نویسنده: حسیب فقیری پژوهشگری اجتماعی
اگر از رویا و توهمات آزاد شوید راه سفر نصف شده است، رویا و توهم دو قوه انتزاعی اند که انسان را در حصار خود به زنجیر بسته و او را از راه و مسیری که باید طی کند باز میدارند.
هر آن چیزی را که انسان در خواب میبیند رویاست و گاهی خیالات بی رویه و فکرهای وسواسی نیز به انسان چهار دیواری ایجاد میکنند که ان را توهم گویند، سفر یک انسان یک سفر بی نهایت و نا مختوم است سفری که در آن فراز و نشیب زندگانی را انسان به جاییکه باید برسد طی مینماید.
این مسیر یک مسیر پر خم پیچ بغرنج، تیره و خطرناک است، تیره گی آن پردههای ماده ای زندگی است مثل شهوت، شرارت، حوایج، خواهشات، توقعات، منیت و غیره آنچه در محیط نفس پرورش میشوند خم و پیچ بودن آن، کردن و نکردنهاست گاهی انسان بی آنکه خودش بداند بدی میکند و این بدی در ظرف ذهن او با توجه به نوع زیست محیطی او خوبی تلقی میشود، اصل مخاطره ای انسان ذهن و باور اوست که راه را چگونه میپیماید و سر منزل مقصودش کجا هست راه این سفر یک راه باریک است و اندکی لغزش در آن انسان را ازاصل راه دور میکند، بذری که اندرون انسان است، اگر درست ابیاری شود و غذایش به موقع برسد بارور شدن او مسیر را ساده میسازد که توهم و رویا مانع بزرگ بر سر راه آن اند.
یک مقوله عامیانه است که میگویند «گداها همیشه خواب پادشاهی میبینند» رویا و توهم در تعریف معنوی انسان روحیه تگدی او اند و از این دریچه تزیین خوبی خوشی و ارزشمندی را در خود تعبیه میکنند.
این یعنی دیدن خواب پادشاهی در حالت گدایی، اگر این تگدی را در عبادت مثال دهیم در واقع عبادات شما همچون صحرای خشک و سوزانی میشود که نتیجه ملموسی به شما ندارد، در این بین و اما زیست در توهم و باور اصل راه سفر را تیره و تار میسازد و انسانها همیشه تلاش میکنند به دیگران بفهمانند که مرکز اصلی زمین اند در حالیکه را غیر به خود پیش گرفته اند و مسیر مطرود بخود رسم کرده اند باری ذهن خوش دارد همیشه در سراب و توهم و رویا زندگی کند سراب واقعیت کاذب انسان است که حق را آینه داری میکند.
در این تحلیل شما را به محیط داستانی میبرم که با مساله موجود مجاورت دارد: «باری مردی نزد بایزید آمد گفت سی سال نماز خواندم روزه گرفتم اما هیچ چیزی در من ایجاد نشد و هیچ تغییر و تحولی در وجودم رونما نگشت چرا نماز من را تغییر لحطهای نمیدهد باید محیط روزهایم در مقایسه با همدیگرشان متفاوت باشد در حالیکه همانی بودم هستم»؛ بایزید گفت: «نفس و منیت تو هم چون سدی حجاب حقیقت شده است بدون شک تا زمانیکه رایحه حقیقت به مشام انسان نزند اصل تغییر را نمیتوان فهمید و راه تغییر را نمیتوان رفت» اگر مرگ تمامی دو روییها از وجود برچیده نشود حقیقت درک نمیشود و اگر حقیقت درک شود عبادت واقعی میگردد عبادت واقعی توام با چاشنی آن خودش نتیجه خود اوست و تغییر آفرین است و ساده ترین کار در این دنیا این است که بگوییم این کار اشتباه است و این عادت همیشگی ماست حالانکه درک ماهوی حقیقت این است که حقیقت آموختنی نیست بلکه حقیقت را باید چشید و تجربه کرد هیچ کس غیر از خودتان نمیتواند حقیقت را به شما بدهد اصلا حقیقت دادنی وگرفتنی نیست انسان در واقعیتها زیست میکند و حقیقت در مسیر سفر کتمان میشود کتمان سفر حقیقی طی نمودن مسیر بی نهایت را مشکل ساخته و انسان به صد راه که سر انجام بی راهی و سر در گمی است غرق میشود و نهایتا بجای میرسد که آغاز نموده است، و این فرجامی که بدتر از آغاز آن باشد انسان زمانی میتواند در سفر به بی نهایت درون راحتتر رخش راند که شناخت درست از نشانهها داشته باشد و شناخت درست عقیده درست تخلیق میکند و سرامد عقیده درست عمل درست است در واقع عمل درست راه درست را در پیمایش سفر به انسان مینمایاند و سرانجام اش را درست رفتن و غایتا به هدف رسیدن است.