نویسنده: مصطفی مهدی
هیچ کس شاید فکر نمی کرد که اتحاد جماهیر شوروی به آن زودی و آسانی دچار فرسودگی و فرو پاشی شود؛ اما این کار، در میعاد معین انجام شد. روی کار آمدن گرباچف، روند فروپاشی آن اتحاد را تسریع کرد و در دهه نود میلادی جهانیان در شوک سقوط شوروی فرو رفتند. نشانههایی از فروپاشی هژمونی آمریکا نیز از سالها بدینسو به چشم میخورَد. بازگشت ترامپ به کاخ سفید و انتخاب سیاستهای ناشیانه، در عرصههای داخلی و خارجی، روند این فروپاشی را شتاب بیشتر خواهد بخشید. این سیاستها، در بسیاری از جنبهها باعث ایجاد تغییرات و بحرانهای جهانی خواهد شد؛ سیاستهایی که دوستان آمریکا را بیشتر از دشمنانش زیان میزند مانند: خروج از توافقات بینالمللی، تفاوت در روابط با متحدان و دشمنان، سیاستهای اقتصادی و تجاری، پشت کردن به دوستان و تمجید از دشمنان، اعمال سیاستهای خشن علیه مهاجران، محدودیت آزادی بیان، برخورد تحقیرآمیز با کشورهای هم پیمان و… زمینههای بیاعتمادی بینالمللی و تضعیف ارزشهای دموکراتیک امریکا را فراهم می آورد و سیاست «عظمت آمریکا» را تبدیل به انزوا و کاهش نفوذ جهانی آن خواهد کرد!
نیروهای کمونیستی در سال ۱۹۷۵ وارد سایگون شدند و دولت ویتنام جنوبی تسلیم شد. آن روز، صحنه فرار آخرین آمریکاییها با بالگرد به نماد شکست تحقیرآمیز آمریکا تبدیل شد؛ شکستی که نشان از ناکامی استراتژی بزرگ واشنگتن برای مهار کمونیزم داشت. با این حال، آمریکا توانست دوباره قد علم کند؛ چرا که شوروی تجربهای مشابه ویتنام را در خراسان/افغانستان از سر گذراند و در نهایت نیز فروپاشید و جمهوریهایش یکییکی اعلام استقلال کردند تا جنگ سرد با پیروزی واشنگتن به پایان برسد.
اما تجربه تاریخی روم در قرن اول میلادی نشان میدهد که ضعف و انحطاط، نخست از درون ساختار قدرت آغاز میشود. در همین راستا، ترامپ تنها در صد روز نخست حضورش در کاخ سفید توانست کاری کند که متحدان ایالات متحده در پنج قاره، احساس ناامنی بیشتری کنند؛ چرا که او لرزهای بر نظام اقتصادی و تجاری جهانی انداخت.
ترامپ با تصمیمهایش روند جهانیشدن اقتصاد را معکوس و سلطه دالر بر نظام مالی جهان را تضعیف کرد. او همچنین قدرت نرم آمریکا را، بهویژه با تضعیف آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده، در هم کوبید. بدین ترتیب، او پایههای آنچه را «صلح آمریکایی» میخوانند، فرو ریخت؛ ساختاری امنیتی که ضامن و توجیهکننده سلطه جهانی واشنگتن در نظر متحدانش بود.
بی تردید، ترامپ در ادامه روندی عمل میکند که از آغاز قرن بیستویکم، همه رؤسایجمهور آمریکا در آن نقش داشتهاند. هر کدام از آنها، بهگونهای در فرسایش قدرت برتر ایالات متحده سهم داشتهاند.
به عنوان نمونه، جورج بوش پسر با حمله به عراق و دروغ درباره وجود سلاحهای کشتار جمعی، اعتبار تعهدات بینالمللی کشورش را زیر سؤال برد. اوباما، رئیسجمهور بعدی، با اعلام این که آمریکا دیگر «پلیس جهان» نیست و با امتناع از مداخله در سوریه، بر عقبنشینی تأکید ورزید. ترامپ نیز در نخستین دوره ریاستجمهوریاش از «جنگهای بیپایان» انتقاد کرد و با گروه طالبان به توافقی برای خروج نظامیان آمریکایی از خراسان/افغانستان رسید؛ توافقی که در دوره بایدن، در بدترین شرایط ممکن اجرا شد و ضربهای سهمگین به جایگاه قدرت آمریکا وارد کرد.
حالا که ترامپ به قدرت بازگشته است، روند عقبنشینی را به شکلی حیرتانگیز تسریع کرده است؛ اما این عقبنشینی، با تناقضی بزرگ همراه است: ترامپ در عین حال که از حضور جهانی آمریکا میکاهد، به شکلی امپریالیستی با همسایگان نزدیک کشورش مانند کانادا و پاناما برخورد میکند؛ گویی نسخهای آمریکایی از رفتار ولادیمیر پوتین در قبال همسایگان روسیه را اجرا میکند.
این رویکرد نشاندهنده شکل جدیدی از روابط بینالملل می باشد که بر اساس «حق با قدرت است» بنا شده است؛ جایی که هر قدرت بزرگی حق دارد بر همسایگان خود تسلط یابد. این نگاه، اروپاییها را نگران کرده است؛ چرا که اکنون به آسیبپذیری خود در برابر پوتین پی بردهاند. همچنین متحدان آسیایی آمریکا مانند تایوان، جاپان و کوریای جنوبی نیز نگران آینده خود هستند.
شکی نیست که تمام تلاشهای آمریکا برای منزویکردن چین نقش بر آب شده است و برخلاف دوران پس از جنگ ویتنام، این بار بعید است ایالات متحده بتواند دوباره سلطه خود را بازسازی کند.
با این حال اساسی ترین پرسشی که دراین مسیر مطرح می شود این است: آیا مرگ امپراتوری ای به نام آمریکا فرا رسیده است؟! اگر ترامپ بتواند با هر ترفندی برای بار سوم نامزد و برنده شود، بعید نیست که این مرگ غم انگیز را همگان به چشم خود مشاهده خواهند کرد!