکتیک بزن و بگریز استفاده میشد، بهکلی متفاوت بود. حمیدگل (رئیس آی.اس.آی) به بینظیر بوتو (نخست وزیر پاکستان) وعده داد که جلالآباد در ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد. بوتو میگوید که حمیدگل چنان پرشور و با اعتماد صحبت میکرد که او فکر میکرد که ممکن جلالآباد در ظرف۲۴ساعت سقوط کند.»
تنظیمهای مجاهدین هفتگانۀ سنی مستقر در پشاور و حکومت موقتی که متشکل از این تنظیمها بریاست حضرت صبغت الله مجددی تشکیل یافته بود، در جنگ جلال آباد شکست خوردند. این شکست برای حکومت موقت مجاهدین و بهخصوص برای آی اِس آی یک شرمندگی آشکار محسوب میشد. رئیس دفترخراسانافغانستان در آی اس آی، جنگ جلالآباد را فاجعه خواند و برکناری جنرال حمیدگل از ریاست آی اِس آی را به ناکامی این جنگ ارتباط داد. اما این پیروزی برای دولت حزب دموکراتیک خلق یا حکومت داکتر نجیبالله، پیروزی پایدار و سرنوشتساز نبود.
آغاز نقطۀ ضعف و زوال در حکومت حزب دموکراتیک خلق
دفاع از جلالآباد روحیۀ ارتش حکومت نجیب الله را تقویت کرد و موجب اعتماد به نفس برای رهبری دولت و دولتمداران گردید، اما به همان حد انگیزۀ حفظ وحدت میان شاخهها و فراکسیونهای حزب حاکم را که در آغاز جنگ ایجاد شده بود، تضعیف کرد. آتش تفرقه و خصومت در درون جناحهای حزب دموکراتیک خلق پس ازاین جنگ زبانه کشید.
کودتای جنرال شهنواز تنی وزیردفاع حکومت دکترنجیب الله در شانزدهم حوت (اسفند) ۱۳۶۸ (هفتم مارچ ۱۹۹۰) پس از پیروزی مهم این حکومت در جنگ جلال آباد، نخستین ضربۀ مرگبار درونی بود. هرچند داکترنجیب الله و طرفداران او در هر دو جناح خلق و پرچم حزب، این کودتا را ناکام ساختند، اما حزب مذکور پس از آن در مسیر اختلاف و تفرقۀ کُشنده و بدون برگشت قرار گرفت.
چرا شهنواز تنی کودتا کرد و کودتا مورد حمایت حکمتیار رهبر حزب اسلامی قرار گرفت؟
شهنواز تنی وزیر دفاع حکومت نجیبالله از جناح خلق حزب دموکراتیک خلق از انگیزهء خود در مورد کودتا میگوید: «رژیم نجیب و حکومت نجیب به خود متکی نبود و به بیگانه متکی بود. به همین دلیل بود که برای حزب دموکراتیک خلق خراسانافغانستان و مردم خراسانافغانستان قابل قبول نبود. راه سیاسی را که در پیش گرفته بود، مورد پسند حزب، ارتش و مردم خراسانافغانستان نبود. همچنان ساختار اردوی(ارتش) خراسانافغانستان را از بین برد و آن را به ساختار خادیستی، قومی و ملیشیایی وهم چنان گارد شخصی تبدیل کرد وهمه امتیازات مادی و معنوی ارتش را به این ساختارها و تشکیلات شخصی، قومی و ملیشیایی داد. در نتیجه ما مجبور شدیم در مقابل نجیب قیام کنیم.»
گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی که از کودتا حمایت کرد، تصویر و تحلیل مشابه با جنرال شهنوازتنی در مورد عوامل کودتا ارائه میکند: «این حقیقت به همه روشن بود که قدرت جنگی اصلی رژیم در دست خلقیها بود، اعضای حزب خلق اکثر از خانوادههای بیبضاعت و غریب پشتون واعضای حزب پرچم غالباً از خانوادههای ثروتمند تاجیک ترکیب یافته بود. در میدان جنگ، بیشتر خلقیها حضور داشتند، مگر سهم آنها در قدرت به اندازۀ مشارکت شان در نبرد نبود. جنرال آصف شور(رئیس دفتر وزارت دفاع) توانست از این نزاکت بهحداعظمی بهرهبرداری کند..»
نکتهء قابل توجه این است که رهبران و افسران جناح خلق در وزارت دفاع حتی قبل از خروج قوای شوروی در براه انداختن کودتا با حزب اسلامی به رهبری حکمتیار وارد گفتگو و برنامهریزی شده بودند. سیدمحمد گلابزوی وزیر داخله که در واقع رهبری جناح خلق به خصوص در بخش نظامیان این جناح را به عهده داشت، بر سر کودتای مشترک باحزب اسلامی توافق کرد. او پس از آنکه به سفارت در مسکو گماشته شد، گفتگو با حزب اسلامی را در مورد کودتا به شهنواز تنی محول کرد.
یکی از مذاکرهکنندگان حزب اسلامی با گلابزوی در مورد کودتا میگوید: «مطابق توصیۀ گلابزوی، من با شهنواز تنی ارتباط گرفتم. او پیهم پیام و نظریات حکمتیار رهبر حزب اسلامی خراسانافغانستان را دریافت میکرد. کار بسیار طولانی شد. برنامهء قیام نظامی برای برانداختن حکومت نجیب الله را جنرال تنی بروی خریطه ترسیم کرد و به حکمتیار فرستاد. پلان این بود که حکمتیار در لوگر بیاید وقوتهای حزب اسلامی را در کمربند کابل در استقامت جنوب و جنوب شرق قرار بدهد و آنگاه با یک قیام همآهنگ از داخل و خارج ، کابل را تصرف کنند. اما پلان کودتا افشاء شد و جنرال تنی بهصورت ناگهانی و با عجله قیام را آغاز کرد. ولیکن در اثر کشته شدن سه تن از جنرالان عضوحزب اسلامی در مقر فرماندهی در دارالامان، قیام به ناکامی انجامید.»
تضعیف جناح خلق و تقویت جناح پرچم با دسته بندیهای جدید پرچمیها
صرف نظراز هرانگیزه و عاملی که موجب کودتای تنی شد، این کودتا نه تنها شکست خورد، بلکه بسیاری از رهبران وافسران جناح خلق را در معرض تصفیه و سرکوبی داکترنجیبالله و جناح پرچم قرارداد. هرچند نجیبالله با توظیف اسلم وطنجار به عوض شهنوازتنی در کرسی وزارت دفاع و رازمحمد پکتین وزیرآب و برق به حیث وزیر داخله از اعضای جناح خلق تلاش کرد تا از گستردگی مخالفت و خصومت تمام اعضای این جناح با خود بکاهد، اما او در مسند رهبری حزب و حاکمیت به موقعیت پیشین برنگشت. به شمار مخالفان داکتر نجیبالله در داخل حزب و دولت افزوده شد.
کودتای شهنواز تنی، ارتش دولت حزب دموکراتیک خلق و جناح خلق را در ارتش که نیرومندتر از جناح پرچم بود، تضعیف کرد. صدها نفر از افسران خلقی قطعات مختلف ارتش که اکثرشان افراد مسلکی بودند دستگیر و زندانی شدند. قدرت و صلاحیت پرچمیها پس از شکست کودتا در ارتش و دولت افزایش یافت. بسیاری ازاعضای جناح پرچم به جای افسران جناح خلق به کرسیهای فرماندهی در قطعات ارتش توظیف گردیدند.
اما نکتۀ شگفت آور و شاید طنز تلخ در روابط داخلی حزب حاکم دموکراتیک خلق این بود، همانگونه که پیروزی در جنگ جلال آباد به اتحاد پایدار در داخل این حزب و میان دو جناح اصلی خلق و پرچم نینجامید، پیروزی در واقع جناح پرچم در کودتای شهنواز تنی به اتحاد پایدار و محکم درونی این جناح نیز نینجامید.
پس از شکست کودتای تنی، جناح پرچم دچار تفرقه و دستهبندی جدید شد و پایههای اقتدار واعتماد داکتر نجیبالله در درون جناح مذکور سست وضعیف گردید. چرا چنین شد؟ جنرال محمدنبی عظیمی معاون وزارت دفاع و قوماندان گارنیزیون کابل ازجناح پرچم، به پرسش مذکور اینگونه پاسخ ارائه میکند: «کودتا (کودتای شهنوازتنی) خبر از انزوا و تجرید دوکتور نجیبالله میداد که از یکطرف گلابزوی، تنی ونصف اعضای بیروی سیاسی آنرا بهراه انداخته بودند و بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم درآن سهم داشتند وازطرف دیگر طرفداران ببرک کارمل با آنکه نقش قاطعی در سرکوب کودتا داشتند، نمیتوانستند عقدههای شک و نفرت خویش را نسبت به وی از دل بزدایند.»
درحالیکه ظاهراً منازعهء اصلی در درون جناح پرچم میان داکترنجیبالله و ببرک کارمل وهواداران آنها بود، اما پرچمیها بهدستهها و گروههای مختلفی تقسیم شده بودند. بسیاری از پرچمیهای پشتون، خلقیهای حفیظالله امین و بخشی از خلقیهایی که پس از کودتای تنی در درون حکومت نجیبالله باقی مانده بودند از هواداران داکترنجیبالله شمرده میشدند. جانبداران ببرک کارمل، اطرافیان و همراهان نجم الدین کاویانی و فرید احمدمزدک، پرچمیهای هوادار سلطان علی کشتمند، شمار معدودی از اطرافیان ظهور رزمجو و دستههای خُرد و کوچک دیگر فراکسیونهای مختلف جناح پرچم را میساختند که هرکدام در بازیهای سیاسی، دارای علایق و سلایق جداگانه بودند.
میرصاحب کاروال عضو بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق و از رهبران جناح خلق که پس از کودتا با گلابزوی به مسکو پناهنده شد مینویسد: «در سرکوب کودتای جناح “خلق” همه گروپهای مربوط به پرچم متحدانه و یکپارچه به شمول طرفداران ببرک کارمل بهخاطرحفظ مکتب پرچم سهم جدی گرفتند. ولی هر یک آنها روی مصلحتها و اهداف معین سهم گرفته بودند و بعد از پیروزی، نجیبالله را زیر فشار قرار دادند که باید طبق خواست آنها رفتار نماید. نجیبالله در مرحله اول محمود بریالی، پیگیر و غوربندی را به عضویت بیروی سیاسی حزب ارتقا داده و محمود بریالی را به حیث معاون اول کابینه خالقیار تعیین نمود و بعداً نجیبالله را بریالی مجبور ساخت تا ببرک کارمل را به خراسانافغانستان دعوت نماید و او را به عضویت کمیتهء مرکزی حزب بپذیرد. ولی بعد از یک مدت اختلافات و کشمکش درمیان رهبری پرچمیها آغاز شد….
گروپ دیگری تحت رهبری نجمالدین کاویانی، مزدک، پیگیر و… در ارتباط نزدیک به سازمان “سازا”، برخی از کادرهای گروه کار بهخاطر دفاع از احیای حقوق ملیتهای غیر پشتون تأمین نموده و رابطه استواری را با احمدشاه مسعود برقرار کردند… گروپهای کوچک دیگری تحت رهبری عبدالوکیل وزیرخارجه و جنرال رفیع نیز از نجیبالله به علل مختلف ناراضی بودند و وکیل عملاً به گروپ ببرک کارمل پیوست.»
سوال این است وقتی که شکست کودتای شهنوازتنی به اقتدار بیشتر جناح پرچم درداخل نیروهای مسلح دولت انجامید اما چرا جناح مذکور از درون بهسوی فروپاشی رفت؟ جنرال نورالحق علومی عضو ارشد جناح پرچم و ازهوادران ببرک کارمل: «سیاست کادری نادرست در تشکیلات حزبی که از معاونین شروع میشد و تا ردههای پایینتر ادامه می یافت. کارخود را بردیگران رجحاندادن و عدم اعتماد بر دیگران و دامنزدن مسایل حزبی، سازمانی، قومی، لسانی، محلی و غیره ازطرف داکترنجیب الله و اکثر هیأت رهبری و عدم رسیدگی و توجه به آن.»
الکساندر لیخافسکی از جنرالان مشاور شوروی در خراسانافغانستان، عامل فروپاشی را اینگونه توضیح می کند: «علت اصلی این مناقشه، هژمونیسم(عظمت طلبی) پشتونی بود که سراپای حزب رافرا گرفته بود. هرگاه در دورهء نورمحمد ترهکی و به ویژه دردوره امین مشی پشتونیزاسیون را فراکسیون “خلق” پیش گرفته بود، حالا دیگر با به قدرت رسیدن نجیبالله گرایش بهسوی پشتونیزاسیون رهبری دولت و ارتش، فراکسیون پرچم را فراگرفته بود. این کار پرخاش و واکنش نمایندگان اقلیتهای تباری را بر انگیخت که “اکثریت” را در ردههای پایینی و میانی نیروهای مسلح تشکیل میدادند. نبرد بر سررهبری و میان گروههای قومی در حزب همگام با مبارزه فراکسیونی تشدید می یافت. این مبارزه کار را به فروپاشی تمام عیار حزب و نیروهای مسلح میکشانید.»
تاثیر شکست کودتای شهنواز تنی بروی مجاهدین و تنظیمهای جهادی
از میان تنظیمهای جهادی و اسلامی، دو تنظیم حزب اسلامی و جمعیت اسلامی با توجه به نیرو و نفوذ شان در خراسانافغانستان، مدعی کسب قدرت بودند و رقیب همدیگر در این ادعا محسوب می شدند. چهرۀ اصلی و قدرتمند در جمعیت اسلامی و علمدار این ادعا و رقابت با گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی و این حزب، احمدشاه مسعود بود که سازمان نظامی – سیاسی شورای نظار را در داخل کشور و در جبهات جمعیت ایجاد کرد.
واقعیت نیز این بود که بخش بزرگ جبهات و مجاهدین که علیه دولت حزب دموکراتیک خلق و قوای شوروی می جنگیدند در سالهای دهۀ هشتاد به این دو تنظیم جهادی و اسلامی تعلق داشتند. دولت پاکستان به خصوص ارتش و استخبارات نظامی آن که توزیع گر کمکهای نظامی و مالی دنیای مخالف شوروی به تنظیمهای جهادی بودند، بخش زیادی از این کمکها را در اختیار این دو تنظیم قرار میدادند. حزب اسلامی برهبری حکمتیار دریافت کنندۀ اول این کمکها بود و جمعیت اسلامی پس از آن در ردۀ دوم دریافت کنندگان کمکهای نظامی و مالی قرار داشت.
شکست کودتای شهنواز تنی اثر بسیار ناگواری به موقعیت گلبدین حکمتیار، امیر یا رهبر حزب اسلامی گذاشت. حکمتیار درحالیکه از طرف سایر تنظیمهای مجاهدین متهم به خیانت در برابر جهاد وخون شهدا گردید، شانس مجدد او در رسیدن به کرسی قدرت از طریق کودتای جناح خلق به حد اقل تنزیل یافت. اما برعکس، موقعیت احمدشاه مسعود که بخشی ازافراد مربوط به جناح پرچم با او ارتباط داشتند در داخل ارتش حکومت نجیبالله تقویت شد.
احمدشاه مسعود که به کار اطلاعاتی و استخباراتی در تمام سالهای جنگ با قوای شوروی و دولت مورد حمایت آن اهمیت زیاد میداد، از اختلافات و جناح بندیهای درون حزب دمکراتیک خلق با توجه به کار اطلاعاتی خود سود می برد. او برای گسترش روابطه با افراد و جناحهای مختلف حزب دموکراتیک خلق و حکومت آن، داکتر عبدالرحمن مسئول کمیتۀ سیاسی شورای نظار را مسئول این روابط ساخت. باری داکتر عبدالرحمن گفت که در یک سال قبل از سقوط حکومت داکتر نجیب الله، تماس و تمایل افسران ارتش آن حکومت به ایجاد رابطه با ما به حدی گسترده بود که من گفتم کسانی که ارتباط می گیرند رتبههای نظامی شان پایین تر از دگروال نباشد.
البته گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی نیز علی رغم تضعیف موقعیتش در نفوذ به ارتش حکومت حزب دموکراتیک خلق پس از شکست کودتای جنرال شهنواز تنی، همچنان به ایجاد و گسترش رابطه و نفوذ خود ادامه میداد. در واقع پس از کودتای نافرجام شهنواز تنی، گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود برای ایجاد رابطه و نفوذ بر قوای مسلح و ارتش دولت حزب دموکراتیک خلق وارد رقابت شدند.
نکتۀ دیگری که باید به آن اشاره کرد، تلاش پاکستان برای هماهنگی میان آنها(حکمتیار و مسعود) در جهت تصرف کابل و سقوط حکومت داکتر نجیب الله بود. حزب اسلامی و جمعیت اسلامی در تمام سالهای جنگ با دولت حزب دموکراتیک خلق و قوای شوروی در دهۀ هشتاد سدۀ بیستم، میان هم در برخی از ولایات به خصوص، پروان، کاپیسا، بغلان و تخار با هم تقابل و درگیریهای خونینی داشتند. ارتش پاکستان و سازمان استخبارات نظامی آن (آی اِس آی) که مجری سیاستهای کشورشان در خراسانافغانستان بودند در قوس سال ۱۳۶۹ خورشیدی (آخر سال ۱۹۹۰میلادی) از احمدشاه مسعود که در جلسۀ سرتاسری قوماندانان جهادی به توپخانه، منطقۀ مرزی خراسانافغانستان و پاکستان آمده بود دعوت کردند تا به اسلام آباد بیاید. جنرال اسلم بیک رئیس ارتش پاکستان و هم چنان رئیس آی اِس آی، گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود را در اسلام آباد در یک نشست مشترک میزبانی کردند تا بر سر عملیات مشترک و هماهنگ برای تصرف کابل به توافق برسند. حکمتیار که در زمستان آن سال از حمله برکابل سخن می گفت و احمدشاه مسعود مخالف آن حمله در زمستان بود، در این نشست به تعویق حمله در بهار یا تابستان سال بعدی ۱۳۷۰ توافق کرد. توافقات دیگری میان دو طرف از جمله برگزاری انتخابات در مناطق تحت کنترل دو تنظیم جمعیت اسلامی و حزب اسلامی برای اعتماد سازی، توسط رهبران هر دو تنظیم صورت گرفت که هیچگاه عملی نشد. یک بحث دیگر، ایجاد هماهنگی و تبادل اطلاعات میان طرفین (حکمتیار و احمدشاه مسعود) در مورد رابطه و نفوذ در ارتش و نهادهای نظامی و امنیتی حکومت داکترنجیب الله بود، که همچنان بی نتیجه و غیرعملی باقی ماند.
دو عامل اصلی سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق
سرانجام دو عامل مهم به فروپاشی دولت حزب دموکراتیک خلق و حکومت داکترنجیب الله آخرین رهبر این حزب در حاکمیت، انجامید:
۱ – شکست کودتای آگست ۱۹۹۱ در مسکو: شکست کودتای کمونیستهای تند رو علیه گورباچف در ۱۹ آگست ۱۹۹۱ به قدرت گیری بوریس یلتسین و فروپاشی شوروی انجامید. درحالیکه داکترنجیبالله از حمایت نظامی و مالی بیدریغ وگستردۀ دولت شوروی به ریاست گورباچف برخوردار بود؛ سقوط حاکمیت گورباچف وفروپاشی دولت شوروی او را از این حمایت محروم ساخت. یلتسین که پس از شکست کودتا به اقتدار فزاینده در مسکو دست یافت، حملۀ نظامی شوروی بر خراسانافغانستان را تقبیح کرد. پارلمان روسیه نیز این حمله را محکوم کرد و برخی از طرفداران یلتسین، داکتر نجیبالله را”بریای” (رئیس کی.جی.بی در حکومت استالین) خراسانافغانستان خواندند.
هر چند طرفداران داکترنجیب الله در داخل حزب ادعا کرده اند که کودتاچیان در مسکو، ببرک کارمل را از تبعید در شوروی به کابل فرستادند تا پس از پیروزی کودتا رهبری حزب و دولت را از نجیب الله به او بسپارند، اما شکست کودتا برای هر دو (نجیبالله و کارمل) پیامد مشابه داشت. شکست کودتا در مسکو، هم ببرک کارمل را از بازگشت به مسند رهبری در حزب و حاکمیت حزبی محروم ساخت و هم داکترنجیبالله را از استحکام ریشهها و پایههای زعامت و اقتدار باز داشت. یک ماه پس از کودتا در سپتمبر۱۹۹۱ بوریس پانکوف وزیرخارجه شوروی و جیمزبیکر همتای امریکاییاش در پای توافقنامهء قطع ارسال اسلحه به حکومت نجیبالله و مجاهدین امضاء کردند.
دولت روسیه به رهبری یلتسین به ارسال کمکهای نظامی وغیرنظامی به حکومت داکتر نجیبالله پایان داد. چونکه حاکم جدید روسیه دیگر نه از توانایی تداوم این کمکها برخوردار بود و نه انگیزهای برای دوام این کمکها داشت. اتحادشوروی در درون بحران عمیق اقتصادی فروپاشیده بود. روسیه در گرداب بیثباتی اقتصادی و اجتماعی دست و پا میزد. امپراتوری شوروی وجود نداشت تا برای حفظ امنیت مرزهای جنوبیاش از نفوذ امریکا و امپریالیزم غرب دولتِ مورد حمایت خود را در کابل با کمک نظامی بر سرقدرت نگه دارد. انگیزۀ آیدئولوژیکی مرده بود که حمایت از دولت حزب دموکراتیک خلق بهعنوان وظیفهء انترناسیونالیستی حزب حاکم کمونیست شوروی توجیه شود. یلتسین با شعار دشمنی با این آیدئولوژی وارد میدان شده بود. او حتی در ششم نومبر۱۹۹۱قبل از فروپاشی اتحادشوروی فعالیت حزب کمونیست را در خاک فدراتیف روسیه ممنوع ساخت و فرمان انحلال حزب مذکور را صادر کرد. حاکمان جدید روسیه که در واقع همان کمونیستان پیشین بودند خود را به دامن امپریالیزم انداخته بودند. آنها درمانده و گرسنه بودند. حتی سه سال پیش که قوای خود را از خراسانافغانستان خارج کردند، جنرال بوریس گروموف قوماندانعمومی این قوا وقتی ذخیرههای حیرتان را دید، تأسف و تعجب خود را پنهان نکرد که شوروی خودش در نیازمندی و درماندگی چگونه این همه امکانات را به دولت خراسانافغانستان داده است؟
۲ – ادامۀ اختلاف درون حزبی در کابل: تداوم اختلاف و تفرقۀ درون حزبی که داکترنجیب الله به عنوان رهبر حزب و حاکمیت نتوانست به آن نقطۀ پایان بگذارد، حاکمیت حزب مذکور را بسوی فروپاشی برد. علیرغم هرگونه تحلیل موافق و مخالف در مورد سیاست نجیبالله، او نتوانست حزب و حاکمیت را بهدور از جهتگیریهای فراکسیونی بر مبنای تمایلات قومی و غیره، رهبری و مدیریت کند. وی نه تنها که خود درگیر بازیهای فراکسیونی و قومی در رهبری حزب گردید، بلکه با سیاستهای نوسانی در مقاطع مختلف و قهر و آشتیهای موسمی در درون جناحهای حزبی، بحران اختلاف واعتماد راعمیق و گسترده ساخت. او با این سیاست به مخالفان درونی خویش در هردو جناح خلق و پرچم حزب مجال بیشتر داد و موجب اشتعال آتش انتقام به جای تقویت احساس اعتماد در مناسبات خود با آنها گردید.
داکترنجیبالله رهبر حزب وحاکمیت حزبی و سایر رهبران و فراکسیونهای مختلف حزب که از مدتها قبل بهخصوص پس از کودتای ناکام شهنواز تنی از مواضع حزبی و آیدئولوژیک بهسوی تمایلات قومی و زبانی لغزیده بودند، پس از کودتای نافرجام مسکو ازسیاست حزبی و آیدئولوژیک خود بریدند و به شدت وارد بازی با کارت قومی و زبانی شدند. این وضعیت بیاعتمادی و خصومت را در درون جناحها و شاخههای حزب بسیار عمیق و گسترده ساخت.
عمدهترین نیروی قومی و ملیشیای غیر پشتون در داخل دولت، جنرال عبدالرشید دوستم بود. افزون بر این، بسیاری ازافسران پرچمیهای تاجیکتبار در فرماندهی قطعات نظامی و امنیتی قرار داشتند. اما برای داکتر نجیبالله که بقای حاکمیت او پس از خروج قوای شوروی و بهویژه پس از کودتای شهنواز تنی به این نیروها وابسته شده بود، راندن نیروهای مذکور از عرصه قدرت، آسان به نظر نمی رسید. اقدامات او در ولایات شمال و شمالشرق در جابهجایی افسران از منظر قومی چندان موفقیت آمیز نبود. اگر دیدگاهها و فعالیتهای مخالفان و رقیبان حزبی داکترنجیبالله در درون حزب و دولت در مخالفت با او، توطئه علیه رهبری حزب وحاکمیت پنداشته میشد، تصمیمات و اقدامات وی در برکناری وتعویض رقبا و مخالفان وی از پستهای نظامی و غیرنظامی توطئه رهبرحزب و دولت در جهت ایجاد حاکمیت انحصاری و خودکامه تلقی میگردید. تلقیات طرفهای مختلف رقیب از نیات و عملکرد یکدیگر فضای سیاسی را مشتعل ساخت و هرگونه زمینهء تفاهم واعتماد را میان آنها از بین برد.
نخستین جرقههای این اشتعال از حیرتان با سرپیچی جنرال مؤمن اندرابی قوماندان لوای (تیپ) هفتاد حیرتان از فرمان نجیبالله آغاز شد. جنرال مذکور در ۲۵ جدی ۱۳۷۰(۱۵ جنوری ۱۹۹۲) باسه تن از جنرالان دیگر(جنرال جمعه نظیمی قوماندان فرقه دهدادی، جنرال هلال قوماندان مفرزه هوایی و جنرال احمدیار قوماندان پولیس ولایت بلخ) فرمان برکناری و احضار خود را به کابل دریافت داشتند. جنرال مؤمن از رفتن به پایتخت خود داری کرد و بیرق مخالفت در برابرداکتر نجیبالله را برافراشت. اودراین مخالفت ازسوی رهبران مخالف داکترنجیبالله درداخل حزب دموکراتیک خلق بهخصوص اکثریت جناح پرچم حزب مورد تشویق و حمایت قرار گرفت. سپس دامنهء شورش و مخالفت در اثر تحریک و دخالت عناصری از پرچمیهای تاجیک و مخالف نجیب الله، میان نیروهای عبدالرشید دوستم و سیدمنصور نادری کشانده شد. سرانجام با حمایت احمدشاه مسعود و سایر فرماندهان تنظیمهای مجاهدین از نیروهای شورشی دولت، زوال و فروپاشی حکومت نجیبالله و حزب دموکراتیک خلق از مزارشریف آغاز گردید.
نکتۀ قابل یاد آوری این است که پس از سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق، هواداران ببرک کارمل در جناح پرچم برهبری برادرش محمود بریالی تلاش کردند و امید وار بودند تا حزب مذکور با اعادۀ رهبری ببرک کارمل نقش و حضور تعیین کننده در قدرت سیاسی کشور داشته باشد. محمود بریالی تا دو سال دیگر که کابل در جنگ گروههای مختلف مجاهدین و بقایای حزب دموکراتیک خلق فرو رفت، در توهم احیای حضور و اقتدار ازدست رفتهء حزب دموکراتیک خلق به رهبری ببرک کارمل در پناه نیروهای جنرال عبدالرشیددوستم و جنرالان حزبی درداخل دولت مجاهدین باقی ماند.
ناکامی مجاهدین در تشکیل دولت و شکل دهی ثبات سیاسی
در بالا اشاره شد که جمعیت اسلامی و حزب اسلامی، مدعیان و رقیبان اصلی قدرت میان تمام گروهها و تنظیمهای جهادی و اسلامی نتوانستند قبل از سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق بر سر سقوط این دولت و تشکیل دولت اسلامی که همیشه از آن سخن می گفتند، به توافق برسند. رقابت میان گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود در نفوذ بدرون حکومت داکترنجیب الله و ارتش این حکومت پس از خروج قوای شوروی آغاز شده بود، با کودتای ناکام شهنواز تنی ادامه و گسترش یافت. تلاش پاکستان در ایجاد هماهنگی میان آنها که به آن نیز اشاره کردم، نتیجه نداشت. در حالی که حکمتیار از طریق کودتای شهنواز تنی و جناح خلق نتوانست حکومت داکترنجیب الله را سرنگون کند، سرنگونی یا در واقع دسترسی جمعیت اسلامی با نقش اصلی و محوری احمدشاه مسعود به قدرت سیاسی با همکاری جناح پرچم برای وی غافلگیر کننده و غیره قابل قبول بود. این امر برای پاکستانیها یعنی ارتش و استخبارات نظامی آن که مجری سیاست و پالیسی کشور و دولت شان در امور خراسانافغانستان بودند، نیز قابل پذیرش نبود؛ به خصوص که پاکستانیها با دعوت از احمدشاه مسعود در خزان ۱۳۶۹ به اسلام آباد، میان او و رهبر حزب اسلامی نشست مشترک برگزار کردند تا تلاشهای شان را برای سرنگونی حکومت در کابل هماهنگ سازند. آنها در این سفر به گرمی از احمدشاه مسعود استقبال کردند. تلویزیون ملی و دولتی پاکستان با وی مصاحبۀ اختصاصی را توسط خبرنگار معروفش داکتر مشاهد حسین انجام داد.
در چنین وضعیتِ اختلاف، رقابت و تقابل میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی که هر کدام بخشهای از حزب دموکراتیک خلق و حکومت داکتر نجیب الله را در کنار خود داشتند، کابل به میدان جنگ تبدیل شد. مذاکرات و تلاشهای که در پشاور حتی با دخالت نواز شریف صدراعظم وقت پاکستان و ارتش پاکستان برای تشکیل دولت مجاهدین صورت گرفت تا جانشین حکومت نجیب الله شود، گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی را قانع نساخت. او هرچند نمایندگان خود را موظف به شرکت در این مذاکرات کرد و حتی نمایندگان او در پای موافقت نامۀ گورنرهاوس پشاور برای تشکیل حکومت مجاهدین، امضا کردند، به جنوب کابل آمد و فرماندهی ورود نیروهای خود و متحدین داخلی حکومت نجیب الله را بدوش گرفت. گفتگو برای اجتناب از درگیری که روزهای قبل میان وی و احمدشاه مسعود از طریق مخابره با میانجگیری قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان صورت گرفت، نیز نتیجه نداد.
احمدشاه مسعود که فرودگاه بگرام و شهر چاریکار را گرفته بود و و بسیاری از جنرالان و افسران جناح پرچم و نیروهای جنرال عبدالرشید دوستم از او حمایت می کردند، به اعزام نیرو به کابل پرداخت و همچون حکمتیار فرماندهی اعزام نیرو و جنگ را بدوش گرفت. جنگ میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی با حمایت متحدان شان در داخل ارتش و نیروهای امنیتی و نظامی حکومت داکتر نجیب الله روز پنجم ثور ۱۳۷۱ آغاز شد.
حوادث و تحولاتی که پس از آغاز جنگ در پنجم ثور ۱۳۷۱ واقع شد، از انتقال قدرت به حکومت مجاهدین در هشتم ثور تا مذاکرات و توافقات میان احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار با میانجگری اعجازالحق پسر جنرال ضیاءالحق و شهزاده نایف از شهزادگان خانوادۀ سلطنتی عربستان سعودی در جوزای ۱۳۷۱، تا میانجگیریهای متعدد هیئات مختلف داخلی و خارجی و تا موافقت نامۀ جلال آباد در حمل ۱۳۷۲، هیچکدام به توافق، اعتماد و صلح پایدار میان شان منتهی نشد.
آنچه را که گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی در مورد دلایل و عوامل این جنگ از موضوع موافقتنامۀ جبل السراج میان احمدشاه مسعود، جنرال دوستم و حزب وحدت و جنرالان کمونیست تا عدم پابندی و التزام احمدشاه مسعود و جمعیت اسلامی به توافقات مختلف، عنوان می کرد، بیان انگیزه و عامل اصلی جنگ نبود. چونکه او قبلاً این راه را رفته بود و برای سرنگونی حکومت نجیب الله در دسترسی به قدرت از کودتای شهنواز تنی حمایت کرد و سپس با جنرال عبدالرشید دوستم و عبدالعلی مزاری، ائتلاف شورای هماهنگی انقلاب اسلامی را ساخت.
واقعیت این بود که انگیزه و عامل اصلی جنگ به ادعا و رقابت دو طرف و دو تنظیم بر سر کسب قدرت و مشارکت در قدرت بر می گشت که آنها نتوانستند به توافق برسند. حکمتیار نمیخواست چیزی به نام دولت اسلامی به رهبری و محوریت جمعیت اسلامی توسط استاد ربانی و احمدشاه مسعود در کابل مستحکم و پایدار شود. رهبری جمعیت اسلامی و احمدشاه مسعود در صدد آن بودند تا با مشارکت تنظیمهای دیگر جهادی، دولت پایدار اسلامی را شکل دهند و با این مشارکت، رهبر حزب اسلامی را از رسیدن به خواسته اش در دسترسی به قدرت و جلوگیری از استحکام دولت و ثبات پایدار سیاسی باز دارند. اما چنین نشد؛ جنگ و بی ثباتی سیاسی ادامه یافت.
جمعیت اسلامی و احمدشاه مسعود نتواستند با مشارکت تنظیمها و گروههای دیگر یک ائتلاف و اتحاد مستحکم را در مقابله با حزب اسلامی و رهبری آن حکمتیار شکل دهند. بخشی از این ناتوانی به مطالبات و زیاده خواهی تنظیمها و گروهها متحد شان بر می گشت و بخش دیگر به اشتباهات عملکرد و مدیریتی شان در سیاست. بر خلاف، این حکمتیار بود که موفق شد تا جنرال دوستم و عبدالعلی مزاری را به عنوان موئتلفین و متحدین پیشین جمعیت اسلامی و احمدشاه مسعود در همسویی و ائتلاف با خود بکشاند و با نیروهای دوستم در کابل و شمال علیه آنها دست به جنگ گسترده و خونین بزند.
ناتوانی دیگر جمعیت اسلامی و به خصوص احمدشاه مسعود در ایجاد رابطه با پاکستان بود. آنها نتوانستند مخالفت پاکستان را که بسوی خصومت رفت، مهار و برطرف کنند. احمدشاه مسعود که در اسد ۱۳۷۱ (جولای ۱۹۹۲) به عنوان وزیر دفاع دولت اسلامی از سوی وزارت دفاع و ارتش پاکستان دعوت شد تا به آن کشور سفر کند، به جای خود جنرال عبدالرحیم وردک رئیس ستاد مشترک ارتش یا لوی درستیز را به پاکستان فرستاد.
نتیجۀ جنگ و رقابت خونین در منازعۀ قدرت میان دو تنظیم جمعیت اسلامی و حزب اسلامی در آستانۀ فروپاشی دولت حزب دموکراتیک خلق و پس از آن در سالهای تشکیل دولت اسلامی مجاهدین، تداوم بی ثباتی و پایدارنشدن این دولت بود. گروهها و تنظیمهای دیگر به خصوص حزب وحدت اسلامی برهبری عبدالعلی مزاری، اتحاد اسلامی و حرکت اسلامی، بسوی برخورد و خصومت رفتند و زمینه را برای تحقق خواستها ومطالبات خود از میل تفنگ و از راه جنگ مساعد پنداشتند. جنرال عبدالرشید دوستم بیشتر از همه در بازیهای خود از این وضعیت سود برد و و با تصاحب دیپوهای عظیم مواد ارتزاقی، لوجستیکی و نظامی حیرتان و تصرف تسلیحات مختلف ارتش متلاشی شدۀ حکومت داکترنجیب الله در پایگاههای نظامی ولایات شمال به عنوان یک بازیگر نو ظهور در منازعۀ قدرت ظاهر شد و نقش متضادی را در بازیهای خود انجام داد. ظهور و شکل گیری تحریک اسلامی گروه طالبان و پیروزیهای سریع آنها از منظر عوامل داخلی، پیامد این جنگ و بی ثباتی بود.